متن بغض
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بغض
درد دارم از خاطرات با تو بودن درد میفهمی که چیست
یک خیابان انتظار در زمستان سرد میفهمی که چیست
جای پای رفتنت در کوچه ها بالا و پایین میکنم
در بیقراری پرسه های تلخ یک شبگرد میفهمی که چیست
مثل ابراهیم اما قصه ام بر عکس اوست
کعبه را...
خدایا یک بغض کهنه در انتظار شکستنه...
همیشه من می مانم و خدای خودم؛
هیچ و پوچ و شکسته احساساتم...
سنگینی تپش های درون قلبم،
همراه با بغض بدون شرح
و سیل عمیقی از اشک های بی صدا
بی تردید! بی وقفه! و بی صدا...
اشک هایم شدید تر از باران است
بغضم سنگین تر از کوهستان است
نبضم پر تپش تر از رعد آسمان است
و نبود تو به اندازه کل جهان است
ولی من میگم تن فروشی رو خودتون بهمون یاد دادین¡ همونجایی ک آرایشگره برگشت گفت موهات هم بلنده هم خوش رنگ اگه بخوای می تونی از ته بزنیش اون وقت با قیمت خوب برات می فروشمش
و این تازه اول ماجرا بود...
«سکوت بغض»
چه سکوتی گرفته بغضم را
انگار که مرده است بیخ گلو
می فشارد حنجره حرف را
تا صدای سینه را خاموش کند ...
و آرام در خود فرو بریزد
تنهایی پر هیاهوی خیال را ...
کز کرده در کنج زندان سینه
و شوق آزادی را در خود کشته...
دوباره ابر سیاه و هوای بارانی
هجوم بغض گلوگیر و اشک طوفانی
دوباره فکر و خیالت احاطه کرده مرا
به انتظار نشستم زمان طولانی
عجیب پای دلم را هوای خاطره ها
کشیده سمت مسیری به سوی ویرانی
وبال کوچه ی سر در گمی شدم انگار
دوباره یاد نگاهی به سینه...
ایستاده ام ...
کنارم کسی نیست
خودم با خودم ، برای خودم ، تا رسیدن به خودم
به دور دست ها خیره ام ...
بغض ، لای حنجره ام خانه کرده
قورت داده ام حسرت را
با یک لیوان بیخیالی
تا پایین ببرد طعم تلخ خستگی را
به کوتاهی دیوارم...
«اشک آسمان»
می خورد بر شیشه ی دود گرفته ی دنیا
قطره قطره اشک آسمان ...
تا بشورد کهنه زخم زمین را
و بشکند بغض غمباد گرفته در عمق گلو
باران ...
چه تعبیری ، چه تقدیری...
لمس دستان زمین بین نگاه آسمان
می بارد از دلتنگی
می بارد از...
از سنگسار دردهای بی شمارم
دیگر به پایان آمد آرام و قرارم
بغض قلم لبریز شد از حسرتی که
شد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم
«بهزاد غدیری»
و مرا از خاطرت برد یک نفر شبیه آلزایمر توی سرت
می برم خاطرات رابطه را که نپیچم دوباره دور وبرت...
تو چمدان غرور می بندی من دو بعد خسته دیدم
با کوله باری از نگفته ها که کاش بشکند با درد کمرت..
می روی بغض گلو می شکند ،...
غم انگیز بود
انگیزِ حمل بُغضی چند تنی روی گلو
روز مرگی،،،
دوری از توست که
هر شب در گلویم گیر می کند،
--بغض می شود وُ
با قطره های اشک،
فرو می ریزد!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)