متن حسرت دیدار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت دیدار
تو را میخواهم؛
و با تک تک سلولهایم،
میسرایمت؛
و با صدای سکوت سینه،
آوازت میکنم...
ای خفته در خیالِ منی خسته، شب بخیر
یک دل نه، صد دلم به تو وابسته، شب بخیر
من تا سحر نشسته به درگاهِ وصل، تو
خوابیده، آرمیده چو گلدسته، شب بخیر
تو! خواب مثلِ حوریو در پُشت ابر، من
چشمم به سقفِ خانه و در بسته، شب بخیر
باز...
اوج گناه چشم من.
دیدن چشمان تو بود.
به ذوق دیدن چشمان تو در خواب.
تمام شب بیدارم.
نیستی و دلم در غم تو میسوزد.
دشت، تا دشتِ دلم، گشتم؛ رسیدم، سبزه زار
منتظر در راه هستم؛ تا بیایی، با بهار
زیر بارانم؛ ندارم، چترِ دستانِ تو را
بازگرد از جان؛ بشو، بهرم دوباره، سایهسار
عادت بخت من نبود، آن که تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد، خاصه به دست مفلسی
صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر
دامن از این نظیفتر، وصف تو چون کند کسی
خادمهٔ سرای را، گو درِ حُجره بند کن
تا به سر حضور ما، ره نبرد موسوسی...
یار گرفتهام بسی، چون تو ندیدهام کسی
شمع چنین نیامدهست، از در هیچ مجلسی
عادت بخت من نبود، آن که تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد، خاصه به دست مفلسی
صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر
دامن از این نظیفتر، وصف تو چون کند کسی
خادمهٔ سرای...
بیا که آمدنت.
بهار این دل سرد زمستانیست.
صبح است و دلم لک زده لبخندت را.
آن گونه ی سرخ و آن لب قندت را.
من پزشک نیستم، اما درد خود میدانم.
دوری از آغوش گرم توست، که سخت بیمارم.
به دیدار تو می آیم نه با پا با دو چشم دل.
مرا با آن سیه چشمان خود، میزبانی کن.
مثل آن ماهی افتاده به دام صیاد.
من به دام نگه یار گرفتار شدم.
کاش پیدا شود، آنکس که دلم را برده.
من به اندازه ی زیبایی آن چشم سیاهت.
گرفتار توام.
بی رخ ماه روی تو.
شب به چکار آیدم.
کلمه...
کلمه...
کلمه...
گاهی شعر نمی آید
بگذار سیر ببینمت...