آسمان که ابری میشود حتما دل آدمی گرفته است خورشید شرمنده میشود و پشت ابر پنهان میشود! فرشته ها اشک میریزند مردم به آن باران میگویند! میبینی؟! اهل آسمان همه برای این دل گرفته محزون اند! امان از اهل زمین که هیچ کس کک اش هم نمیگزد! آدم ها دچار...
شب ماه را در آغوش میگیرد روز خورشید را و آسمان هر دوی آن ها را اصلا نمی فهمند شاید روی زمین کسی از آغوشی جدا شده!
لطفا هر صبح️ جای خورشید، بر من بتاب خیره بر چشمانم بخند، و بهانه ی آغازِ دیگری باش. ️️️
زندگی را ... از نیلوفرهای باغچه ی خانه ام آموختم ... تا ساقه هایش را در پیچ وتاپ بلندای خورشید گسترش ندهد گل نمی دهد وصبگاه غنچه هایش را می گشاید آموختم قبل انجام هرکاری آن را به دیگران نگویم, آموختم شادابی وسحر خیزی را و آموختم در هر شرایطی...
صبح بخیرهایت بهانه است تو خورشید منی گرمی کلام تو عمری برای من کافی ست تا طلوع کنم ️️️
در کابوس هایم شبی عاشق ماه شد خورشید...! وای اگر گونه ی ماه را ببوسد خورشید ! باید پا در میانی کنند کوهها خورشیدشان را باز گردانند تا مگر به دریا درمان کند تاولِ بوسه را ماه...!
شدم مجنون تو نشدی لیلی من... شدم فرهاد تو نشدی شیرین من... شدم شاملوی قصه هایت دل ندادی...نشدی آیدای من... بگو...شاید دلت قصه ی تازه می خواهد؛ پس مینویسم از نو... تو معشوقه باش و منم عاشق و به نامِ عشق می نویسم از عشق؛ که هر دَم میگردم به...
از زمین کربلا خورشید ها برخاسته ... عشق از قافله هفتاد و دو سر میخواسته ...
کاش آسمان تمام این نواحی رنگ چشمان تو بود کاش ابر با رقص باد شکل نگاه تو میگرفت کاش هر روز خورشید از افق دیدگان تو سر می زد کاش این کاش هایم حقیقت داشت تا خاور میانه ام لبریز نور رویای صلح نداشت عشق را زندگی می کرد
زیبایی چشمانت به تن من گرمایی می بخشد که خورشید با زمین می کند. وای نور چشمانت را که نگو مثل ماه است...
بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم، زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق... زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر...
برای صبح شدن نه به خورشید نیاز است نه خنده های باد چشم هایت را که باز کنی زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد️ ️️️
من خورشیدم، من آبم، من تمام آنم که پیش از تو نبود و آن را جرأت تابش به این جهانم نیست که زمین از هم می شکافد و چرخ در هم می شکند من عشقم، های! همان که فرشتگان از بسترت باز رانده بود و هیچ خدایی تحمل سرایتم را...
بهانه هایم برای توست ای مرد عاشق..... آیینه ی روبروی خورشید... اینبار از سفر باز میگردم، بی بهانه، بی دلهره.... وای چگونه بخوانم اذان دلدادگی ام را.... چگونه تیمم بر موهای پریشانت خواهم کرد..... برگ به برگ، خزان خزان. تمام شد پاییز و نیامدی...... گاه ها چه زیبا بودند وچه...
عزیز تر از جانم دوست داشتن من به تو تمامى ندارد. تو چنان بى محابا در عمق جانم فرورفته اى که گویى هر ضربان قلبم،عشقم به تو بیشتر میشود. و آن هنگامى که زمانه مرا آزرده خاطرمیکند،باز دوست داشتن توست که علت حال خوبم میشود. و من قانعم به بودنت...
صبح شده... موهایت انگور داده اند... خورشید... از لای خوشه ها سَر می زند... شکر خدا... امروز هم زنده ام... که بگویم : دوستت دارم ... ️️️
من هماره، آدمیان را دیدم که از خورشید می خواستند طلوع نکند و از بهار که شروع نکند و از تاریکی که سکوت نکند ... و آنها گاه از سفر به غربت ماه می گویند بی آنکه بدانند ماه تداوم شُکوهِ خورشیدست ! .
صبح ، آغازِ عشق است آسمان خورشید را در آغوش میگیرد ، من تو را .. ! ️️️
خورشید هم به عشق نگاهت طلوع کرد صبحت به شوق شاعر لبخندها سلام... ️️️
کدام خورشید به چشمان تو بود که مولانا شدم؟ و سعدی در کدامین چینِ لبت؟ و تنت عطر نسترن های کدام دشت سپید؟ و نوای تو نوای کدام ساحل دور؟ و پری روی وجودت نقرهْ مهتابِ کدام دشت شب است؟ که زمان به حیرت دیدار تو قد می کشد و...
دوست دارم چون ستاره ای سرگردان به چال گونه ات سقوط کنم و به هیچ گونه ای در این جهان باز نگردم مرا به خاطرت بسپار بدون خاک و گلایول و نگذار هیچ حادثه ای نبش خاطرت کند این شعر ها مرا چهار پاره به میخ می کشند و در...
به هر چیزی که دل بستم از او آواز می آمد: دَمِ باد و نمِ باران کمانِ پاک و رنگینِ پس از آن از پرستوی سبُکباران گُلِ سرخ و پرنده از هیاهوهای گنجشکان میانِ برگ برگِ خاطراتِ مِهرآمیزِ درختِ تاک و حتّی اشک های ماه در وداع از کلبه ی...
برای پرنده هیچ اهمیتی ندارد که آیا کسی به آوازش گوش می دهد یا نه. برای پرنده حضور شنونده اصلا مهم نیست. برای این آواز نمی خواند که در عوض چیزی بستاند. فقط از روی شور و نشاط آواز می خواند. خورشید طلوع کرده، صبحی دگر آمده و شب رفته...
مرگ من یک اتفاق ساده است که همین دیروز از من بیرون افتاد دو سه سیاره به خورشید مانده بود که روز شدم و بین همیشگی شب ها گم ازتو چه پنهان همیشه عجله می کنم حتی وقتی مرغ دریایی از سیاره ای کشف نشده خبر آمدن یک چتر سرخ...