رو به دریا نشسته بودم دلم هم کنارم جذر و مد را تماشا می کردیم... . وقتی پلک هایت را باز می کردی و می بستی... .
در کابوس هایم شبی عاشق ماه شد خورشید...! وای اگر گونه ی ماه را ببوسد خورشید ! باید پا در میانی کنند کوهها خورشیدشان را باز گردانند تا مگر به دریا درمان کند تاولِ بوسه را ماه...!
شش هفت ساله به نظر می رسد، کمی تپل با موهای چتری و چشم های سیاه. پاها را به زمین می کوبد و اشک می ریزد که من مادر ندارم. پدرش دست روی سرش می کشد و چیزی زیر گوشش زمزمه می کند، پسر پشت دست را روی مژه های...
شدم مجنون تو نشدی لیلی من... شدم فرهاد تو نشدی شیرین من... شدم شاملوی قصه هایت دل ندادی...نشدی آیدای من... بگو...شاید دلت قصه ی تازه می خواهد؛ پس مینویسم از نو... تو معشوقه باش و منم عاشق و به نامِ عشق می نویسم از عشق؛ که هر دَم میگردم به...
بی تو نگاهم عشق را باور ندارد دنیا ز چشمان تو زیباتر ندارد حالم شبیه بغض دریایی بزرگست که ساحلش اصلا تماشاگر ندارد
احاطه کرده ای مرا چیست جزیره ، بی دریا !؟
دسته های مرغِ باران خفته در زیرِ درختانِ بلوط با صدای باد از خوابِ سبُک برخاستند پرگشودند سوی دریا سوی آن جایی که رویاها فرو ریزند از ابرِ کبود از فرازِ دشت، از هر سو ترانه می وزد چهره ات در آسمان پیداست ای زیباترین!
من به صید آبی می رفتم وقتی پنجره ام کمی بلند تر از آواز پرنده بود و آسمان به ارتفاع آه ام نمی رسید از انتهای موهایی من هر روز ماهی قرمزی می ریخت که در آب های ناشناخته شنا می کرد دریا در یک تابلوی کوچک قدیمی خلاصه شده...
عشقم در این طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد... کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من ️️️
اردیبهشتی رو به دریایم قندیل بسته آرزوهایم از بس شکستی عهدهایت را دیگر به خوابت هم نمی آیم
به هر چیزی که دل بستم از او آواز می آمد: دَمِ باد و نمِ باران کمانِ پاک و رنگینِ پس از آن از پرستوی سبُکباران گُلِ سرخ و پرنده از هیاهوهای گنجشکان میانِ برگ برگِ خاطراتِ مِهرآمیزِ درختِ تاک و حتّی اشک های ماه در وداع از کلبه ی...
اﻧﺴﺎن ﮐﻪ ﻏﺮق ﺷﻮد ﻗﻄﻌﺎً می میرد؛ ﭼﻪ در درﯾﺎ، ﭼﻪ در رؤﯾﺎ، چه در دروغ، ﭼﻪ در ﮔﻨﺎﻩ، چه در خوشی، چه در قدرت، چه در جهل، چه در انکار، چه در حسد، چه در بخل، چه در کینه، چه در انتقام. مواظب باشیم غرق ﻧﺸﻮﻳﻢ! انسان بودن، خود...
قدم به قدم ساحل را می گشتم شاید جایی پیدایت کنم دریا همچنان آرام بود و دلم ناآرام سنگین تر می شد آه دلم گویا حوصله دریا هم سر میرفت از هر چه آشوب که بیرحمانه خط های صورتم را به رخش می کشید جوری شد دل دریا هم ناآرام...
سَرطان، لَخته ی خون را تن من قاب گرفت آخرین تکّه ی من را، سَرِ قُلّاب گرفت عَصَب از شدّت دردم دو سه باری لرزید خنده ی تلخ مرا روی لبانم بلعید شانه از خرمن مو سهمِ خودش را برداشت حاصلش را سرِ گیسوی عروسکها کاشت شاعرت را تو ببین...
ای انسان... نور خورشید دارایی تو نیست!!! تویی که گلوی هر طلوعی را با دستانت می فشاری و غروب ها را با غرور به تماشا می نشینی... تو حتی دریا را رو به پنجره ات سرپوشیده انتخاب می کنی. کوری میراث ابدی توست. در هزار توی ذهنت تنها و تاریک...
چون مرا دوست داری دنیا بزرگ تر آسمان وسیع تر دریا آبی تر گنجشک ها آزاد تر و من هزاران بار زیباتر شده ام... ️️️
شدم مثل اونی که تو دریا غرقه دستش مونده بیرون که جسمش در عذابه روحش بوده ویرون
از خوابها به سوی تو می آیم، از بادها، همهمه ها و سپیده ها، از نورها، تالابها به سوی تو می آیم با قایقی شکسته. خسته رسیدیم و در هوای شرجی خواب آلود به دریایی لنگر انداختیم که کناره اش نیست. .
با هفت هنر دیدن دنیا رفتیم با قاصدکی به سمت رؤیا رفتیم موسیقی و شعر و عکس جان داد به ما تا ساحل بی کران دریا رفتیم
خدا کند انگورها برسند و جهان مست شود تلو تلو بخورند خیابانها به شانه هم بزنند رئیس جمهورها و گداها و مرزها نیز مست شوند خدا کند انگورها برسند برای لحظه ای تفنگ ها یادشان برود دریدن را کاردها یادشان برود بریدن را خدا کند کوه ها به هم برسند...
دریاهم دیگر ارام نیست شاید دریاهم به بودنت کنارمن روی نیمکت کوچکمان عادت کرده بود.
دلتنگ که میشوم به دیدار نیمکت قدیمیمان میروم واندکی انجا میمانم و به دریا خیره میشوم تو چقدر شبیه دریا بودی!!!! مراشیفته خودکردی،به اغوش کشیدی و درعشق خود غرقم کردی و وقتی غرق در عشقت بودم !! مرا به سوی ساحلی نا امن پس زدی تو چقدر شبیه دریا بودی!!!!
در آغوش تنگ تو که باشم به وسعت یک دریا آرامش دارم ... ️️️
امشب گرفته گریه ها دست دلم را دریا کمک کن تا بیابم ساحلم را در کوچه ی نور و صدا ره میسپارم امشب اگر مرگم رسد حرفی ندارم