متن زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زهرا حکیمی بافقی
🍂🍁🍂
صفا دارد گلی، پُرحسّ و خوشبو؛
که می روید به یکرنگی، زِ هر سو!
زمین می افتد آخر، برگِ پاییز؛
زِ بس رنگی شده، سرتاسرِ او!
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
🍁پاییزانه🍁
🍂🍁🍂
همین مهری، که دل را برده از دست،
به سانِ برگِ پاییزی که زردست،
نهانِ دفترِ دل، پاره کرده ست؛
قسم بر محوِ احساسات خورده ست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
شد کارِ دل از، هجرِ رخت، خوردنِ غم؛
از این همه غم، سروِ قدم هم، شده خم؛
گردیده خزان، حسّ نهان از غمِ مهر؛
مهری به دلم بازبدم؛ ماهرخم!
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
🍁 پاییزانه
🍂
🍂🍁🍂
میانِ برگ، برگ مهربانی،
نوشتم حسّ دل؛ تا تو، بخوانی؛
نوشتم که دلم، فصل انار است؛
تو پاییزی؛ که آن را، می تکانی!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁پاییزانه ها
🍂🍁🍂
شکوه عشق در چشمت عیان است
سرور مهر در حسّت نهان است
تو را نور است و زیبایی ست ماوا
درونت آیه ی دل نغمه خوان است
زهرا حکیمی بافقی
الف احساس
🌿❤️🌿
درونم شعله ی دل شد فروزان؛
پس از آن این چنین حس کردم آسان:
در احساس دل پروانه ای ام،
تو را من دوست دارم با تب جان!
زهرا حکیمی بافقی
الف احساس
🌿❤️🌿
✍ تو هیچ وقت نبودی...
وقتی نرم نرمک،
به کوچه باغ احساسم سرک می کشی؛
و می گویی:
«هستی؟»
هستی ام زیر و رو می شود؛
دریای درونم آشوب می گردد؛
طوفان می دمد،
در بند، بندِ وجودم؛
امّا، چو بازمی نگرم،
می بینم تو نیستی؛
و فقط،
سایه ی...
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛
می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،
پیوسته ی ریل های احساسم را؛
و جز ریزشِ ریه هایی از دود،
هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛
بازآی!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
ترسِ توست:
فراموش کنی خودت را؛
ترسِ من:
فراموش کنم تو را!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
ثانیه هایم بی تابانه می خواهندت؛
تو که نمی دانی؛
و من،
بعد از این،
از سکوت سرشار خواهم گشت!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
سرشارم از شمیمِ خواستنت!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
تو هیچ وقت نبودی؛
حتّی در دلِ آن شب ها،
که تا قلبِ سپیده،
به مِهرِ دیدارت،
ستاره شمردم!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
بگو تا چند دریای دیگر
تلاطمِ درونم
باید طوفانی باشد؟
بگو تا چند موج دیگر
باید اوج بگیرد
سرکوبیِ ساحلِ احساسم؟
بگو تا چند؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر مات شود شطرنجِ دلم
شاهِ رُخت را؟
تا کی ماهی قلبم
در شطّ رنج
شناور باشد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر محو شوم هر روز
در تکراری های دل؟
چقدر محو شوم هر روز
در مات های آیینه ی احساسم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چرا نمی شود تمام
سرایشِ احساس؟
چرا واژه نمی رساند
نارساییِ دلم را؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بی تاب باشد
تابشِ شیدِ درونم؟
چقدر بی تابانه
تلالو بزند
خورشیدِ دلِ پرخونم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بنویسم
از عشقی
که پرکرده است
گل دشتِ وجودم را؟
چقدر واژه شود دلِ من
دردهای نهانش را؟
چقدر احساس بکارم
تا محبّت بر دهد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
تا خدا هست میان دلمان/
فارغیم از غم آب و غم نان/
زیرِ بارِ نگهِ شب نرویم /
واژه سازِ تبِ ظلمت نشویم/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)