متن زیبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زیبا
دره سرسبز آرزوی من است
با برگ های شسته ی درختان
آبشاری دارد پراز خوشه های شکوفه
گرمای آرامش در خود نهفته
غزل قدیمی
تو که قبلا کس و کارم نبودی
تو کی یارم شدی کی دل ربودی
دقیقا با دو چشمانت دلم را
به آسانی چقدر زیبا تو بردی
در روز جهانی ناشنوایان، هلن کلر را گرامی داریم،
که قدرت و استقامت او را به ستاره ای تبدیل کرد،
نمونه ای از اینکه چگونه می توان بر ناملایمات غلبه کرد،
و زیبایی را در زندگی حتی در تفاوت آن بیابید.
اگرچه ناشنوا و نابینا بود، اما یاد گرفت که...
دره سرسبز در آغوش خورشید
از تاریکی شب های سرد برخاست
گیاهان و درختان پر شادی
در غم دل ها آرامش به دوش آورد
ای دره سرسبز گل و بلبل
همیشه با تو دوستی برقرار است
غزل قدیمی
بزرگترین آرزوهای من در آن دوردستها زیر نور خورشید است.
ممکن است هیچ وقت به آن آرزوها نرسم اما می توانم به بالا نگاه کنم
و زیبایی آنها را ببینم، آنها را باور کنم
و برای رسیدن به آنها تلاش کنم.
لوییزا می الکات
شورِ رویای این زنِ تنها/ کاش چونان شقایقی زیبا/
سرخ می ماند و با تبی گیرا/ می سرود از، دلی که مردادی ست/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
مثل یک رویا زیبایی ، حتی اگر محقق نشوی
مثل زیبا ترین آسمان شب ، حتی اگر دور از من و حوالیم باشی
مثل باران در دل تابستان
مثل لبخند کشاورز بعد از اتمام کارش به وقت به ظهر
مثل تشویق ایستاده ی حضار
مثل سلام
مثل همه ی آن...
تو مثل روز روشنی
همان قدر روشن که ماه
همان قدر پر نور که خورشید
و همان قدر ، زیبا ...
رعنا ابراهیمی فرد
در این دنیا،
سخت ترین خار ها، گل
و زیباترین گل ها، خار دارند.
هیچگاه خار را فراموش نکن و هیچگاه گل را از یاد مبر.
چقدر زیبا می شوم
وقتی تو روبه رویم نشسته ای
و من در آینهٔ چشم هایت خیره ام.
غزاله غفارزاده
هر صبح
همراه شعرهایم بر می خیزم
پرده ی آسمان قلبم را
کنار می زنم
و برای چشم هایت سپید دم می کنم
زیبای من
بدان از لحظه ای که
نگاهمان به هم گره خورد
طلوع خورشید را
از یاد برده ام
مجید رفیع زاد
قدری از خودت را به من بده!
آن وقت من هم دیدنی می شوم
و تو
به تماشایِ من،
خواهی نشست...
غزاله غفارزاده
کاش نه هیچ روز و شبی بود
نه هیچ تابستون و زمستونی
نه هیچ چهارراهی
نه شعری
نه آدمی
بین و من تو
فاصله می انداخت
کاش
تو هنوز سر اون خیابون
با چشمون زیبات
منتظرم وای میستادی
آره
لعنت به کاش که به جای تو به سمتم آمد.
✍مهدیه...
💭
من خیلی وقت است عشق را پیدا کرده ام.
عشق جایی میان چمدان کهنه مادربزرگ به رنگ یک جفت گوشواره ی فیروزه ای آنهم با اولین پس انداز آقاجان پنهان شده بود .
عشق شکلاتی آب شده در جیب آن پیرمردی بود که قند داشت اما حاجیه خانم جان...
من
نیست ترین
هست جهانم
صدای دلشوره آور سوت قطار
صدای نفس های تند یک جامانده...
و آسمانی که دست تکان می داد برای دلبرکی زیبا چشم ، که با قطار می رفت
و چه غم انگیز می گریست آن ابر کوچک برای عاشقی که تنها یک دقیقه دیر رسیده بود...
.
بهزاد غدیری شاعر...
به هر کس رسیدم گفت عطر نوبرانه ات از کجاست؟
باد بهارم پرسید
کدام عطاری آن را می تواند بفروشد؟
راستش آهو هم به فکر فرو رفت
تازه دشت نرگس ودرخت نارنج
هم از رو رفته اند
هیچ کس و هیچ چیز
نمی داند
به بهشت چشمانت آلوده شده ام...