متن سکوت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سکوت
عجب درد بی فریادیست سکوت ..
گویی زنده ،زنده خاکت می کنند..
گاهی در زندگی پر از حرفی ولی باید لال شوی…
نویسنده :المیرا پناهی درین کبود
نه امسال، /
چندین سال است /
سارا /
سفره هفت سین اش را /
با سکوتِ دارا /
می چیند /
«آرمان پرناک»
دلم میخواد به زمانی برگردم که آدم های دور و اطرافم را درست حسابی نمیشناختم ، همان موقع هایی که از ته قلبم دوستشان داشتم و با تمام وجود بغل شان میکردم و از درد هایم بهشان میگفتم و درد و دل میکردم بی آنکه بدانم روزی همون آدما با...
چقدر سکوتت آشناست
در آن لحظاتی که بی کلام با هم بوده ایم
در آن تنهایی هایی که با هم سپری کرده ایم
در آن لحظاتی که کلمات نمی توانستند بیان کنند
اما قلب هایمان در آهنگ سکوت همدیگر را می فهمیدند
ما در تنهایی هایمان با هم بوده ایم...
با غمی که در دلتان جاودانه شده است
کوه ها را سنگین و اندوهگین کرده
اما خورشید ملایم، با عظمت خود
پشت ابرهای پریشان ایستاده است
لحن سکوت غمگین و عمیق
در هوا چون نغمه ای شنیده می شود
سکوت آنقدر سنگین و اندوهگین است
که هر ذره ی هوا...
دل انگیزترین نغمه ی زندگی
سکوت نگاه توست
وقتی که با هر مژه بر هم زدن
دوستت دارم هایت
به قلبم هدیه می شود
مجید رفیع زاد
دست ساعت همچنان می چرخد و زمان می گذرد
در همان سکوت که در آن به فکر فرو می روی
به دنبال پاسخ هایی در بیابانی می گردی که سخت است پیدا کردنشان
آیا معنای واقعی زندگی را می دانی؟
آیا خودت را می شناسی؟
آیا آرزوهایی داری که هنوز...
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،
در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.
شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،
می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند.
دخترک کبریت فروش
در شب های کریسمس، زیر برف های سپید
دخترک کبریت فروش، با قدم های لرزان و سرد
در تاریکی و سکوت شب، تنها و بی کس
با کبریت های کوچکش، آتشی روشن می کند
در خیابان های پوشیده از سرما و سکوت
آرزوهایش، همراه با نوری کوچک...
دزدیدند صداقت صدایم را؛
و سکوت است آن سوی امواج؛
نیست واکنشی از احساس؛
ره به جایی نیست در کششِ پنجره ها؛
چه نامردند ثانیه های التهاب!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۷.
تو را می خواهم؛
و با تک تک سلول هایم،
می سرایمت؛
و با صدای سکوت سینه،
آوازت می کنم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۳۹.
بی تو،
آینه ی چشمانم،
بغض سکوت را،
مات می کند...
بی تو،
سبزدشت وجودم،
پر از بهانه می شود...
بی تو،
صحرای دلم،
خونبار است،
از نمِ چشمانم!
نه...
بی تو،
بهار هم،
اینجا،
نمی خندد!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص۱۶۰.
دیگر،
چکاوکی نخواهد بود؛
تا چکامه سرای پرواز رهایی باشد...
دیگر،
قاصدکی،
خبررسان رویاها نخواهد ماند...
دیگر،
بغض سکوت را،
هیچ صدایی،
نخواهد شکست...
نه...
دیگر پرستویی نیست؛
تا رقص شکوفه ها را،
به نظاره بنشیند!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۱.
پاییز در قلب این شهر،
برگ های رنگین کتاب روی شاخه های درختان جلوه گری می کنند
موج صدای لحظه ها در گوش زندگی نغمه سرایی می کنند.
نغمه ای روشن از پشت کتاب ها، همراه با تلالو روشنایی خورشید .
شهر را از تاریکی جهل بیدار می کند.
سکوت و نگاه..
والا نت خاموشی..
نیایشگری.