متن سکوت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سکوت
دست ساعت همچنان می چرخد و زمان می گذرد
در همان سکوت که در آن به فکر فرو می روی
به دنبال پاسخ هایی در بیابانی می گردی که سخت است پیدا کردنشان
آیا معنای واقعی زندگی را می دانی؟
آیا خودت را می شناسی؟
آیا آرزوهایی داری که هنوز...
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،
در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.
شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،
می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند.
دخترک کبریت فروش
در شب های کریسمس، زیر برف های سپید
دخترک کبریت فروش، با قدم های لرزان و سرد
در تاریکی و سکوت شب، تنها و بی کس
با کبریت های کوچکش، آتشی روشن می کند
در خیابان های پوشیده از سرما و سکوت
آرزوهایش، همراه با نوری کوچک...
دزدیدند صداقت صدایم را؛
و سکوت است آن سوی امواج؛
نیست واکنشی از احساس؛
ره به جایی نیست در کششِ پنجره ها؛
چه نامردند ثانیه های التهاب!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۷.
تو را می خواهم؛
و با تک تک سلول هایم،
می سرایمت؛
و با صدای سکوت سینه،
آوازت می کنم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۳۹.
بی تو،
آینه ی چشمانم،
بغض سکوت را،
مات می کند...
بی تو،
سبزدشت وجودم،
پر از بهانه می شود...
بی تو،
صحرای دلم،
خونبار است،
از نمِ چشمانم!
نه...
بی تو،
بهار هم،
اینجا،
نمی خندد!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص۱۶۰.
دیگر،
چکاوکی نخواهد بود؛
تا چکامه سرای پرواز رهایی باشد...
دیگر،
قاصدکی،
خبررسان رویاها نخواهد ماند...
دیگر،
بغض سکوت را،
هیچ صدایی،
نخواهد شکست...
نه...
دیگر پرستویی نیست؛
تا رقص شکوفه ها را،
به نظاره بنشیند!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۱.
پاییز در قلب این شهر،
برگ های رنگین کتاب روی شاخه های درختان جلوه گری می کنند
موج صدای لحظه ها در گوش زندگی نغمه سرایی می کنند.
نغمه ای روشن از پشت کتاب ها، همراه با تلالو روشنایی خورشید .
شهر را از تاریکی جهل بیدار می کند.
سکوت و نگاه..
والا نت خاموشی..
نیایشگری.
نامه ای از روی ماه برای کره زمین
هر روزی که در این کره می گذشت چیز های جدیدی تجربه می کردم که باعث می شد بزرگ شوم..!
در این دنیا بیشترین چیزی که بود ظلم بود مهربانی بود اما کم بود هر روز کودکانی را می دیدم که برای...
پنجره سرد و تار صبح
پنهان شده در فکر تنهایی
برگ های زخمی با باد
روی زمین می خزیدند
غرق در سکوت می نوشیدم
قطره های شیرین ترانه های پاییز را
و در این سکوت، در این بوی خزان
فهمیدم آرامش قلبم را
غزل قدیمی
در پاریس شهری خواباننده
جنگل جن زده در آنجا برافروخته
پاییز با رنگ های همیشه آرام
جاده های مه آلود در انتظارم
راز و رمزهای این شهر سحرامیز
در دلم بیدار می شوند به شوق و شوری
غزل قدیمی
شب غم افزای قهوه دم کرده است
به یاد آن غروب خاطره سوز دلبسته است
رنگ روز نارنجی در آسمان گرم
با نغمه های خمار شعر، شب نشسته است
تا که غروب روح آرامش بهار است
قهوه، قصه ی مرهم اشتیاق دلستان است
غزل قدیمی
هنگامی که خورشید غروب می کند،
به کافه ای می روم و قهوه می گیرم،
سکوت در این کافه می نشیند،
غروب در چشمان خسته ی مردم می نشیند.
سکوت سنگینی در فضا حکمفرما است،
زبان ها خموشند، قهوه ای که می نوشم،
خروش دل تنهایی ام را به جوش...
نیستی اما من
نقش لبخند تو را
قاب گرفته ام
چه به هم می آییم
من و دیوار و سکوت
مجید رفیع زاد
در روز جهانی ناشنوایان، هلن کلر را گرامی داریم،
که قدرت و استقامت او را به ستاره ای تبدیل کرد،
نمونه ای از اینکه چگونه می توان بر ناملایمات غلبه کرد،
و زیبایی را در زندگی حتی در تفاوت آن بیابید.
اگرچه ناشنوا و نابینا بود، اما یاد گرفت که...