یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
یک لحظه هم تنها نمی گذارمت!حتی خدا باشد، نمی سپارمت!من زنده هستم با هوای عشق تودیوانه ام! اینگونه دوست دارمت...شاعر: سیامک عشقعلی...
می شود روشن چراغ خانه ام با عشق توجان بگیرد این دل دیوانه ام با عشق توعطر احساست که می پیچد میان باغ دلگل کند صدها غزل جانانه ام ، با عشق تومن که زلفم را به بوی عشق تو آمیختمدلبری خوش قلب و زیبا شانه ام با عشق توخانه ای زیبا تراز آن قلب عاشق پیشه نیستساکن آن قلب و این کاشانه ام با عشق توحس خوب بودنت دارد خدایی می کنددر طوافت روز و شب پروانه ام ، باعشق توچشم هایت میخرد ناز فراوان مرابا وجودت دلبری دردانه ام با عشق ت...
تو شکل ساده ی عشقی، برای توصیفت تریبون و زد و بند و شوآف لازم نیست! تو بوی کاهگلی زیر نم نم بارانبرای حس تو عطر گزاف لازم نیست!...
سفره نوروزیم را دل به یادت چیده است لحظهٔ تحویل سالم ذکر لب هایم تویی ارس آرامی...
گرفتمش بغلم... بعد از آن رهاش نکردمشده است قسمتی از من ز خود جداش نکردم.شبیه یک بت زیبا همیشه در نظر منهمیشه بوده کنارم ولی خداش نکردم.تو آن گناه بزرگی که هیچ کس نشنیدهتو آن گناه بزرگی که من ریاش نکردم....محمدامین آقایی...
با تو ام ای ماهتاب سرزمین قلب من لحظه ای پایین بیا، قدری تماشا کن مرا دستهایم را بگیر و روز و شب با من بخند شاهبانوی زمین و صبح فردا کن مرا...
آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من...
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد...
موی سیاه و روی سفید و لبان سرختلفیق این سه رنگ، دل از ما ربوده است...
میپاشد احساس مرا, یک بوسه ی ناببر روی لبهای تو در, گهواره ی خوابشرمی هراسان میدود, بر گونه هایتطعم لبت چون دانه های سرخ عنابمستانه میپیچد به گردم بازوانتنیلوفری میگردی و من قلب مردابپر میشود, ذهن من از هذیان عشقتتب کرده این دل هم اگر گردیده بیتابمیلرزد اندام صدا بین لبانتمیریزد از لحن ترت اشعار سهرابمیترسد از رنگ تنت تاریکی شبدر بسترت گل میدهد یک بوته مهتابمیلغزد احساسم به رویت عاشقانهمینوشمت ای پاکی آیینه ی آببانو...م...
شده آغوش تو دنیای من و زندگی ام بغلم کن که من از ترک وطن می ترسم...
باید که تو باشی و تو باشی و تو باشیتا در دل تاریک شبم نور بپاشیباید که تو باشی و بمانی به کنارمچشمان تو مانند گل و ترمه و کاشیباید که تو باشی که من آرام بگیرماینجا چه غریبم تو اگر یار نباشیباید که تو باشی و تمام غزلم راتا قاب بگیری بگذاری لب کاشیباید که تو باشی تو ای عشق همیشهدر خانهٔ تنگ دل من بلکه تو جاشیتا مرغ دلم بر لب بام تو نشیند باید که تو باشی و تو باشی و تو باشی،ارس آرامی...
می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می بارد از هوای گرفته ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می آید...
شانه هایم را بر احساسِ تو خالی می کنم ،خاطراتم را به لطفت خوب وُ عالی می کنم !لحظه ها را با شکوهِ بودن وُ آرامشت ،مثلِ تن پوشِ غرور و ُ تیز بالی می کنم !با تو آن بانوی نارنج و تُرنجت می شوم ،گونه هایم را به یادت پرتقالی می کنم !در سبدهای دلارام از شبِ پاییزِ تو ،میوه هایی را در آغوشت خیالی می کنم !سُرمه هایی می کشم بر چشمِ تاریک ِ شبم ،قلب آن شب های مستت را زغالی می کنم !غصه هایت را همانند ِحبابی روی آب ،یا که ...
سلام حضرت احساس ! یار دلبندم ! دلیل حال خوشم ! عشق بی همانندم ! خبر نداری از احساس من ، نمی دانی... از اینکه یار تو هستم چقدر خرسندم به قبله ی چه کسی جز تو رو کنم وقتی... به رسم دین محبت تویی خداوندم به سرزمین دلم تا تو حکم می رانی طناب غصه نخواهد کشید در بندم میان بیشه ی عشقت شدم من آهویی که پنجه های تو هرگز نمی خراشندمچنان دلم به تو قرص است شیر اهلی من ! که روی زندگی ام با...
دوستت دارم به قدرِ هر چ هست و هر چ نیست از کران تا بیکران ، از کلّ ِ دنیا بیشتر...
کوی یارخوش آن ساعت که من در کویِ یارمبرآرم نغمه ها من با سه تارماگر چه اینچنین من بیقرارمبجز پیمان او در دل ندارمحسن سهرابی...
تقویم را نگاه کن!تاریخ های تلخیادآور فراموشیِ محبت است!هیچ چیز به اندازه فراموشی، نابود نمی کندگلدان کنار پنجره هنگامی خشکید که فراموش شد......
نفس نفس به هوای تو خو گرفته دلمغزل ترانهٔ چشم تو کو؟ گرفته دلمهنوز واهمه دارم ز خاطرت برومبگو که در تب و تابی، بگو گرفته دلمقدم قدم بکشانم به خلوتت و ببینکه جز تو از همه شهر رو گرفته دلمکسی که سهم مرا از تو و زمانه ربودصریح و ساده بگویم از او گرفته دلمنه رنگ جنگل و دریا نه آسمان نه عسلفقط به قهوهٔ چشم تو خو گرفته دلمارس آرامی...
(عطش)آنگاه که در سایه ی مبهم شبدر بستری چمنزاراز آسمان شبعشق می باریددر سکوتی بی پروادر راهرویی مملو از کاج های خاموشقدم زنان در رگ های تنمبه استقبال عشق آمدینفس هایت را در بارشی شجاعانهبه اندام خسته ام دمیدی...هجوم سربازهایی از عطشدر ریشه های خشک منبیدار شدو آنگاه در من منی آغاز شدمن بعد از تو.فتانه حضرتی پیچک...
(پروانه)دستم را بگیربه دنبال من بیاتا تو را با حریم امن نگاه پر از نیاز خود آشنا سازمبا من بیاتا تو را به خلوت ترین کوچه های دلمقدم زنان ببرمبا من بیا به خلوت شبانه امتا زیباترین واژه هایم راکه آبستن شکفتن استبرای تو دست چین کنمبا من بیا تا پروانه واربه دور پیچک تنهایی ات بپیچم....
جرات ندارد غم، به سمت ما بیایدبا عشق شیرین تو سبز از خنده هستمهرروز من زیباست در این باتو بودنمن در کنارت فاتحِ آینده هستم! شاعر: سیامک عشقعلی...
هنوز هرجا که بی تو پا می ذارمشبیه کوه! هستی در کنارمغرورت هم برای من عزیزه!چقد زن بودنت رو دوست دارم!گاهی جای خدا احساس می شی! توو شعرام عطر سبزِ یاس می شی! چه خوبه که هوامو داری هرروز چه خوبه روی من، حساس می شی! هوای تو نباشه خونه سرده!هوات، حال خوشِ قلب یه مرده! روی موهات یه شاخه گل می کارمچقد شعرام تورو زیبات کرده!تو از هر گوشه ی این خونه ماهی!که با زن بودنت، یک تکیه گاهی! جهان بی تو پر از بی راهه می شهنباشی...
نگاه کن مرا ؛ که بدون تو افسانه شدمهینگاه کن مرا ؛ که شبیه یک ترانه شدمدیگر شعر نمی بافم ؛ حالا بهانه شده امبرای لحظه ی تنهایی ؛ به اشک ؛ روانه شدم...
در فراخوان نگاهت،زود شرکت میکنمبا خیالت یک دو ساعت،خوب خلوت میکنمچشم های تو مجازی نیست اما،تاسحربا نگاه بی نظیرت،بی صدا چت میکنمچشم هایت موج دریا و،خیالت آسمانتا نگاهت میکنم،احساس لذت می کنمیک زمان میرنجی و یکبار میخندی برامدل فدای خنده های بیصدایت میکنمزل زدن درچشمهایت،اتفاقی ساده نیستاز نگاه مهربانت کسب رخصت میکنمبا خیالم همنشینی،از همه عالم جدااز تمام مردم دنیا،سوایت میکنم...کاش میشد میپریدم بی هوا در خلوتت...
دل ببر با خنده هایت ، گل بریز از دامنتزندگی گل می دهد ،در لحظه ی خندیدنت گیسوانت قطعه ای ازتک نوازی های بادحسّ و حالی تازه می گیرد دلم از خرمنتدکمه ی پیراهنت را باز کن تا بشکفندغنچه های سر فرو برده به صحرای تنتمست کن حالا دلم را شور بر پا کن ، که من سرخوش میخانه ی شیراز ِ در پیراهنتگرچه دنیا بر مدار بی وفایی های توست خسته ام از بی وفایی های اینک بامنت باید از تو دست بردارم ، دلت با دیگریستخانه ات آباد باد و سبز باش...
دلبرِ خجالتی؛) بوسه را با ناز میدهی؟نامسلمان! یک بوسه ز تو خواستمآنقدر ناز کردیآنقدر سرخ شدیدگر پشیمان گشتم:)! گفتم به تو حداقل بگذار جایِ لَبَت بر روی دستت یک بوسه زَنَم! از خجالت دست هایت را زیر چادر کردی و رفتی! زهرا سراجی....
هر زمان موهای لختت را طلایی میکنی از غزل های جدیدی رونمایی میکنیمثل خورشیدی که شب را دور خود پیچیده است چادری پوشیده ای و دلربایی میکنی......
به زنجیرم بکش با تار گیسومرا حبسم بکن در خرمن مودو چشمانت بلای جان من شدغزال وحشیِ زیبای خوش روبه عشقت مبتلایم کرده ای دوستنه درمان دارد این دردم نه دارومرا تجویز کن یک جرعه بوسهکه من افتادم از عشقت به زانواگرچه زنده ام باید بدانیکه عمری کشته ای ما را تو بانوهادی نجاری...
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش...
عاشقت بودم من از روز ازلروی زیبای تو شاه بیتِ غزلقدّ تو چون سرو و لب همرنگ گُلعشقم این چشم است داری یا عسل؟؟!!مثل یوسُف، چون روی در بین جمعراه می افتد سرِ عشقت، جَدلیک نفس بی یاد تو گر سر شودمی رسد آن دم مرا، پیکِ اجلوعده ای دادی که میبوسی مراپس بیا و کن به این قولت عملبس کن این جور و ستم ها را که شداشکِ \شیدا\ در غمت، ضرب المثل! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
می خواهمپیراهنی برایم بدوزیاز جنس تن اتبا دکمه هاییکه نام تو را داردتا همیشهبپوشمت.از مجموعه شعرصدای تو را می بوسم...
بیا به کوچه من ، بازهم قدمیبنه که از قدمت ، یک رساله درس بکشم.اگرچه در طلب توهزار ترکه زنندمبه نرگسی تو سوگندکه گام پس نکشم...
شده ام عاشق ودلداده این شهر ودیارجان ناقابل من باد فدای رخ یار می روم تا بکشم عکس تو در لوح دلممن فدای قدم و قلب و سرو چشم نگار.حجت اله حبیبی...
آشکارا نهان کنم تا چند؟دوست می دارمت به بانگ بلند...
نگاهم کن تماشایت کنم کهجنون دارم! گرفتارم! گرفتار!شدم آتش فشانی از تمنا تنت را دست شعرم باز بسپارشبم در بی قراری گُر گرفتهنمی دانی خودت هم، ماه هستی!چه بی اندازه با من ناز داریندارم چاره ای! دلخواه هستی!تو طغیان کن به سمتم مثل دریاکه من با موج موهایت بمیرم!در آغوشت بیا با هُرم بوسهلبم را گرم کن تا جان بگیرم!به من نزدیک تر، نزدیک تر شو!مرا درگیر کن با یک اشارهشکوفا می شود با لمس دستتتشنج های احساسم دوبارهصدا...
خشک بودم در کویری از نیاز می شدم تکرار در بغضم و باز...دردهایم اشک می شد در نماز روزها با مرگ... شب ها شعرسازحکم صادر کرد چشمانت به نازباتو شد دنیای من، مشمول عشق!ناز لحنت برد هوشم را و بردراستش دل در دلم یک لحظه مردآن نگاهت کار بر دستم سپرد!عطر اعجازی مرا در خود فشردتیر احساست به قلبم تا که خورد...آمدی ای بهترین مسؤل عشق!وسعتم از باغ و گل آکنده شد عشق در آئینه ها بالنده شدشعرهایم روشن از آینده شددردهایم در کنارت...
در نخستین سطر نامه اتبنویس \دوستت دارم\اینجا همه چیز زود تمام می شودمانند قرنی که گذشت......
تو به صبحِ پاییز میمانی پر از ابهتِ عشق و مهربانی چون برکه ی نیلوفر نشانیدل می بری و در میان جانیارس آرامی...
عاشق که باشی، غرق رویایی همیشهبا یک نفر، هر لحظه، تنهایی همیشهدنیا برایت می شود شعری پر از گلعاشق که باشی، خوب و زیبایی همیشهشاعر: سیامک عشقعلی...
باز تبسم رسیدعشق ندا می دهد:هرچه بخواهد دلتهرچه! به ما می دهددر دل شب غنچه زدصبح تمنا شدن!رود شو ای هم نفستا لب دریا شدنقصه ی فرهاد شوبا تب شیرین برقص!می گذرد زندگیشاد و غمگین، برقص!با تو ردیفم، ردیفبا دل من، سازشو!فتح کن این غصه رااز غزل، آغاز شو!پنجره تا پنجرهچشمه ی خورشید باش!دل بکن از بی کسیعاشق امید باش!عشق که باشد بدانمقصد ما روشن استنقطه ی پایان بغضاولِ خندیدن استجبر و تلاطم اگر...
تو تنها نیستی بانوی خوبم!حقیقت هرجا باشی کوهه پشتتزمین پیش وقارت سجده کردهکلید زندگی داری تو مشتتکی گفته تو کمی؟ باور ندارم!بزرگی! مثل دریایی همیشهتو لبخند آفریدی رو لب عشقخدای دوم مایی همیشه!در اوج روزهای بی طراوتتو زیبایی رو بی اندازه کردیگرفتی کهنه گی هامونو از ماشکفتی روشنی رو تازه کردیتو یک تفسیر سبزی از سعادتکه جاری سمت فردا مثل رودیجهان هرجا که تاریک از جنون شدتو خورشیدو برای ما سرودیعطوفت، یادگار...
عشق هم، هدیه ی زیبای تو بود بودنت، لحظه ی شیرین من است به پرستیدن تو، مشغولم! دوستت دارم و این، دین من است! شاعر: سیامک عشقعلی...
اَلا که از همگانت عزیزتر دارمشکسته باد دلم گر دل از تو بردارم...
چشم سبزو لبِ قرمز، تن تو رنگِ سفید تو خودت پرچمِ اسلامی ایرانِ منی!امیرحسین گرمابی...
بوسه از غنچه ی لبهای تو چیدن دارد پیچ و تاب خم گیسوی تودیدن دارد درمیان قدوبالای همه آدمیان الف قامت تو وه که کشیدن دارداحتکاراست و دراین معرکه ی قیمتها به خداچشم سیاه تو خریدن داردچه کنم مشتری ثابت قلبت شده ام ضرب آهنگ دلت وای شنیدن دارد چه بگویم به خداوندی یکتا که دلم به هوای دل تو شوق پریدن داردسمیه شجاعی(شامار)...
چشم هایت شاهکاری محشرست باقی دنیا سیاهی لشکرست......
چه خوش است آنکه شبی سرزده چون ابر بهاراز ره آید به بر عاشق غمدیده نگارمفهوم:چه خوب است که شبی سرزده و ناگهانی همچون ابر بهاردلبر به نزد عاشق غمدیده بازآید....
صبحی که تو باشی و غزل باشد و آغوش یک صبح پر از خاطره و نیک سرشت است گویی که در آغوش خودت معجزه داریآغوش تو چون تکه ای از باغ بهشت است...
جانم بیا امشب که جاویدان و جهانگیر شویمبا عشق جوان بمانیم و به پای هم پیر شویمجهانگیر...