شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
می گویند :
(- با غم نان و بیم جان -
سخن از عشق خطاست)،
امّا،
عشق آزادی،
بر هر دردِ بی درمان
دواست.
خسرو،
اندیشه های لطیف داشت
مثل گل،
و مثل خون
سرخ بود،
و
گهواره های سکون را،
به تکاپو واداشت
با مرگِ سُرخ.
مرگِ شاعر
آخرین شعر اوست
نام آن
شاید
« رهایی ».
و شاعر
منشورِ
نورِ سپیدِ
زندگی است.
می گرید در شعرهایش
می خندد در شعر...
می رود در ...
می میرد ...
جاودانه می ماند
در تپشِ شعرهایش.
دهانِ دریا، ... کف آلود،
مرغِ ماهی خوار، ... پریشان،
خورشید، ... شرمگین،
ساحل، ... سیاه پوش،
کسی را
دریا بلعیده است؟
چیزی برای من نداشت شعر
جز اشک و خون
هشدار! که تصویر ماهِ واژگون
آخر تو را نَبَرَد
به اعماقِ
چاه سرنگون...
بر بام شعر ما
هنوز
هزار هزار پرنده ی بی پر
هنوز
هزار افقِ نامکشوف
هنوز
هزار سرودِ ناسروده هست
مگر غمزه ی چشمی
مگر
گشایشِ فهمی.
خرمالویِ لب هایت
تلخ بود و گس ،
نکند
دشنام داده بودی مرا ؟
سوژه ی عکاس شهرم
به جرم سیب گفتن
زن ها نمی خندند!
آمدی،
اما نتوانستم،مانند
شکوفه های بهار درکت کنم
آمدی
اما نشد گرمای وجودم را
خرجت کنم
پاییز،تورا به کدام
حرف های نگفته ات
باورکنم؟
کاش دیدارمان به زمستان افتد،
به دی، به بهمن،
تا که سپیدی موهایم را در لابلای
شاخه های سنگین و سپید کنم نهان.
کاش دیدارمان به پاییز افتد،
به مهر، به آبان،
تا که سرخی رویم را بین برگ های همچون آتش سرخ پاییزی کنم پنهان.
در این سودا،
مانده...
جوی آبی پر آب،
سبزه هایی زیبا،
بوی گل ها در هوا،
بلبلی آواز خواند.
در کنار جوی، باغی آباد،
حصارش از سرو بلند
خوشه های انگور،
دانه ها به رنگ ارغوان،
بوته های خوشرنگ،
مرد باغبان خندان.
صدایش را می شنیدم از دور،
لب آن آب روان.
پای من...
در مرز واژه ها
برای رفتنش
چمدانی ازکلمه میچید
جغرافیای سینه ام
فکر بستن مرزهای مهاجر نبود
نسرین حسینی
هر روز،
در جهان استبداد،
کودکی در مشت اش له می کند،
پروانه ی آزادی را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )