سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
از تو میگویند تمام خیابان های شهرآمدیآسمان عاشق شد ..بارید...پاییز آمد..برگ ریزانی شد از واژه های عشقعاشقانه به اغوش کشیدینمانده و رفتیمن ماندم و عطر نفسهایت...
همیشه ازم می پرسید:-چرا انقدر از موهای باز و پریشون خوشت می اد؟ بهش لبخند می زدم.می پرسید:-واسه چی بعضی روزا... وسط بعضی فیلما... با یه سری آهنگا... یهویی و بی دلیل حالت عوض می شه؟بهش لبخند می زدم.حتی یه نصفه شب برفی، وقتی که داشتیم بچه ی مریضمون رو که توو تب می سوخت و گریه می کرد، روی موتور می بردیم درمانگاه، ازم پرسید:-تو که انقد از سرما بدت می اد، چرا به همه می گی عاشق سرد ترین ماه پاییزی... چرا عاشق آذری؟من به دستای سُرخم نگاه...
درجهان عاشق شدن یادم نبوددوستی باهیچ کس کارم نبود بعد عمری بایکی یکتا شدم فکر کردم صاحب دنیا شدمتا تو در خاطرم با دیگران بیگانه ام باخیالت همنشین بادوریت دیوانه ام...
زنهای عاشق موجودات تکراری و گاه احمقی به نظر میان اونها با همه تفاوت هاشون به شدت رفتارهای مشابه و قابل حدسی رو از خودشون بروز میدن مثلا اغلب عاشق بارون و روزهای ابری هستنتنها به دریا خیره میشنساعتهای متمادی بی هدف رانندگی میکنن ,دست به دامن همه نیروهای ماورااطبیعه میشناشکشون ساده میریزه و....پیشنهاد میکنم به مردی که دوستش دارین این نشدنی ها رو برعکس نشون بدین مثلا بگین چه روزافتابی عاشقانه اییا اینکه جلوش اظهارکنید جزچیزیکه با منطق...
در شهر من این نیست راه و رسم دلداریباید بفهمم تا چه حدی دوستم داری ...بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشقیا نوشدارو باش یا زخمی بزن کاریمن دختری از نسل چنگیزم که عاشق شدبیگانه با آداب و تشریفات درباریهر کس نگاهت کرد چشمش را درآوردمشد قصه ی آغامحمدخان قاجاری !...آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفتحتی اگر در را برایم باز بگذاریتو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد بودآن روز مجبوری که از من چشم برداری...
فاصله ها همیشه یاد آورِ نیازمندی ها هستندنیازمندی هایی از جنسِ دل تنگی...ازجنسِ تنهایی...نیازمندی هایی پُر از خواستن.فاصله ها یاد آورِ قدر نداستن ها می شوندفاصله ها عاشق تر می کنندفاصله ها دوست داشتن را بهتر یادآور می کنند!کیومرث امینی...
چشم هایم طبیعت را می جویندو به هر سمتی که نگاه می کنمزیبایی بیداد می کند.از درختان سرو سر به فلک کشیده تا چمن های سرسبز که آفتابپوستشان را زرد کردهیا از گل های گلزار که با رنگ و عطرشان عاشق را مست می کنند.یا درختان بید مجنون کهدست هایشان به زیر آمده و در برابر عظمتت تعظیم می کنند.گویا این عظمت و زیبایی پایان ندارد و چشم های عاشق راسیراب نمی کند....
گفتم : آدم وقتی عاشق کسی میشهلابد بودنِ با اون کس، کسی رو توو گذشته یادش میاره،جای خالیشو براش پُر میکنه.گفت : نه برادر، عشق حقیقی زمانی اتفاق میفتهکه بودن با کسیبودن با تمام آدمای دیگه رو از یادت ببره!...
زنها ؛تنها قلبیه ای هستندکه می توانندبی لشکر کشی و سربازکشوری را تصرف کنندکشوری به نام دل !کافی استقدری به خودشان برسندمویی شانه کنند؛سرمه ای بکشند؛شعری بخوانند؛یا آهنگی بنوازند....حتی می توانندبا دست پختشانمردی را از پا دربیاورندکه هوس رفتن به هیچ رستورانیبه سرش نزند!به راستی؛زنها می توانند دنیا را عاشق کنند!!کافی استخود را باور داشته باشند....زهرا فتح الهی پرشه( ریسن)...
- تا حالا عاشق شدی؟ + چطور؟-کسی که عاشق نمیشه، مثل این پرنده های بی لونه میمونه ...هر روز رو یه درخت، هر روز رو یه شاخه!+ داشتم...- چی؟+ درخت! خیلی هم بزرگ بود...زیادی بهش تکیه دادم...بهش فشار آوردم...شکست...خشکید...از ریشه زدنش!شدم بی درخت، بی شاخه، بی لونه... ...
عشقنام قبیله اى ستکه از تو در من زندگى مى کندو آوازهاى بومى عاشقانه اش رادر جغرافیاى کوچک تنم مى خواندتا تمام مرا در دنیاى تو آغاز کنددست من نیستاین قبیله مى خواهدمن عاشقت باشم ......
عاشقی گفت که من پنجره را می بندمپشت این پنجره کمتر بنشین فرزندماو نمی آید و این تجربه را دارم من...پشت این پنجره من "هم" نفسی گم کردم...
چقدر عاشق و معشوق مرده اند، امّاهنوز هم که هنوز است عشقِ شان باقی ست...
یه رابطه نمیشهبدون عشق پیش برهچش روی هم بذاریمجَوونیمون میگذرهوقتی که دور از هم وجداتو دو اتاقیمبهتره از همدیگهتوافقی جداشیماز ترس حرف مردمداریم ادامه میدیمقلبم گرفته چراازهم جدا نمی شیمازدواج من و تواز اوّل اشتباه بودمن اجازه نمیدمدو زندگی شِه نابودمن میدونم قلب تویه جای دیگه گیرهعشقی تو قلبی باشهبه سادگی نمیرهمن نمی خوام زنم روببینم با چشم خیساز تو جدا می شم کهبری پِیِ زندگیتشاید اگه دورۂآشْنایی...
حس می کنم بی توتو چنگ تقدیرمباتیغ ناخونشهرلحظه درگیرمنبود تو از مندیوونه ای ساختهکه عقلشُ پایجنون دل باخته...
بذارصدای خنده هاتگوش جهانُ کر کنهبه جای اینکه اشک توتن زمینُ تَرکنه...
من اهل گلایه نیستمدوستت دارم و این مشکلِ من استاما عزیزتو که مرا دوست نداشتیچرا آن همه جملاتِ دلبرانه رابه گوشِ عاشقم می خواندی!؟...
تو را از میانِ همه سَوا کرده امدر دنیایی که آدم هایشدَرهم عاشق می شوند!...
میون این همه عشق دروغین و دم دستیچقد خوبه که عاشق باشی مثل یه دهه شصتیهنوز فک میکنم خوابم! چقد خوبه که اینجاییدهه_شصتی جذابم !! چقد خوبه که تو هستی...
نمیشد نگه دارمش تو قفسشبیه فرشته دو تا بال داشتمی خواستم بگم عاشقش نیستمنمیشد آخه گونه هاش چال داشت...
اردیبهشت، بی قرار ی عاشقانه ی ابرهاست با زمین.اردیبهشت، لب های بوسیدنی تواند در خیابان.اردیبهشت ، یاد و خاطره و زیبایی ست .اردیبهشت ها عاشق که باشی دلت مدام هوای معشوق می کند و بوسه .اردیبهشت ، بی خیالی و عاشقی ستاردیبهشت دوست داشتنی، لعنتی ترین ماه سال است....
کاش امروز اینجا بودی...لباسها را که تا می کردم، بوی عطرت آمد، بی هوا و ناگهان. دست انداخت بر گردنم و با صدای مردانه ات اسمم را هجی وار تکرار کرد.کاش اینجا بودی و می دیدی که جایِ صدایت بر گوشهایم مانده است. بر روحم، بر قلبم، بر استخوان ترقوه ی پایین گردنم. همانجا که گاهی عطرت را بیصدا و دور از چشم همه، بر آن می زنم و تا روزها تو را با خود راه می برم.و....پنهانی عاشقت می شومکاش امروز اینجا بودی و به این لباسها می فهماندی که نبودنت یک ...
عشق شبیه پاییزه. اومدنش آدمو ذوق زده می کنه، اما دلگیره. دل آدمو درگیر خودش می کنه، اما دلگیره. دل انگیزه اما بدون اندوه معنا نداره. عشق نمیتونه مثل گلای رنگارنگ بهار یا بی دغدغگی و خنده و آب بازیِ تابستونِ بچه ها باشه. عشق همون حال بارون و لرزیدن از سرما و ریختن پر و بالا آدماست.عاشق ها پاییزو دوست دارن چون حس میکنن طبیعتم توی پاییز حال اونارو داره، که انگار دیگه تنها نیستن.عشق شبیه پاییزه. شبیه همون نیمکت خیسه که از دور نگاهش می کنی، یاد خ...
پر شد از غم زندگی ، پاییز جانِ من نیاحالِ من خوش نیست باور کن،نگو دیگر چرازندگی همرنگِ آبان، خالی از مهرِ تو شدشد سراسر لحظه هایم آذرِ این ماجرامهر داری؟مهربانی ای بهارِ سوخته؟!بر دلم باید بماند حسرتی بی انتها؟!گرگ بودی در لباسِ میش ای مردم فریبعاشقی هایت دروغ و وعده هایت نابجاهرکه را عاشق نمودی داغ شد سهمِ دلشبوی تو تا می رسد هم غصه دارم هم عزابارها دادم تورا بر جانِ آبانت قسمتا که برگردانی ام معشوقه ی پاکِ مرا...
و دوباره مهر پاییزبه دل درخت ها افتادهو حرف هایش را به زمین می ریزدو برگ هایش از زیر لگدها فریاد می کشندو انسان ها عاشق می شوندو جشن خشک شدن می گیرندو آسمانبه حال دلِ درخت و برگو انسان و عاشق می گرید...
رفیقزبان حرف زدن ما زبان معمولی نبودزبان مهر بود، زبان شکوفه های بارانی بود و آن گاه که لب به خنده میگشود انگار که ساکنین سیاره های خیلی دور هم از شادی به دنیای دیگر سفر میکردند و نگویم از دل تنگی مان وقتی ثانیه ای از هم دور بودیم انگار که کویری که روزی دریا بوده و حالا ترک ترک شده ...یادش بخیر رنگ دریای چشمانت وقتی صبح ها موج میزد ، و من مانند دریا نوردی می شدم،و وقتی میخندیدی به یکباره رنگ عسل میگرفت روزم و من همچون مردی کبیر مفتخر میشد...
آبان هوایش غرق دلتنگیستعطرِ تو را در مشت خود داردفهمیده خیلی دوستت دارمهی پشتِ هم با عشق میبارد ...آبان از اول هم مُردد بودعطر تو را جاری کند یا نهمیخواست لبریزت شوم امااینگونه باران گرد و رسوا.. نهاو دیده بود از اولِ پاییزهرشب به یادت شعر میخوانمفهمیده بودم زیرِ این بارانتو میروی من خیس میمانم ...آبان شدم در اوجِ بی مهریابری شدم اما نمیبارمبعد از تو این پاییزِ لا کردارگفته هوای بدتری دارم ...آنقدر از ...
هر شب از عشق نشان و خبری می آیددر دل ظلمت هر شب قمری می آیدچشم عاشق نتوانست بر هم بزندبه امیدی که دوباره سحری می آیدشب تاریک گذر کرد و سحر باز آمدباز بر قلب پر از غم شرری می آیدحال امروز گذشت و ره دیروز گرفتشاید از جانب جانان خبری می آیدشب مهتاب شد و ولوله ای برپا شدکز دل خاطره ها همسفری می آید...
دلبندم امروز نفسم بند آمد..نه از شدت ترس، نه از دویدن و نه بیماری...وقتی گفتی می آیی نفسم از شوق دیدنت بند آمد...درست مثل روز بسیار دوری در گذشته ام که به شوق پیروزی تمام مسیر مسابقه را با تمام سلول هایم دویده بودم....شبیه شبی که اتوبوس در جاده ای بارانی رهایم کرد و من از شوق شگفتی های پیش رو نفسم بند آمد..یا زمانی که لابلای شعرهای فروغ، از شدت شگفت زدگی ام در برابر درک روح زلال و لرزان آدمی نفسم بند آمد... یا شبیه اولین باری که عاشق شده بودم...د...
دوست ندارمدر فصل دیگری عاشق شوم" پاییز "حال وهوای دیگری داردپر از شعرهای عاشقانه استحتی دلتنگی هایش شیرین تر استبا بوی زردترین برگ هایشمی شود زندگی کردعاشقی در " پاییز " شعری ست همیشه شنیدنی...مژگان بوربور...
آدم هایی هستیم که گاهیعرضه ی دوست داشتن را هم نداریمدر لفظ روزی عاشق هزار نفر می شویم،یکی را انتخاب میکنیم و بعد از اینکه به حد کافی وابسته اش کردیم، می شویم بی تفاوت ترین آدم روی زمینحرف هایمان، قول هایمان را فراموش میکنیمو در نهایت خودمان را هم از دست می دهیم سر این غرورِ بی جا !از قدیم گفته اند کهسنگ مفت، گنجشک مفتاما حواسمان باشد که این وسطگنجشک جان دارد ......
وقتی میپرسی چرا از بین میلیون ها نفر عاشق تو شده ام دوست دارم فریاد بزنم رو به همان میلیون ها نفر و به همه بگویم من دلم را به موهای خرمایی اش باخته ام ... به چشمهایش به آن ابروهای کشیده اش به چال روی گونه اش به خنده هایش که قند در دلم آب میکندولی راستش میترسم ... میترسم آنها عاشقت شوند ... پس فقط آرام در گوشت میگویمآمدنت دنیایم را عوض کردتو جای من بودی عاشق نمیشدی؟!...
یک روز ؛یک جایی عاشق کسی می شوی که دوستت ندارد حالا تمام دلتنگی های دنیا را هم که گریه کنی سبک نمی شوی......
این آسمان آبی و زرد مال تواین چشمھای عاشق ولگرد مال تواز این جھان پر ھیاھوی پیچ پیچاین قلب تکه تکه پر درد مال توعمریست من آدمک برفی تو ام️این دستھای بی رمق سرد مال تو️روحم رھاست از این قید و بند ھااین جسم پر غبار پر از گرد مال تومردانه ایستاده ام تا آخرین نفس️این آخرین نفس ھم ای نامرد مال تو️...
باید برایت لیلا میشدمشیرین میشدمشاید هم آیدا...اما نه!!تو نه مجنون میشدینه کوه میکندیو نه شعر میگفتی...من اگر لباس تمام معشوقه های جهان را هم بر تن میکردمباز تو عاشق نمیشدی!...
دست از زنده بودن بردار و زندگی کن!بخند، آن که مجال لبخند ندارد، هرگز مجال زندگی نخواهد یافت! بخند تا هوای تازه به ریه هایت تزریق کنی...برقص، که با چرخش بدنت، عشق را به زمین می رسانی و با گامهای موزون ات، دنیای خاکستری را سبز میکنی...عاشق شو، که بی عشق جهان تاریک است و بی رنگ! که بی عشق نگاهت نوری ندارد تا بپاشد بر تاریکی این حوالی! که اگر بی چیزترینی، اما صاحب قلب یک انسانی و گویی تمام دنیا دارایی توست...عاشق شو، که حتی اگر نخندیدی و نرقص...
می گه: خوش به حالت که عشق رو تجربه کردی. انقدر دلم می خواد یکی پیدا بشه عاشقم بشه منم عاشقش بشم.می گم: اگه عاشق یکی بشی حاضری هر چی داری بهش بدی؟ حالا نمی گم جونت رو، ولی اگه صد تومن دارایی ات باشه حاضری اگه خواست همه رو بهش بدی؟می گه: خب اگه ببینم اونم می کنه منم شاید بکنم. اول ببینم چند مرده حلاجه.می گم: خب حاضری بیشتر از خودت مواظب سلامتی اون باشی. اگه کمرش درد گرفت کفشاش رو پاش کنی. اگه سرش درد گرفت پابه پاش درد بکشی. اگه غصه داشت...
همه ی حرف قشنگارو عاشقای قبل از ما به همدیگه زدن.هی گشتم ببینم چیز جدیدی پیدا میکنم بگم بهت،یهو به سرم زد بیام بهت بگم:الهی دور صدای گرفته ی اول صبحت بگردم...تکراریه؟اگه دو دور بگردم چی؟بازم تکراریه؟اگه انقدر بگردم که هیچکس تا حالا نگشته باشه چی؟...
تو همه چیت عالی و قشنگه منم عاشق همه چیتم...
تو اگر باشی و من باشم و باران باشدبه بغل می کشمت گر چه خیابان باشدفکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرمبه جهنم که در آن کوچه نگهبان باشد!لب تو باشد و من باشم و ای وای خداگنه بوسه زدن گردن شیطان باشدگونه ات معدن و من در پی استخراجشنمکش حیف که در حصر نمکدان باشدباز باران به دلم شور جوانی بخشید"نم باران و تو" ای کاش فراوان باشدراستی هرچه شده بین من و تو رازسترازداری صفت فرد مسلمان باشدمن عاشق شده عمری ست که بی ایمانما...
زندگی ملغمه ایه از تناقض های جورواجور. مثل خنده ی وسط گریه کردن و اشکی که وسط قهقهه زدن درمیاد. مثل اشکی که از بزرگترین غصه ها میخشکه و بغضی با کوچیک ترین بهانه ها می ترکه.میدونی رفیق؟ عاشق که میشی، تمام وجودت میشه آرزوی رسیدن بهش اما دلت پر میشه از ترس نرسیدن. وقتی کنارشی از خوشحالی روحت رو ابرا پرواز میکنه اما دلت شور میزنه از اینکه نکنه عمر این خوشی زود سربیاد؟زمان همون چیزیه که تو روزای سردرگمی و بدحالی کش میاد و نمیگذره، اما وقتی وامیستی...
سوختم در این جهنم مثل خیلی چیزهاساختم با عشق کم کم مثل خیلی چیزها.ساده بودم، باورم شد خاطرات عشق هممی رود از یاد آدم مثل خیلی چیزها.دست هایم را گرفت و گفت دنیا مثل چیست؟پشت دستانش نوشتم مثل خیلی چیزها.عاشق از رنجاندن خود گاه لذت می برددل نخواهم کند از غم مثل خیلی چیزها."پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند"کاش برمی گشت آن هم مثل خیلی چیزهاسید سعید صاحب علم...
الامان از زیبایی اتبه قول عزیزامان از چشمان سیاهو ابروهای پیوندی اتهمه را عاشقخودت کرده ایهمه را لعنتی دوست داشتنیشاعران قهار سهل استحتی یک رمان نویس ناشیکارش را با زیبایی تو شروع میکند!!...
ﻋﺎﺷﻖ ﺯﻧﯽ ﺗﮏ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ...ﺑﺒﯿﻨﻤﺶﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...ﻧﺒﯿﻨﻤﺶﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...!!!...
گفته بودم، تاپائیز نشده برگرد!نه برای خودم!بلکه برایتُ می گفتم ...ببین!حالا پائیز رسیده ووسوسه ی خیس شدن موی مان زیر باران،قدم زدنمان ...و صدای خش خش_برگ های_رنگارنگکه زیر پایمان جان می دهند ...و چتری که بخاطر ساختن ای لحظه های زیباهیچوقت باز نمی شود،مارا بدون همپیر خواهد کرد!پائیز را تنهایی سَر کردن کارِ آدم عاشق نیست،آدم عاشق به تنهایی توان زندگی در این فصل_سرد راندارد.من تُ را می شناختم!تُ آدم تنهایی قدم زدن،تنهای...
می دانی من میگویم!آرامش گرفتن از حضور یک نفر، خیلی مهمتر از عاشق بودن است!تو میتوانی سال ها فارغ از اطرافت، کنار یک نفر بنشینی، دل به بودنش بدهی، کنارش دوست داشتن را لمس کنی و ترس از دست دادنش را نداشته باشی.آرامش داشتن خیلی مهم تر از عاشق بودن است اینکه یک نفر دلت را قرص به همیشه بودنش کند، لزوما ربطی به عشق ندارد.آرامش که در زندگی جریان پیدا کند عشق پیدا میشود، اما عاشق بودن دلیل بر آرامش داشتن نیست!...
همیشه میگف من عاشق مو های فِرَموقتی باد میزنه این فرفرا رو هوا میچرخن دوست دارم انگشتمو بپیچم لای پیچک های فِرِشدستام بو یاس بگیرهپریروز دیدمش دیگه تنها نبودموهای لختِ یارش منو یاد ذوقش انداخت وقتی موهای فر میدیدو چشاش برق میافتادیهو چشمش به من افتادبهت مو دید و خندیداومد طرفم نشست کنارمو گفتدیوونه بودم فک میکردم عشق تو موهای فر یاره یا عطر تلخ رو مچ دست چپشعشق همین قشنگی نگاهشههمین که چشاش میوفته بهت دلت چلچراغ شه از دلبر...
خواستم از سرگردانی و حیرانیبرگهای پاییز بنویسمدیدمبیش از آنهاسرگشته و حیرانمبرای توخواستم سوگواری کنم وآرام گیرمپاییز عاشق را دیدم ودرنگ کردم وباز !!بیچاره دلم بودکه عاشق ماند ......
درد داریم که عاشق میشویمو گرنه کدام آدم عاقلیجانش رابا دیگری سهیم میشود؟...
من دلم پرواز میخواهد....کنار این نبودنها، دلم یک عاشق دیوانه میخواهد....شبیه دردهای پشت لبخندم...شبیه بغضهای خیره در قلبم....شبیه حجم یک آشفته بازارِ حسودان جهان ..دلم یک عاشق دیوانه ی دیوانه می خواهد....عجب هجران جانکاهی ، مرا تا عمق یک آتش کشاندی و شدم غرقت....شبیه آهِ یک سینه....شبیه بغض یک باران...بیاور آرزوها را....من از عالم، من از آدم، من از دنیای نامردان، فقط یک عاشق آشفته ی دیوانه میخواهم....شیرین فکوری نیا...