متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
عاشق چشم غزل خیزت شدم
دم به دم از عشق لبریزت شدم
ای بهار رفته با اندوه باد
بی بهاران فصل پاییزت شدم
پاییز نام دیگر خداست!
برای مردمان بی مهر و محبت،
تا که دریابند
آدمی هرچه قدر هم جوان و سرحال باشد
روزی فریاد کهولتش برخواهد خواست
همچون برگریزان درختان...
شعر: غمگین خدر
ترجمه: زانا کوردستانی
پاییز در حال رفتن است، اما خاطراتش در قلب هایمان می ماند. این صبح، دعا می کنم شادی مثل خورشید در تمام خانه های ایران بتابد، و زمستانی بیاید که برکتش در جان همه مان ریشه کند.
آرام بگیرید، این آخرین بوسه پاییز است... و چه زیباست که با عطر...
پاییز، آخرین برگ ها در حال سقوط اند و قلبم همچنان درگیر رنگ های توست. می دانم که این وداعی موقتی است، اما این پایان تو همیشه در من می ماند. خداحافظ، ای فصلِ آرامش و طراوت، ای فصلی که هر گوشه اش با صدای خش خش برگ ها پر...
به اِنتهایِ جاده ای
نزدیک میشویم
که به یلدا
میعادگاهِ عاشقانه یِ پاییز و زمستان
ختم میشود ...
هوایِ این روزهایِ باقیمانده را
عمیق نفس بکشید
بویِ باران
بویِ خاکِ نم خورده
بویِ انارهایِ ترک خورده
بویِ یار و
بویِ یار و
بویِ یار ...
بشنوید ملودیِ برگهایِ
ریخته شده...
در پاییزِ طلایی اهواز،
نامه رسانی از جنس باد می آید؛
سروصدای برگ ها، شبیه نوای دل،
در جاده ای که به عشق ختم می شود.
گل های کاغذی در پیچ و تاب نسیم،
رازهای گذشته را در دلِ من زنده می کنند.
ساعت صفر عاشقی، در لحظه ای که...
آخرهای پاییز است.
هوای سرد اهواز، از همیشه سنگین تر به نظر می رسد،
با طعمی از خاک و دود در دهان.
جیرجیرک ها در تاریکی شب، سکوت را به هم می زنند،
و قورباغه ها در برکه های کم نور، همچنان می خوانند.
یاد شب های یلدا، که کنار...
پاییز می رقصد
با برگ های افتاده
من در سکوت
طوفان بی صدا
در دل شب
یاد تو
خوشبختی ام بود
....فیروزه سمیعی
پاییز می رود
پائیز می رود که زمستان فرا رسد
کولاک برف و لحظه بوران فرا رسد
پائیز بسته بار خودش را که بعد از این
تاراج باغ و دشت و بیابان فرا رسد
تشویش گل به چهچه بلبل بهانه شد
تا روزگارِ دادن تاوان فرا رسد
حال و هوای...
هر پاییز،
با تمام برگ هایش
زمین را می پوشاند،
چقدر بخشنده است،
درخت!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
پاییز در راه است و از آغوش گندم زار
چیزی نخواهد ماند،جز خار و خسی دیگر
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
هوایِ رفتنت همه جا پیچیده،احساسِ طبیعت خشن تر شده،او هم فراموش کردنِ عشقت آزارش میدهد،اصلا مگر میشود تو را از یاد برد؟
عاشقی را در خش خشِ برگهایت جا گذاشته ام تا به یلدا پز بدهم که قبلِ از تو عاشقِ دخترکِ زیبارویِ پاییزبودم
آخرین روزهای پاییزی خوش
نسرین شریفی
حالا که نیستی
پاییز تنها تداعی کننده ی
خاطرات سرخ با تو بودن است
که در ذهن چشم هایم
به تصویر می کشد
مجید رفیع زاد
باد و
پیاده رو و
خش خش!
برپاست سمفونی برگ ها.
رها فلاحی
آسمان می بارد و چشمان من تر می شود
عشقبازی با خدا ، کم کم میسر می شود
بوی پاییز است حالا در مشام روزگار
حال من با مهر آغوش تو بهتر می شود
شور یک شهریور بی تاب دارم در دلم
بس که باران حضور تو مکرر می شود...
پاییز
لباس نارنجی
احساس توست
تا جغرافیای آغوشت
حلول فصل برگ های زرین را
برایم تعبیر کند
مجید رفیع زاد
باران بیا تا که آتش درونم،
زیر نم نم قطراتت خاموش شود.
می دانم که زمان آمدنت است،
اما هنوز آزرده خاطری
عیب ندارد!
بیا و نم نمک بر بیابان خشک سرزمینم فرود آی
صبر پاییز به سر آمده و زردی و پژمردگی بە بار می آورد
تو کماکان نیامدی...
پاییز با گریه های مادرانه اش
گرد و غبار درختان را می زداید.
شعر: عمر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پاییزاین دخترکِ زیبارویِ بارانی کّم کّمّک چمدانش رامیبنددوگونه هایّش هم خیسِ اّشک ازهجرانِ رفتنست؛
(گونه هایتان لبریزِاشکِ شوق باد)
نسرین شریفی
باد دلتنگ ،
خورشید پریشان است
چهچه گلوله های سفید پوش،
نارنجی را به غم گرفته است .
سایه ای در باد
که برگ ها را نمی شناسد،
ردی از باران
که روی نیمکت ها شعر می نویسد،
و سکوتی
که در راهروهای خالی جا مانده.
میان دفترهای باز
خطی...
.
نبودنت را در پاییز هم
به دوشِ دل می کشم
فصل برگ ریزان خاطرات تو
غروب و نسیم دلتنگی هایش
می لرزاند تن عاشقی ام را
عشق و خاطرات تو
زرد و نارنجی می شود
رنگ شاعرانه می گیرد؛
قدم می زنم
بدون چتر زیر نم نم باران،
قصه...