سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
ناگهانی آمد...مرا عاشق و دیوانه کرد...!!و باز ناگهانی رفت،،،!به ناگهانی ها شک کنید..✔قطعا یک روز در غیره منتظره ترین حالت ممکن شما را خواهند کشت...!!!...
خطی که به چشم هایت می کشیبه قلبم خط می دهد تا بیشتر عاشقت باشم.نویسنده: علیرضا سکاکی...
و پرسشی ست قدیمی که همچنان باقی ستکه چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقی ست«نبودن» از همه جا مثل سنگ می باردبه بودنی که فقط تکّه ای از آن باقی ستچقدر عاشق و معشوق مرده اند، امّاهنوز هم که هنوز است عشقِ شان باقی ستچه حرمتی ست در انسان که بعدِ این همه قرنخطوطِ خاطره اش روی استخوان باقی ستاگر چه روح و تنم می رود، خوشم با اینکه ذوقِ شاعری ام هست، تا زمان باقی ستمریم جعفری آذرمانی...
زرد است که لبریز حقایق شده استتلخ است که با درد موافق شده استعاشق نشدی وگرنه می فهمیدیپاییز بهاری است که عاشق شده است...
هزار شب نشسته ام به پای چشم های تورها نمی کند مرا هوای چشم های تومن آن همیشه عاشقم که لحظه لحظه درد رابه دوش خسته می کشم برای چشم های تومسافرم ولی هنوز هزار جاده فاصله ستمیان غربت من و سرای چشم های تو......
هر وقت خواستی ازدواج کنی و این به سرت زد که زندگیتو با یکی به جز خودت ادامه بدی ...به این فکر کنهمین قدر که الان دوسش داری چون شور عشق تازه تو وجودت جوونه زده و حسِت نابو تازس ،چی تو وجودش داره که ده سال دیگه که این شور ِ این ذوق ِ انقدر تازه نیس و کهنه شدهاین رابطرو سر پا نگه داره ...چی تو وجودش هست که ده سال دیگه میتونه عاشق تر از امروزت کنه ؟چشماش ؟موهای لختِش ؟بدن ِ خوش فرمش ؟پولش ؟شغلش ؟؟یا دستاش ؟حرفاش ؟خنده هاش ؟مهر...
هنوزم دیونه ترین عاشق این شهر منم 🖖🏻🖤من واسه داشتنت با دنیا بهم زدم 🖤🖖🏻اما تو بهم زدی هرچی بود و نبود و 🖤🖖🏻...
یک روز شاید آه من هم جان بگیرددر سینه ات احساس من میدان بگیرداین دختر معصومِ بااحساسِ عاشقدر چشمهایش پرچم عصیان بگیردوقتی قضای عاشقی درداست، من نیزدل میکنم تا عذر او پایان بگیرددر چنته ام چیزی به جز حسرت ندارمباشد خدا بر شاعران آسان بگیرداز حال من پرسید؛ ترسیدم بگویمدر سرزمین چشم او باران بگیرد...
تعداد کمی هستند که می دانندمن چقدر عاشقت هستمخودم و تو،که تلاش میکنی عاشقم نباشی......
این بار میخواهم از آرزوهایم بگویمآرزوهایی که یک عمر بی رحمانه سرکوبشان کردم،من از آدم ها به خود پناه آوردم و ترجیح دادم آرزوهایم را در صندوقچه دلم پنهان کنم تا شاید کسی،روزی،آن ها را درک کند ...۲۱ سال گذشت!اما هیچکس نیامد یا بهتر بگویم هیچکس نفهمید که من و این آرزوها چقدر متفاوت و یا چقدر جذاب هستیم؛من هم چاره ای بجز صبر کردن نداشتم.یک شب تمام این آرزوها را از صندوقچه در آوردم،کمی به آن ها نگاه کردم و با ناامیدی تمام خواستم دفنشان کنم به...
با تو رهایم اما در بند!با تو فارغم اما عاشق!تناقض از این شیرین تر...؟...
محبوب من!شادی ها متفاوتند چنانکه عاشق ها؛ عاشق شهرها، عاشق روستاها، عاشق جهان سومی، عاشق قدیمی ، عاشق امروزی. مانند شادی شهری، شادی روستایی ، شادی قدیمی ، شادی امروزی.مانند زمزمه ها؛ زمزمه درخت ها، زمزمه جویبارها، زمزمه گندمزار، زمزمه عاشق ها.محبوب ام! همه شما را زمزمه می کنند. پرنده ها هم می خواهند در نگاه شما آشیانه کنندچنانکه همه خنده های من رد پای شماست. تا بوی زلف یار در آبادی من است، هر لب که خنده ای کند از شادی من است.محبوب من، من ...
وقتی نباشی مثل من پاییز دلگیر استوقتی نباشی یک نفر از زندگی سیر استدیگر نه شوقی در سرم دارم نه امیدییعنی جوانی با غمت از عاشقی پیر استبی شک دلت روزی برایم تنگ خواهد شدروزی که برگردی برای عاشقی دیر استیک عمر جنگیدم فراموشت کنم اماعشقت هنوزم در دلم در حال تکثیر استباید خدا کاری کند در حق عاشق هاوقتی که عاشق تا ابد تسلیم تقدیر استمحسن صفری...
تو خودِ منی!من در تو حل می شوم!و ماحصل اش عشقی ستکه هیچ گاهته نشین نمی شود...!...
بیا و بی بهانه بند آغوشم شوگره بزن چشمانم را در مسیراتفاقات ارغوانیه تبسمعبورم ده بی تکلف و سادهاز صداقت نیلوفرها تا عشوه گری نازهاعاشق ترم کن میان دلبستگی ها و وارستگیهای قرمزو بلوطی مردمک دیدگانت!پروازم ده در ساقه های نازک نیازاز واماندگی های رقت انگیز؛تا انتظارهای تلخ شب بیداری!فرو بپاشانم در مرزهای بی شمار وامنیت داغ آغوشترمز عبورم بده از صاعقه ی روشن حروف اسمتبگذار تا جلد آغوشت شومبگذار راحت به خوشبختیِ مان ...
من همیشه عاشق هستم....
اینکه خودم راهروقت درون آینه می بینمیاد تو می افتم، یعنی چقدر عاشق توامکجای تنم دنبالت بگردم که نباشی؟...
لحظه هایم لحظه ای از خاطر تو دور نیستهیچکس چون من به این فاصله ها مجبور نیستعاقبت این را نفهمیدم چرا در راه عشقآنکه دل را دادمش چون من چنین پر شور نیستمن در اینجا زهر دلتنگی به خود نوشانده امهیچکس در دیدن این غم به جز تو کور نیستاندکی آهسته رو آخر پشیمان میشویهیچکس بر عاشقش چون تو چنین مغرور نیستنگار سلیمی...
او عاشق قطار بود !و من برای رسیدن به رویایشرفتم و به دعا پرداختم !برگشتم !انگار دعای من مستجاب شده بود !و از ان روز به بعد من چشم دوخته ام به ریل های که دوست داشتنی ترین دوست داشتنی ام را برده بود !...
نکند بی تو دلم عاشقِ یاری بشودشَک به دل راه بده، گرچه محالست بیا...
به همین سادگی اتفاق می افتدیک نفر می آیدهمین که عاشقش شدیتمام زندگیت شدخودش را بر می دارد و می رود...و تو تا آخر عمر به او می اندیشی......
میخواهم عاشقت شوم اما نمیشوددریا که در پیاله ی من جا نمیشود ......
شاید شعر های من تو را , عاشق کند ولی مرا , هرگز ...م.ونداد...
باران بهانه ستمی دانم که برای عاشق شدنتکمی بوی گندم، بوی نارنج، بوی کاهگل های خیس خورده کافی ستبه قاصدکها بگواز سمتِ تو که می آیندکمی از یادت را بیاورندچتر برنداشته امشیوا علمی...
دلم در احاطه پاییزحتی هوای شعرها هم پاییزیستخودشان سپیدند و حال و هوایشان نارنجیبی وزنند و بی قافیهمی نشینند بر دل کاغذو پاییزی می کنند دفترم را :پاییز است بیاگفته بودی عاشق پاییزیو من همان پاییزمهمان بارانهمان هوای ابریهمان برگهای خشک و رنگینتا تمام نشدم بیا...
کلافگی هایمان از جای دیگریست و ما گناهش را می اندازیم گردن عصر جمعهصبح شنبهفصل پاییز.....اینها بهانه است جانم!پاییز در دل ماستاز دردیست که در قلبمان می پیچد..اگر اویی که باید ؛ می بود ؛ پاییز با آنهمه رنگِ دلنواز ، فصل عاشقی ها میشد..فصل پایکوبیخاطره سازی...پاییز عاقل ترین فرزند سال است ...هم اوست که خاطرات سه فصل را به دوش می کشداوست که طلبکارمان می کندطلبکار آن که باید حواسش به ما باشدگاهی بیاید جام عشق دستمان دهد ؛م...
پسرم !همیشه گفته ام رفتارت را بسنجدر سخن گفتن تامل کندرست را بخوانهمنشین بد ممنوع!سرعت نداشته باش....من به تو گفته ام حساب دخل و خرجت باخودتگفته ام شبها فلان ساعت..... خانه...!!!.توچه زود بزرگ شدی جان مادرمن هنوز نگفته ام نشان مرد بودنقامت بلند و صدای ستبر نیستنگفته ام نگاهت را رها نکنچشمانت سیر باشد و دلت سیرترنگفته ام مراقب باش نه دل بشکنینه دلت بشکند...عمر من !کوتاهی کردممن هنوز نگفته ام در عشق چشمانت را باز...
آه که فریدون و فرهاد و فروغ چه اسم های مناسبی برای صدا زدن کوچه هاست، و نام تو که یک «کوچه باغ» است، بماند برای خودم، که محال است نشانی اش را پشت نامه ای بنویسم.و چقدر جای کوچه ی سیب وانار و گندم در شهر خالیست. و چقدر شهردارهای تمام شهرها با شعر غریبه اند و جای اسم های آرام، اسامی عصبانی و جدی را می پسندند.چقدر عبور از «بلوار باد» و «تقاطع بامداد» و «حدفاصل سپیدگاه»، خون را رقیق می کند. آه که چقدر این خستگی های بی خرج و خوش خوشان، با تو خوش ...
شهریور عاشق انار بوداما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد!آخر انار شاهزاده ی باغ بودتاج انار کجا و شهریور کجا؟انار اما فهمیده بود،می خواست بگوید او هم عاشق شهریور استاما هر بار تا می رسید،فرصت شهریور تمام می شدنه شهریور به انار می رسید و نه انار می توانست شهریور را ببینددانه های دلش خون شد و ترک برداشتسالهاست انار سرخ است...سرخ از داغی و تندی عشقو قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد....
بخند که صدای خنده هات عاشقم میکنه دوبارهصدام کن که با صدات عاشق اسمم میشم دوبارهبخند و با خنده اسممو صدا کن، صدام کنسیرم کن از خنده هات که سیری ناپذیرمبخند که عاشق خنده هاتم بخند وُعاشق ترم کن که عاشق این عاشق شدنمدستمو بگیر تو دستات تو این هوای دو نفرهقدمانو با قدمام بردار که مغرور ترین آدم میشمبخند وُ با خنده اسممو صدا کن، صدام کنسیرم کن از خنده هات که سیری ناپذیرم...
بسم رنگ آن دو چشمت شعر من آغاز شداولش گفتم، بگویم شعر مایل بر کجاستتا که رویت هست از چیز دگر گفتن؟... نخیرشعر من امشب تمام و تام راجع به شماستشعر من با روی زیبایت عجین گردیده استحقُ وَالاِنصاف رویت اَحسَنُ الخلقِ خداستشعر من امشب تمامش بابت آشوب توستاین که از کل زنان شهر من خوشگلتریاین که در بازارِ دل ها بهترین خواهان توییچشمکت را میدهی و در عوض دل میخریصورتت ایهام دارد نازنین و نازی استوحشیانه خوشگلی هم میکُشی هم میدری...
یه دختر باشه، (تو) با (من) یه مَرد وپناه دست من تو باد سرد وبیا شادی رُ رو بزگای زرد وبذاریم و بگیم پائیز قشنگهبیا با عشقمون پائیز و مهمونصدای خش خش برگ خیابونبشور عشق، غم رو زیر بارونبگیم باهم دلامونم یه رنگهبذار از ما بگن دیگه کتاباپر از عشقن سوالا و جوابارمانتیکه ولی من بی مهابانمی ذارم بگی دلت چه تنگهبیا تا بگذریم از هر چی که بودکه دوتا پرسوناژ عاشق آلودبسازن قصه ای بی لفظ بدرودکه تو اون گل مهمات تفنگهچ...
محبوب من ، سلول به سلول تنم تشنه مهر و محبت شما هستند ، هر چه شما بیشتر عشق می ورزیدمن بیشتر عاشق شما میشوم و سلول هایم تشنه تر ...داستان عجیبیستبه اسمان نگاه میکنم نام شما نقش میبندبه ماه نگاه میکنم یاد شما را در دل من می اندازندغرق در خیال میشوم و در حسرت یک گفتگوی عاشقانه ام ، ناگهان صدای موذن در شهر میپچد ...دلم میخواهد جان بدهم زمان دیدار ......
و نوبتی هم باشد نوبت ته تغاری های تابستان است...شهریوری ها زرنگ وباهوش هستند واونقدر قوی اند که میتوانی باخیال راحت به آن ها تکیه کنی...نمیگویم عاشق نمیشوند نه...سخت عاشق میشوند ولی امان از آن روزی که عاشق شوند تازه معنی عشق و وفاداری را میفهمی... شهریوری یعنی خودش یه دنیا غصه در دلش هست اماباهمین وجود تمام سعیش رامیکند که حال تورا خوب کند...مراقب رفتار وحرف هایت باش ...خیلی مراقب باش ازچشم یک شهریوری نیفتی که وای از آن روز زمین وزمان وخدا...
جان دلم...بیا میان این همه قصه تلخ عاشقی استثنا باشیم...بیا قصه ما اینگونه به پایان برسدکه وسط یک روز سرد زمستانی که فقط خودم و خودت در پارک نشسته ایمدست در جیب کاپشن من کنی و دستم را بگیری و میان دستت چیزی را حس کنمدستم را از جیبم دربیاورم و ببینم حلقه ی پرنگین و زیبایی را در دستم انداخته ای...با ذوق نگاهت کنم...بگویی با من ازدواج میکنی؟بگویم جانم فدایت، نیکی و پرسش؟بیا قصه ما این گونه تمام شودکه صدای ساییدن قند ها بالای سرما...
حکومت اولین فرزند های پاییز،مهر ماهی های عزیز شروع شدوقتی پاییز عاشق و مهربان است شک نکن فرزندانش هم مانند خودش هستند...نمیدانم شاید راجع به مهربانیِ شخصیت های هر ماه از هر فصلی شنیده باشید ولیکن در مهربانی و خوش قلبی به امثال مهری ها پیدا نخواهی کرد...اصلا آقا جان از نام این ماه دیگر مشخص است مهر،مهربانی،عاطفه...این جماعت مهر ماهی خیلی صبورند،طوری که بعضی اوقات وقتی زندگی شان را میبینی با خودت میگویی یک آدم و این همه صبر؟؟؟مگر میشود؟؟؟...
باران ؛همین که می تواندتو را عاشق تر کند کافی ستبرای منِ کشاورزخواستنی تر استتو سبز باشیتا اینکه مزرعه ام حاصلخیز تر ... ...
دیگر برای ماندنت دیر است، می فهمی؟این عاشق، از تو سخت دلگیر است، می فهمی؟یک جای دیگر زندگیِ تازه خواهی کرداما دلت پیش دلم گیر است، می فهمی؟آنجا به رویت زندگی هر روز می خندداینجا کسی از زندگی سیر است، می فهمی؟یک روز می بینم بگردی سخت دنبالماین ها همه بازیِ تقدیر است، می فهمی ؟روزی که برگردی نه می گریم نه می خندمروزی که برگردی دلم پیر است... می فهمی؟!...
عارفان علم عاشق میشوند بهترین مردم معلم میشوند عشق با دانش متمم میشودهرکه عاشق شد معلم میشود...
مادر بزرگاردیبهشت ماه در خیابان پهلویدوره کشف حجاب عاشق شددایی سیاوشاردیبهشت ماه در خیابان مصدقوقت بگیر و ببند عاشق شداردیبهشت آمده؛دیر یا زود من همدر خیابان ولی عصر عاشق می شوم!...
اولین باران که می زند، نفسِ من ، جایِ هر دویمان بند می آیدکوچه باغهای خاطراتم ،بدونِ چتر، راه می افتند به دنبالت. با صدایی شبیهِ دلتنگی....شبیهِ چیزی که در خنده هایت جا گذاشته امباران که می زند، روحِ من ، جایِ هر دویمان بر دقیقه ها سوار می شود و دقیقا سر از آخرین بوسه مان در می آورد. نفس گیر. طاقت فرسا.شبیه چیزی که پیرامونِ حادثه ی نبودنت جا گذاشته امشبیه سِیلی عظیم که بر تصادفِ ناگهانی ات رها کرده اماولین باران که می زند، جانان...
از راننده خواهش می کنم صدای آهنگ را کم کند. قمیشی می خواند «من همون جزیره بودم....» خودم را مشغول می کنم به کتابی که از نمایشگاه خریده ام. صدا را کم نمی کند. یا انقدری که من بفهمم، کم نمی کند. نباید یاد تو بیفتم. امروز که آمدم نمایشگاه، نباید. راننده با اهنگ زمزمه می کند «تا که یک روز تو رسیدی، توی قلبم پا گذاشتی.» به خودم می گویم بگو نگه دارد. پیاده شو. نمی گویم. خط های کتاب را گم می کنم. لابد از چشمم است. گفته بودی «می برمت یه دکتر خوب. شا...
از چشم های توفقط یک جفت در دنیا وجود داردتک و بی نظیر؛دست نیافتنی و بی انتها؛تو بیا ...تمام تیله های سیاه دنیا را نشان من بدهتمامِ چاله هایِ عمیقِ را هم؛عاشق هیچ کدام نمی شومحتی اگر کپی برابر اصل باشند....
رفته ام با پا نه، اما با دلم سمت حرمروح من رفته سفر جا مانده اینجا پیکرمقسمتی از خویش را من جا نهادم سال پیشتکه ای از قلب من جا مانده پیش سرورمکاش می شد زندگی را جور دیگر زد رقمتا نباشد ،آن زیارت ، عیش و وصل آخرمبا دل وجان میپریدم سوی دیدارِ تو عشقخالقم گر داده بودم ،جای پا، بال وپرماربعین باشد ،نباشم بین زوارت "حسین "عکی تحمل میکنم ،کی میشود من باورمساقیا،جامی بده ما را، که این هجران سختسوخته جان مرا ،خون کرده چشم...
عاشق نشدم که بی تو شاعر بشومدر خوردن بغض، بی تو ماهر بشوملبخند زدی خودت نمیدانستییک روز به عشق، بی تو کافر بشومبعد از تو قرار شد بمیرم اماانگار بناست بی تو ظاهر بشومکابوس ندیده ای که احساس کنیدر مرگ چقدر بی تو قادر بشومتردید نکن خدا خودش میداندعاشق نشدم که بی تو شاعر بشوم...
مات بازی نگاهت شدمانگار کیش شده به دنیا امده امدست از این دنیا بریدم انگار که اغفال شدمعاشق معشوق شدیم ولی چه زیبا انکار شدمدست به سکوت زدم تا که دور از اندوهت کنمفارغ از اینکه گم در چاله اندوهت شدمهرچه نزدیک تر شدم دور تر شدمباختم به بازی و مایوس تر شدم......
بگو که من را میخواهی تا فریاد بزنم عاشقت هستم با من یک قدم راه بیا تا تمام شهر تو را در آغوش، بِدَوم......
کولی! دل دیوانه را، سرمست جامش کن، برقص!هر چیز غیر از باده را،امشب حرامش کن، برقص!کولی!! منه افتاده از پا هم،، بهاری داشتمزخمی که از لطف خزان شد، التیامش کن، برقصحرمت شکستند از دلِ، این عاشق بی هم زبانامشب،تو دیگر مهربان شو،احترامش کن، برقصحتی نمی خواهم که تار مویی از او کم شودکولی ! دل ما را معاف از انتقامش کن، برقصبا یاد چشمان خدایش، جام بر جامم بکوبامشب سلامت را، فقط کولی بنامش گن، برقص...
از حالت پاییزی چشمان تو پیداستتقویم من امسال پر از روز مباداستعاشق شده ام مثل غروبی که بداندخودسوزی خورشید فروپاشی دنیاستچون برگ که می رقصد و بر خاک می افتدافتادنم از اوج به پای تو چه زیباستقلبم به زبان تو اگر ترجمه می شدچشمان تو از من غزلی تازه نمی خواستقانون جهان را تو به هم ریخته ای کههر گوشه ی دنیا بروم سایه ات آن جاستهرچند که خوابیده ام از کوچه گذر کنتنهایی ام از پنجره در حال تماشاستدر طالع من قحطی شب های ...
اگر مقصد تو باشی؛من نیزپذیرای سختی ها خواهم شد.با چشم های بستهو دلی قرص و محکم،خود را در آغوش ترسرها خواهم کرد.برای منِ عاشقدر راه تو مردن همشیرین است!...