متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
عشق آنگونه قشنگست که خوارت نکند
به تمنای حقیرانه، دچارت نکند
عشق آنگونه قشنگست که با سنگِ مَحَک
هر کسی سر برسد، کسرِ عیارت نکند
ماه معشوقِ پلنگ است حواست باشد
گربه ی وحشیِ ولگرد، شکارت نکند
سخنِ عشق، نه آن است که آید به زبان
لب فرو بند، که...
چقد کثیفند ادمایی که با اسم عشق بقیه رو بدبخت و گمراه میکنن خدایا خودت کمک کن جوونامون رها بشن از شر این از خدا بی خبرا😿🤲
به جرات میتونم بگم قشنگترین ادمای زندگیمون که بهمون بعد از خدا ارامش میدن بچه هایی هستن که در نگاه و کلامشان معصومیت خاصی نهفته است
مستیت در شاعری افسانه می سازد مرا
چشم مستت از غزل دیوانه می سازد مرا
راز عشقت با کسی هرگز نمی گویم بدان
گرچه می دانم غمت غمخانه می سازد مرا
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
دل در پی عشق دلبران است هنوز
وز عمرِ گذشته در گمان است هنوز
گفتیم که ما و او به هم پیر شویم
ما پیر شدیم و دل جوان است هنوز
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
چشمهایم
در انتظار دیدارت
تا ابد بیدار می ماند
چرا که عشق
در قامت نامت
آشکار گشته است
چون خورشیدی تابنده
چگونه بی تو باشم
تویی که
چون باران
باریدی
بر شب بوهای باغچه ی دل
و عطر حضورت
پیچید در کوچه ی دلتنگی ام
-بادصبا
آمد و کمی در صندلی انتظار نشست
نگاه کرد و دل ربود
بعد گفت اسم تان چیست ؟
اسمم را گفتم و بعد رفت ... مدتی است اسم تان چیست صوت گوشهای من شده است ...
یک عمر همیشه های وهو می کردی
دل را الکی بهانه جو می کردی
من لحظه به لحظه گرم عشقت، تو ولی
معشوقه ی تازه جستجو می کردی
نسرین حسینی
اگر چشمانت به دریایی از خون تبدیل شد ؛
هیچ نگرانِ دیدارِ یار مباش ...!
من هم اینجا برای وصالت ،
سال ها خون دل خورده ام !...
قد علم می کند
عشق
از قامت افتاده ی عاشق
-بادصبا
زیباترین رویای شرقی
با یک طلوع ساده روشن کن جهان را
آتش بزن مجموعه ی هفت آسمان را
ای عشق، ای خورشید، ای سرچشمه نور
گرمی بده با مهربانان آشیان را
مستانه و جانانه و با دستان مهرت
پیمانه در پیمانه پر کن شوکران را
از پرتو و نور و...
در بهار خواستنت
یادت می شکفد
همچون غنچه ی یاس سفید
بر قامت
خشکیده و بی جان تنهایی
و من
تو را لحظه لحظه
می سرایم
در پهنه ی بیکران عشق
با رقص واژگان و قلم
و به شوق آمدنت
تا عاشقانه هایم
تصنیف دلدادگی مان گردد
بادصبا
ای نسیمِ صبحگاهی
مرا با خود
به سرزمینی ببر
که بابونه های وحشی
هم آغوشِ بنفشه ها
هر صبح
می خوانند
آوازِ عاشقی را
آنجا که
از عطرِ نفسهایِ گلهایِ یاس
گیسوانِ درهمِ درختانِ افرا
به رقص می آیند
و از خیسیِ چشمِ آسمانش
عشق، جوانه می زند
پایِ سپیدارهایِ...
در من امیدی است می آید و می رود اما هرگز نمی گویمش بدرود
مرا برد
تا آن سوی عشق
سپس رهایم کرد
حالا من مانده ام با سرزمینی از خاطرات
که هر شب از آن صدای گریه می اید
خاک می کنند
عشق را
پای انتقام
چشمان پر خونت
-بادصبا
درد
یه وقتایی دردهایی هست
که آدم رو از ریشه میسوزونه
یه آدم که ریشه اش سوخت
یا هیزم میشه و تنور دلش رو میسوزونه
یا الوار میشه و روی آب دل میپوسونه
دلش ریشه میخواد توی خاک
بلند شه ، پر شاخ و برگ ، مثل تاک
یا که...
گمشده ...
سالهاست گمشده ای دارم
هر چه بیش میجویم
نمی یابم من او را
به هر جا می روم
نیست از او نام و نشانی
ز هر کس جویم او را
نمیداند نشان ، هم نام او را
سالهاست گم کرده ام من
ولی انگار همین جاست
نهان از...
ردپای نفست ماند و نفس گیرم کرد
لشکر خاطره ات آه که تسخیرم کرد
مثل تو هیچ کسی در دل من جای نداشت
جُز تو این عشق مرا از همه کس سیرم کرد
آسمان غم تو شوق پریدن راکشت
بال پرواز مرا بست و به زنجیرم کرد
مثل پاییز منم...