پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
ز هر چه غم است گشته بودم آزادفریاد از این دام زمانه فریادناگاه کمین گشود از مشرق دلیلدای سیاه گیسوانت در باد...
رفیق...بیا برویمبه سرزمینِ بیخیالی..و ساعت هایِ زندگیمان را به وقتِ بی تفاوتی بگذرانیم؛بیا پشتِ غم ها بایستیم و سرزده به دنیایِ خنده ها سرک بکشیم؛با چشمکِ ستاره ها برقصیمو ناخن هایمان را با حنایِ زندگی رنگ کنیم؛پشتِ پا بزنیم به هرچه ضدحال و بدبیاری ست و با لباس هایِ بچگانه یِ پشتِ ویترینِ مغازه ها، رویا ببافیم...پیراشکی هایِ تپل را با لذت گاز بزنیم و گوشِ خیابان را با قهقهه هایمان کر کنیم...بیا دستم را بگیر رفیق، تا به زندگی...
پاییز جان مهرت که به ما نرسیدآبانت هم به غم گذشتدوست داریآذرت راچگونه ببارم ...؟!....
تو نیمدیگر من نیستی؛ تمامِ منی!تمام کن غم و اندوه سالیان مرا.......
غم را به دل قشنگ ات راه ندهمن غم تو را هم خواهم خورد!...
وقتی دلم گرفت زیر باران گریه کردم...وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند،تازه فهمیدمغم من چقدر کوچک استو غم آسمان چقدر بزرگ......
بعضی وقتا با وجود غمی که تو وجودت داری، خندیدن راحت تر از اینه که علت غمت رو به همه عالم توضیح بدی! ....
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستمبیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستماگر چه خرمن عمرم غم تو داد به بادبه خاک پای عزیزت که عهد نشکستم...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
ز بیم سینه خراشیدن از وفور غم استکه گفتهاند بگیری به جمعه ها ناخن...
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
چنان باجان من ای غم درآمیزی که پنداری تو ازعالم مراخواهی من ازعالم توراخواهم...
دیوارهای خانه همه خیس از غم هاست...
در قفل فروبسته ی غم های دل خویشآن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم...
به هر فصلی غمی ؛ هر صفحه ای اندوه انبوهیوطن جان خسته ام ... پایان خوب داستانت کو...
تا تو از در در نیایىاز دلم غم کى شود...
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردمتو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی......
برفهرچهنرمتر وسبک تربیایدسخت تر وسنگین ترمی ماندغمهم...
کاش تو اینجا بودى و منو اونقدر لاى دستات فشار میدادى که غم ازم بچکه️️️...
خنده را معنی به سرمستی مکن ، آنکه میخندد غمش بی انتهاست.....
+ بِ چی تشبیهم میکنی؟! دریا..+چرا دریا؟ اخه هر چی غم داری تو خودت غرق میکنی...
گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غم ️️️...
بنازم غیرت غم رادمی نگذاشت تنهایم...
ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻏﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ِﻏﻤﻬﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﭼﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢ......
و این همه زیبایی و غمتقصیر تو نیستبه مادرت پاییز رفته ای......
هزار بار گفته امآدم دلتنگ هیچ چیز حالیش نمیشودفقط حرفهای نگفته اش زیاد میشود...
با غمت گاهی نباید ساختباید گریه کرد......
هر قلبی دردی دارد...فقط نحوه ابراز آن متفاوت استبرخی آنرا در چشمانشان پنهان میکنندو برخی در لبخندشان.......خنده را معنای سرمستی مدانآنکه میخندد غمش بی انتهاست...
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد...
برای کسی که نمیخواهدپیش تو باشد ،دلتنگی و غمِ جای خالی اشحماقتی بیش نیست...
من به اندازه غم های دلم پیر شدماز تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم...
چه دانستم که این سودامرا زین سان کند مجنوندلم را دوزخی سازددو چشمم را کند جیحون ......
خوابم میاد، ولی نمیرم سمت تخت خواب!اون لعنتی یه تله ست...توش از خواب خبری نیست...فقط فکر و خیال که انتظار ادمو میکشه...
بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ....اما ...در همه چیزی رازی نیست...گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست....سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت...
آغوش تو وا کن واسم امشب / دلم غم داره واسه نبودنت امشبدیروز گذشت بی تو برام چه سخت / دلم میخواهد آرام بخوابم تو آغوشت امشب...
چه دردی بدتر از اینکهبخواهی رفتن او را...خودم صدبار جان کندمولی رفتن صلاحش بود......
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
دم آن بوسه ی....جمعه ی تو گرم...که شیرینی آن...اثری از غم آدینه ...برایم نگذاشت....!!!...
صبح ات رو با شادی شروع کنحتی اگر ته ته قلبت خوشحال نیستیوقتی به یه روز شاد فکر کنیمی تونی به غم ها غلبه کنی باور داشته باش...!...
خورده است ولی غیر ارادی خورده استاز شدت غم ز فرط شادی خورده استافتاده زمین و بر نمی خیزد... وایاین تاک گمان کنم زیادی خورده است...
درون سینه ام دردیست خونبارکه همچون گریه میگیرد گلویمغمی آشفته ، دردی گریهآلودنمیدانم چه میخواهم بگویم ......
تمرین کنیم به غم کسی نخندیمبه راحتی ازیکدیگر گذر نکنیمبردیگری تهمت ناروا نبندیموحریم آبروی دیگری رابدون اجازه وارد نشویمدنیا دو روز استهوای دل یکدیگررا بیشتر داشته باشیم...
ای کاشکسی می آمدو غم ها را از قلباهالی زمین بر میداشت......
خدا وسط غم هات یه گل می کاره مطمئن باش...
سکوت چه بلایی که بر سر آدم ها نمی آورد..!یک دنیا حرف نگفته صف میکشد پشت دیوار لب ها..چه بغض هایی که دفن میشود در گلو..حتی هوا هم هوای دلخوری میشود..سکوت است دیگر..!شاید مملو باشد از حرف هایی که نیمه شب در صفحه ی چت هایتان تایپ شدند اما سرنوشتشان پاک شدن بود..نه شنیده شدن..سکوت هوای دلگیری دارد..!بغض سنگینی دارد..!غم سهمگینی دارد..!سکوت جنازه ی احساسی است که به دست خودمان به دار کشیده شده......
پُرَم از بس که غم نبودنت را در خودم ریختم...
دلم دریاچه غم شد دوبارهبخوان ای دل محرم شد دوباره...
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس......