متن غم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم
شبیه غروبی که صحرا گرفته
دل از عشق ناب تو زیبا گرفته
من آن مهربان وصبورم که قلبم
به وصلِ تو ، دستِ تمنّا گرفته
غروبی که غم ها نشسته به بامم
ندیدی که بی تو چه تنها گرفته
نبودی نبودی ببینی که بی تو
فقط اشک و خون دامنم...
در دل سکوت، غمی جاودان،
چون برگ پاییز بر باد روان.
فنجان چای، داغ و خاموشی ست،
در ظلمت شب، حدیثی پنهان.
سکوت است و دل در زنجیرِ غم،
جهان چون خزان، در خود پیچیده ام.
به هر برگِ رقصان در دستِ باد،
نوای فراق است، در جان نهادم.
در این خلوتِ بی پایانِ راز،
چو چایِ داغ، دل سرد و بی نیاز.
شعله ی شمع، زبان ندارد به نوا،
دل اما...
ای دل غم عشق را به جان آوردم
در خلوت این خزان ز جان سوختم
شمعی که فروزد به راه شب هایم
در پرتو آن هزار قصه آموختم
در سکوت غم زده، جامی ز چای
پاییز آرام، در خیال ما جای
برگ ها رقصان، در شوق وصال
درد دل با باد، در این فصل خاکسار
ای مهربان تابستان، خداحافظی کن
با نور طلاگونت، دل را روشنی کن
ای بلبل خوش آواز، در باغ های سبز
دورهٔ جوانی، اکنون ز تو می گذرد
چشمانت پر از روشنی، در دل باغ عشق
ولی پاییز می آید، با رنگ های سرخ
بادهای خنک، با خود می آورند
قصه...
از تمام دنیا قلبی حساس به او رسیده بود که می توانست بوی موسیقی ها را حس کند، صدای شخصیت های کتاب ها را تشخیص دهد، غم نهفته در نقاشی ها را لمس کند و صحنه هایی از فیلم ها را جزو خاطرات خود بشمارد.
کاش می شد همه بُهتان باشد
همه شب هایی که
بی هوا اولِ شب ؛ شب بخیر میگفتی
و سرت گرم به چشمانِ رقیبی می شد
که زبانم به لالی برسد ؛ تو جانش بودی
من چقدر پرتکرار ؛ غصه ها می خوردم
که شبت را بی درد با دعایِ...
پلکی بزن فانوس دریایی
غم، بادبانم را به طوفان داد
در چشمِ برمودای تاریکی
نفتی ترین پیراهنم جان داد...
«آرمان پرناک»
برایت من چقد کردم تلاشی
ز آدم ها چه دیدم جز خراشی
چه حاصل شد از آن هایی که بودن
هزاران تن رها کردم تو باشی
به یاد می آوری؟
نامه نگاری های کودکانمان را می گویم، راز های پنهانیِ کوچکی که با هزار قسم و ادعا برای هم بازگو می کردیم را چی؟
دوز و کلک هایی که برای کنار هم بودن به خورد خانواده هایمان می دادیم و توطئه هایی که تنها خودمان از...
غم من دیدند و رفتند ندارم یاری
تو چرا از من گذشتی و نکردی کاری
اگر از کسی شنیدی که بدت را گفتم
تو بدان در قلب کوچیک خودم جا داری
فدای تو
آن دسته گلی که برای تو می خزد
و از غم رفتن تو به بیابان خشک می افتد
ببینمت!
تو کجایی که صدای خنده ات
تمام نداهای دلم را می شکافد
باز بازنده در این جنگ منم
تو و لشگر مزگان یک نفرم
آخر این غم پنهان می خوردم
ای تو تنها کس که در نظرم
در پس پنجره ای باز، صبحی مه آلود و خاموش
نجوای ارواح پنهان، در غمی جان سوز
خاطرات دور، در هاله ای از مه گم شده اند
جهانی رازآلود، در برابر دیدگان ماست
نسیم خنک صبحگاهی، بر چهره ام می وزد
و لرزه ای از حسرت، در دلم می اندازد...
به تنهایی بی تو خوشترم تا همنشین غیر شوم...