متن قلم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قلم
گفت قلم به دست چقد دلنوشته دلنوشته شد کتاب بفروش
تا کی رقص قلم این چنین پرشور وشتاب بفروش
گفت دلم به قلم میخردآنکه میخواند حتی اگر شعر هایم بی جواب می ماند
✍️رضا کهنسال آستانی
می نویسمت✍️
که یادم بماندیادت چه کرد.
باقلم 🖋 زمان برایم متوقف است ، هم تورو دارم وهم جوانی م را...
بدون 🖋 قلم امروز را دارم؛ یک آدم میانسال با مو ومحاسن سپید وقبری از آرزوی داشتنت که در گورستان دلم دفن شده...
اما درهردوحالت دلتنگ توام ؛ چه...
امروزه روز
به قلم پناه آورده ام
چرا که سرزمینم
خسته از «خون و جسد»
به تفکری نوین نیازمندست!
زانا کوردستانی
همه ی آدمهای اطرافمان قرار نیست همیشگی باشند.
گاهی آدمها می آیند در زندگی ما
تا به ما نشان بدهند چه چیزی درست و چه چیزی غلط هست.
تا به ما یاد بدهند خودمان را دوست داشته باشیم.
تا حالمان را برای لحظه ای کوتاه بهتر کنند.
همه تا ابد...
دستانم قلم بشوند،
اگر،
غیر از:
حسّ حق گویی،
چیزی دیگر بتپد،
در نبضِ قلمم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
اگه به قدرت قلم پی ببری میتونی دنیات ودنیارو تغییر بدی.
گفتا از پدر چه آموختی ؟
گوهر نوشتن را
با قلم و جوهر آویخته شدن را
کس که نتوانست بگوید حرف دلش را
دست به قلم شد
نوشت زیرا…………….
پدر
نویسنده :المیراپناهی درین کبود
قلم : مرهم ، کاغذ : دوا
نور بهشتی
خیس اشک است دفتر شعرم
بدان هرگز که بعد رفتنت
شعری به یاد من نمی آید
تمام واژه ها مردند
در هر خط این دفتر
قلم با جوهرش تنهاست
و من با یاد شیرینت
مجید رفیع زاد
قلم
بنویس ای قلم زیبایم که نگاهم به تو آغشته شده ست...
بنویس رویایم بتراش دنیایم
بنویس از لب خندان دل کودک کار
بنویس از لب خندان جوانان جهان
بنویس از لب پیران و دل و درد نهان
بنویس از فرهاد
بنویس از دل لیلی دل یار
بنویس آواره م...
حلقوم شهر را شرحه می کند
تیغی که آزادی را
شرح می دهد!
حتی زبانم را اگر ببرند
انگشتهایم را
خودم قلم خواهم کرد
شعرها هنوز ماندگارترند...
جلال پراذران
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...
می گوید: شمشیر از رو بستی؟!
راست می گوید هر وقت بی امان قلم بدست میگیرم در واقع شمشیر دولبه ای را کشیده ام و میجنگم تا یا پیروز میدان شوم یا کشته ....
در چنین رزمی اگر پیروز شوی پیروز میدان قلمت است و اگر کشته شوی، یک نویسنده...
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...
بنویس قلم
بنویس قلم! فرصت خاموشی نیست
امروز تورا وقت فراموشی نیست
چون تیغ بزن ریشه ی بد خیمی را
بنویس دگر موسم سرپوشی نیست
دیدیم فروپاشی خود را یک عمر
امید به ذره های همجوشی نیست
هرچند مدارمان به حسرت طی شد
ماندیم غریبانه که آغوشی نیست
بی عشق...
نمی دانم چرا گاهی،
قلمم...
یاری نمی کند،
این همه سکوت را...
شاید رازهایی نهفته ست
در لابه لای واژه هایِ آغشتهِ،
به طعم تلخ دلتنگی...
قلمم تو در این هستی(جهان)
هستیِ من هستی.
اسما رحمانی