پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آخرِ رقصِ قلم مرثیه ای در غم توستواژه ها، ثانیه ها، در به درِ ماتم توستتو غزل گونه ترین حالت اشعار منیشعر من حال و هوایش همه در عالم توستمی نویسم همه شب از دل لامذهبِ خویشدفترم صحنه ی عشق است و قلم پرچم توستگرچه محروم از آغوش تو گشتم همه عمردر دلم هست هوایت، نفسم همدم توستشاعری خون به دلم در پسِ این قافیه هاوزن شعرم همه سنگینی بارِ غم توستهادی نجاری...
دفتر را ورق زدم قلم را در دست گرفتم . قلم میخواست تو را فراموش کند . قلم میخواست تو را فراموش کند ورق میخواست فصل دیگری آغاز کنم از فصل دلتنگی به فصل عاشقی از فصل عاشقی به فصل دیوانگی قلم میخواست از تو نگوید بس است دیگر بس کاش میشد دفتر سرنوشت لحظه ای آرزو های مرا تمنا کند آن وقت تورو را آرزو میکردم . دست هایت را سفت میگرفتم . تو را به دور دستها می بردم . دو فنجان چای گرم . کنار ساحل قدم می زدیم ...... و اما شب ؟ راستی قلم میخواست چ کند ؟؟...
تو اگرِ در جانِ من نباشی،واژه ها مبهوت می مانند،شعر میمیرد،قلم می خُشکَد،دلِ دفتر میگیرد ..!...
ایستاده ام ...کنارم کسی نیست خودم با خودم ، برای خودم ، تا رسیدن به خودمبه دور دست ها خیره ام ...بغض ، لای حنجره ام خانه کرده قورت داده ام حسرت را با یک لیوان بیخیالی تا پایین ببرد طعم تلخ خستگی رابه کوتاهی دیوارم و به وسعت کویرخالی ام ...از کینه و نفرت پرم از سکوت ...و فریادی که باتلاق ساخته در منخنده ام گرفته از آدم هاوقتی که مرا می خواهنداما وقت خواسته هایشان ...گریه می کنم بی اشک ...از صبوری دلمدر این وادی ...
خیالم خام بود ،گمان می کردم برای تو می نویسم بیشتر که گذشت دانستم اصلا اگر تو نبودی ،قلم در دستانم نمی چرخید و ذهن آشفته ام چیزی برای نوشتن پیدا نمی کرد باز هم گذشت ......و دیدم در من ،تویی نشسته و قلم به دست گرفته و می نویسدسازهای آبی -سولماز رضایی...
ن و القلم .....تو را می نویسم ... واژه کم می آید به نوشته های خدا ، نگاه می کنم تو را دوباره از دست خدا ، می نویسم حرف به حرف ،سطر به سطر در هر کلمه ای ،متولد می شویی..... تولدت را روایت می کنم قلم می چرخد و می چرخد و تو را می نویسد ..... \قسم به قلم و آنچه می نویسد \سازهای آبی -سولماز رضایی...
از سنگسار دردهای بی شمارمدیگر به پایان آمد آرام و قرارمبغض قلم لبریز شد از حسرتی کهشد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم«بهزاد غدیری»...
بعد از تو هر حرفی هر کلمه ای هر جمله ای هر کتابی که نوشتم تفسیری از تو بوده است و من بعد از تو بود که به قلم و آنچه می نویسد ایمان آوردمسولماز رضایی...
آیات خدا ،تمام شدنی نیست هر لحظه کلماتش بر زمین نازل می شود مگر نه اینکه گفت\ اگر همه درختان روی زمین قلم باشند و دریا هم مرکب شود کلماتم تمام نمی شود \از این روست که هرکه بخواهد قلبش محل نزول کلمات خدا خواهد شدسولماز رضایی...
گاه مینویسم!اما پایانش نامعلوم :)\!گه گاهی گم میشوم میان حس هایی که از قلبم بر روی قلم جاری میشود!🙃رهایی در آسمان نوشت!👀✍🏼...
من شرم ِ حضور ِ زندگی در .بندممن تلخ ترین روایت ِ لبخندمروزی که قلم به دست شعرم دادمبا دست خودم گور خودم را کندم!...
افسون قلمنقش دو جهان جوهری از نون قلم بودخورشید خرد پرتو افسون قلم بودتصویر خیال تو که لبریز تماشاستتندیس تراشیده و موزون قلم بودآنجا که نوشتم غزل چشم سیاهتبا رقص درآمیخته در خون قلم بودعاشق شدنم را به کسی قصه نکردمتا محرم رازم سر افسون قلم بودپیغام سلیمان و همایونی بلقیسهمراهی پوپک شده ممنون قلم بودهر نغمه که از دفتر ایام سرودیمگلواژه ی شادانه و محزون قلم بودساکت نشود قل قل سوز فَوًرانشهر شعله که زائیده ...
قلم به یاد تو در می چکاند از دستم...
قلم قوی ترین سلاح بی صدا ترین سلاح روز قلم بر اهلش مبارک...
قلم گفتا که من شاه جهانم! روز قلم مبارک...
نوشتن عادی نیست... کسی شروع به نوشتن می کند که بر لبهٔ پرتگاه نغمهٔ مهر سر دهد ...کسی شروع به نوشتن می کند که بی بال رویای پرواز دارد...کسی که لب سخنش را با نخ اجبار دوختند و حال قلم سکوتش را فریاد می کند...!یلدا حقوردی...
میخواهم تمام لحظه ها را از تو پر کنم تا تمام زندگی من بشوی؛به من یاد بده چگونه نگاهت کنم که خنده ات باشم؛چگونه صدایت کنم که پاسخت باشم؛و چگونه در آغوش بگیرمت که قرارت باشم؛به من یاد بده ناگفته ای از سکوتت، معمایی از خنده ات و رازی از بیقراری ات؛بگذار من صدای سکوت تو، پاسخ خنده ی تو و محرم بیقراری تو باشم؛من شاعر نیستم و فقط تو را با قلمم زندگی میکنم؛تو شاعر تمام شعر های منی.مهرشاد علیزاده...
بعد توقلمبی حیاشدهاستهیمی رقصدوآمدنترامی نویسد...
قلم، نه در حصار زمان می ماند و نه در حصار مکان؛چرا که از جنس اندیشه و شعور است.روز خبرنگار مبارک...
قلم زدنت، قدم زدن در سرزمین زیبای آرمان هاست و پرگشودن تا قاف. یادمان باشد برای رسیدن به قاف حقیقت آرمان ها باید سیمرغ شویم تا پرگشودنمان ، رسیدن باشد.به راستی چه زیباست اندیشه ای که در مقابل قلم زانو زند و واژه هایی که در خدمت بیان حق برآید. و “قلم” بهانه ای شد تا ذهنمان را از قید کلمات بی شمار رها کرده و جسورانه در بیکران دنیای “خبر” خلاصه شویم.چون ققنوس می سوزی و دوباره توتم به دست به زندگی برمی گردی تا بدانند نامیرایی! روزت فر...
قلمی دارم منرنگ او چون دل من صاف،به سفیدی برف...سفیدی بهار...حال او چون دلم استدر همه حال غریب....هستی من لب او....۱۴ تیر روز قلم گرامی باد...
قلم زبان خداست قلم امانت آدم است قلم ودیعه عشق است هرکسی را توتمی است و قلم توتم من است و قلم توتم ماچهاردهم تیر ماه روز قلم گرامی باد...
به دست گیرم و تا آخرین رمق بنویسم بر آن سرم که به رغم محیط در همه جایی هر آنچه حق بپسندد به حقِ حق بنویسم.روز قلم گرامی باد...
مداد و دفتررویای کودکانه بچه های ابتداییست و چه رویای زیبایی دارندروز قلم مبارک...
روز قلم، روز خلقت معرفت و روز زیبای آفرینش مبارک باد!...
و من تا همیشه دوست دارمتتویی که جان میدهی به احساسمتو را به دست می گیرم و نقش احساس می زنم.روز قلم مبارک...
قسم به نخستین خطی که از نگاه قلم، تا افق ناپیدای آفرینش کشیده شد! روز قلم مبارک...
قسم به قلم و آنچه از عطر نوشتن میتراود! روز قلم مبارک...
یادمون باشه که یه کتاب، یه قلم، یه کودک و یه معلم می تونن دنیا رو عوض کنن...
به دست گرفتن قلم یعنی وارد شدن به جنگ....
آزادی بیان و آزادی قلم را میتوانبا یک قدرت بزرگتر از ما گرفت ؛اما آزادی اندیشه را هرگز !...