شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
با لطف صدای تو غزل می چسبدچون صبح که شیر با عسل می چسبدپاییز رسیده و هوا بارانیستسردم شده، پیش آی! ک بغل می چسبد...
مهر که می شودبی مهری غوغا می کند ، زیر پای رهگذران...حجت اله حبیبی...
من و تو و درخت با مهر می باریمغم و عشوه و برگ راحجت اله حبیبی...
پاییز، لب ریز برگ هاستکه با سر آمدن آن ،خش خشی به راه می افت.حجت اله حبیبی...
موهایت را، بسپار به باد تا بویش را درخت، قاب کند در رنگارنگ پاییزحجت اله حبیبی...
داشتم فکر میکردم چرا میگن جمعه دلگیره، غروب غمگینه یا پاییز مایوسه و اگه این همه غم به همراه داره چرا موضوع یه عالم شعره؟چرا مثل یه آهن ربا جذبت میکنه که بیشتر بهش فکر کنی و بیشتر غمگین شی !شاید چون میدونیم داری به انتهای مسیر نزدیک میشیمو ذاتا انتها آدمیزاد رو غمگین میکنهمثل حسی که انسان از ازل داره وقتی که به مرگ نزدیک میشه این غم با هر کدوم از ما متولد شده و نشونه های خودشو داره برای اینکه پیداش کنیمحالا فکر کن چی میشه غروب یه...
پاییز زنی ست عینکی،با موهایی کوتاه.شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
از بی مهری درخت ،رخسار پاییز زرد شد!برگ ها هیچ کاره اند... رها فلاحی...
جایَت کنارم خالیست!مثلِ نبات کنارِ چای مثلِ گلپر رویِ انار مثلِ بویِ نم وقتِ باریدنِ بارانمثلِ برگ هایِ طلایی در پاییز همینقدر ساده همینقدر مهمهمینقدر حیاتی...!...
من به پاییزِ تو عادت کردمقول دادم هوسِ هیچ بهاری نکنم...
چرخاند مرا گردشِ دوران وُ... دَمَش گرمانداخت مرا گوشه ی زندان وُ... دمش گرمگهگاه که با یادِ لبی شعله گرفتمسوزاند مرا نغمه ی باران و... دمش گرمچون گوشِ کسی محرمِ اسرار نمی شدآمد به دلم یادِ سلیمان و... دمش گرمدستم نرسد تا به سرِ موی نگارممیشد غمِ او سلسله جنبان و... دمش گرممجنون تر از آنم که به من خرده بگیریدلیلای من و دستِ رقیبان و... دمش گرمپیراهنِ من خیس شد از جور و جفایشصد چاک شد این کهنه گریبان و... دمش گرم...
آرام شده ام ، مثلِ درختی در پاییز وقتی تمامِ برگ هایش را باد برده باشد....
رویایِ من همیشهپاییز است سردُ بارانیبهانه ایبرایِ آمدن در آغوشَتزیرِ چترِ سیاهَتگرفتنِ دستانَتقدم میزنیمکوچه یِ خیال را کهانتهایَش به بوسهختم میشود. آگرین یوسفی...
پاییز آمداینجا بادهایِ خفیفِ پاییزی وزیدن گرفتخاطراتم زنده شدو من را به یادِ چشمانِ بی پناهشان انداختمنظره ای زیبا می بینمو صدایی که در دره طنین انداز بوداین آخرین پاییزی بود کهچهره ی پدرم را می دیدمبا اینکه شکسته بوداما او از شانه هایش برای زندگی من استفاده کردو شب اشک از چشمانم جاری شدو دیدم که مادر و پدرم به بهشت رفتندو مرا در این دنیای بیگانه تنها گذاشتندنمی دانم چه خطراتی در آینده ام مرا تهدید میکندمیخواستم پدرم د...
صدای آمدن پاییز می آید براستی چند برگ و گل از شاخه و شاخسار خواهند افتاد و به زیر خاک خواهند رفت؟!شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
در برگ ریزان، کودکی می گرید،نامش زمستان است!در یخبندان، صدای پای دختری به گوشم می رسد،نامش بهار است!در میان گلزارها، صدای بانویی را می شنوم،نامش تابستان است!در زیر تابش و گرمای شعله های آفتاب،صدای ناله های زنی شوهر مرده را می شنوم،نامش پاییز است...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
تنها برگی کافی ست برای نصب تابلویی جهت نشان دادن اوج زیبایی فصل پاییز...شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
زمستان با لبخند ابرها می آیددر برف های سفید آسمان می باردطعم خنکای زمین به دل ها نشسته استپاییز نیز خسته از خداحافظی هاستجنگل ها درخشش و زیبایی را در دام می اندازدبرگ های زرد رنگ در هوا می چرخندصدای غم پاییز به گوش ها می رسداما زمستان آرامش و سکون را فرا می خواندتضادهای دو فصل زیبا در طبیعت نمایانندهر کدام زیبایی خاصی در دل ما می بارندپاییز برای جدا شدن از گرمای زمین آماده می شودزمستان برای شکستن آرامش طبیعت می آیداگرچه مت...
پاییز بود وقتی نگاه توگم شد و من دوبارهمیان دلتنگی هایم پاییز شدم بادصبا...
هیچکس هیچکسانتظار ِ انارها را به وقت ِ چیدن ندیده است ندیده و از درون صدای ِ ترَک هایشان را نشنیده به جز پاییز که برای همیشه دل گیر شد و زمستان که تا ابد دل سرد...
یلدا ، نوروز ، بهارتقویم برای ماهمان پاییز است !روزهایی زردو صورت هاییاز سیلی سرخ شدهیلدا ، شب پیوند مابا پاییزی دیگر است !مجید رفیع زاد...
پاییز فصل ضیافت هاییاز جنس ماندن بودوقت رقصیدن برگ های سرخو فصل نوشیدن قهوه ی یکرنگیای کاش بودیتا برای تمام دلتنگی هایمترانه می خواندیو چون پاییزفصل دلخواه من می شدیمجید رفیع زاد...
صدای پای یلدا می اید..انتهای خیابان اذر...خزان بوی رفتن میدهد...وقرار عاشقی برف وبرگهای رنگی وعشق بازیعاشقانه عروس فصلها..،؛چه کسی گفته پاییز کرک وپر نداردپاییز جان میدهد..!زمستان جوانه میزند..!وهمه چیز به اسم بهار تمام میشود.اسمان بغض میکند...پاییز چمدان بدست ایستاده..وآخرین نگاه بارانیش را به درختان عریان می دوزد، ودستی تکان می دهد، قدمی برمی دارد سنگین وسرد،کاسه بلورین پرشده از قطرهای اشک خزان وبرگ زرد زری...
درخشش نور مهر بر پاییز نشستهبرگی بر زمین، رویای بی پایان را در خود جای دادهدر آرامش خواب، نیایشی بر کنار زمین آغاز شدهبرگها با نوازش باد، به رقص درآمدهنور درخشیده، مانند شعله های روشن می درخشددرختان میراث پاییز را می پذیرند، در تابش سوزان سردمهردر رقص درخشان برگهای زرد و ارغوانی ، زیر آسمان پاییزی....
برگای زرد منو یاد تو میندازن چه زود رسید پاییز ،بازم اما این بار تو مال من، نیستیروزا دارن آروم آروم سرد میشن غروبا دلگیر ترنهمه دنیا بهم میگن ،نیستی!تو راحت از عشقم، گذشتی و بازم من آرزوم اینه برگردی پیشمهمیشه تو ذهنم میمونی اما من ،تو خاطرات تو... کم کمگم میشم...کم کمگم میشم ..._برشی از ترانه...
کاش میتونستیم بمونیم ،از این غم کهنه رهابا دست هم پل بسازیم ،میون این فاصله هابی تو گریه کردن چه بده ،باچشمای ماتو غم زدهگریه های مستی سردادن ،تو هوای تلخ میکدهخوب من خوب من ،خوب من خوب منبی تو دلم میگیرهاین پرنده بی تو ،این پرنده بی توتو این قفس میمیرهوقتی که نیستی بهار ،غمگین تر از پائیزهباغچمون گل میده اما ،پرپر میشه می ریزه..._برشی از ترانه...
در نیمکت چوبی می نشیندپایم را نوازش می دهد تار و پود فرش پاییزییروحم از زردی و نارنجی گل ها آرامش می گیردمشغول تماشای تابلوی پاییزی هستمسبزی رنگ خاطرات زرد می شوند و رقصان بر زمین می نشینند.زیبایی پاییز، رنگ دیگری به دنیای ما بخشیده....
در این روزهای پایانی آذر ماه پاییز با تمام زیبایی هایش رو به پایان است آرزو می کنم عاشقان این فصل شگفت انگیز با احساساتی گرم از آن خداحافظی و با عشق، امید و شوق زندگی به زمستان پیش رو سلام کنند.پاییزتان پر از عشق و صفا و زمستانتان گرم و دلپذیر...
چای دم کرده ام و نشسته ام به گوشه ایبه تماشای برگ های زرد پاییزیآسمان آبی است و خورشید می درخشدو من در آرامشی وصف ناپذیرملذت بردن از این لحظه زیبابهتر از هر چیز دیگری است...
پنجره ی روحم سوی آغوش طبیعتگشاده ست و می نگرم به پاییزاز شور و شعف پر است دلم از این فصلکه می شود پناهگاه روحمدر پاییز، برگ ها می ریزندو روحم را به سوی خدا می کشاننددر پاییز، آسمان آبی تر استو روحم را به سوی عشق می کشانند...
پنجره، آغوش طبیعت استکه روح را از قفس می رهاندو در آغوش هزار رنگ پاییزبه پرواز درمی آوردپنجره، پناهگاه روح استکه از هیاهوی شهر و روزگاربه آرامش می رساندو در خلوت خود، با خالق هستیبه راز و نیاز می نشیند...
صبح پاییزی، چای داغ،آرام و بی دغدغه،لذت و سرور در قلبم،چنان که گویی در بهشتم.از پنجره به بیرون می نگرم،برگ های زرد و نارنجی،در باد می رقصند،و من سرمست از زیبایی شان....
ای یار، تو را به فصل پاییز می سپارمکه فصل شور و شعف و عشق است...
پنجره، دریچه ای است به سوی طبیعتآغوش سبز و خرمی که روح را می نوازدپاییز، فصلی است که زیبایی طبیعت را دوچندان می کندو پناهگاهی است برای روح خسته از زندگی شهریغزل قدیمی...
آتش می ریزدبه تن باغپاییز.رضاحدادیانشعر سپیدکوتاه...
صبح پاییزی، هنوز تاریک است، اما با طلوع خورشید، زیبایی رنگارنگ پیرامونم را نمایان می سازد. با لمس لطیفِ یک لیوان چای گرم، طعم شیرینش آرامشی ناشناخته در دلم بیدار می کند. این لذت ساده ولی دل چسب، حرارت خنک صبح پاییزی را در بر می گیرد.غزل قدیمی...
پاییز در قلب این شهر،برگ های رنگین کتاب روی شاخه های درختان جلوه گری می کنند موج صدای لحظه ها در گوش زندگی نغمه سرایی می کنند.نغمه ای روشن از پشت کتاب ها، همراه با تلالو روشنایی خورشید .شهر را از تاریکی جهل بیدار می کند....
پائیز آمده است امادر سرم هوای بهار موج میزندپاییز آمده است امامن در آغوشتهمیشه سبزم...
میانترافیک آدمهاماشین هامیان بوی ماه مهردلم هوای مهر رفته ات رابوی خوش پائیز راعطر چای راعطر کلوچه لاهیجان راعجیب میخواهدامااااپائیز آلبومی استکه باید تنهایی ورقش زد...
از میهمانانِ زمستانیِ این کره ی خاکی بودیم و انتظار کشیدیم...در پاییز برگ های پوشاننده ی شرم مان رامتقابلن زمین ریختیمو زمستان برهنه وار گذشتتا پاییز آینده، باید بپوشانیم شانبرگ ها به جای شان باز نمی گردندزخم ها بسته نمی شوندهمه چیز باز است بر پیکرِ این حزندیگربار این برگ ها زنده خواهند شد؟پنجره یی یادآورِ «هیچ گاه گویان» جواب می دهدآرزوی اش برهنه گیِ زمستان استنه پوشیده شدن از سرِ سازش گریآرزوی اش ...
خسته ام مثل آخرین نفس یک برگزیر پای رهگذری بیخیالارس آرامی...
با آفتاب خسته ی پاییزتو را گرم می کنمتو را که آبیِ آسمانیِهیچ فصلیدر پلک های خسته ی نگاهترنگی نداردو باران و آفتاب شهر هر دو تو رااندوهی دلپذیرندکه رنگین کمان به زیبایی ِجعبه ی مدادهای رنگی ات به رنگینی کتابهای مصور زیبات نیست که روز را شب می بینی همین روزها پنجره ای باز خواهد شدو گل های درختی ِشیشه های مشجرفرو خواهند افتادپرده ها کنار می روندو در «چشم روشنیِ »روزی دیگر درهم خیره خواهیم شد...ما پاییزهای ...
سبز می شود و سرخ ،و زرد ،و میان این همه شدن هیچ کس بر تنِ پاییز خسته نباشی حک نمی کند....
پاییز عاشقانه ای است کهآسمانش دلی پر دارد برای باریدن...و هوایش نفسی تازهبرای زندگی کردن...علیرضا سکاکی...
در نسیم خنک پاییز ، شعله عشق زبانه می کشد، برگ های طلایی ، رقصان ، دست در دست نسیم پاییزی آواز می خوانند.غم تارهایش را می بافد ، تاری از اندوه و تنهایی،با این حال، آواز عشق هنوز در میان درختان طنین انداز است.رنگ های عشق، مانند پالت پاییز، آسمان را رنگ می کند و زمین را گرم می کند، زمزمه های گرم در میان روزهای سرد،در آرامشی پر از امید، دلها به سوی عشق کشیده می شوند،با آغوش عشق، غم را به امید تبدیل می کند. عشق و غم درهم تنیده سم...
پائیز ۴زیباترین رقص درختانی تو پائیزتصویری از برگ و خیابانی تو پائیزانگار حرف تازه ای داری برایم!لبریز عطر خاک و بارانی تو پائیزرنگ لباست را ببینم! شاد هستیگویا که می آئی به مهمانی تو پائیزهوهوی باد و خش خش پای خیالیرویاترین آهنگ و رقصانی تو پائیزپیغام کوچ آورده ای انگار ما رایاد آور فصل زمستانی تو پائیزآیا بگویم پیش تو حرف دلم را؟راز نهانم را که می دانی تو پائیز!شهریورم با مهر تو آغشته گردیدنوشینترین خورشی...
راهی میان بُر از پاییز تو تا پاییزِ من، خار تکیه گاهِ گُل...
قسم به ...پاییزی که آمده است...و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها...در حال افتادن ! قسم به بوسه های آخر...و به باران های گاه و بی گاه و به آغوش های خالی...قسم به عشق ! که من پاییز به پاییز...باران به باران آغوش به آغوش ...دل تنگ توام.... !...
صبح آمد و دلتنگ تماشای توامبرخیز که من عاشق دنیای توامخورشید منی طلوع کن حضرت عشقمشتاق درخشیدن زیبای توام...🥰بهزاد غدیری...
اَ قبرستانچندر اَمی پئیزاَ مانِهسورخٚ شمعدانی سربسربرگردان:این گورستان/ چقدر شبیه ی پائیز ماست/پشت سرهم شمعدانی سرخ✍علیرضا فانی...