متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
کلاغ ها،
قصه ای از دل پاییز می گن،
بچه ها بی خیال زمان، تو دنیای خودشون غرقن.
برگ های زرد و نارنجی،
روی چمن سبز،
رنگ های زندگی رو به رقص درمیارن
عکاس، لحظه ها رو می دزده،
و تو، غرق در اندیشه،
با نگاه به میوه ی چنار،...
پاییز
برگ ها را به رقص درمی آورد
و باد،
ترانه ای از هزاران صدای خاموش
در کوچه های خالی می سراید.
من،
در میان این همه خش خش
به دنبال تو می گردم؛
چون پرنده ای
که دلش را در صدای آوازی گم کرده.
عشق،
پرنده ای است
که...
این پاییز،چقدر پاییز است
دلم گرفته ..
نیستی و هستم هنوز
بی جان و بی رمق ..
خسته از روزهایِ تکراری
فرسوده ام در شب هایِ بی روزن
سیاهیِ مطلق ..
انصاف نیست
اینگونه که نیستی
پاییز هم
دق می کند چه برسد به من !
دلم برایت پَر می...
پاییز در راه است
با اشک هایی که هر روز
بر گونه های من نیامده
خشک می شوند
وتو پنهانی ترین دلتنگی من هستی..
زهرا نمازخواجو بیتا
خیالت راحت شد پاییز
آمدی و روزها را کوتاه کردی
من ماندم و غم های بی پایان
وشب هایی که قصد صبح شدن ندارند
وشب زنده داری هایی که فقط ماه نظاره گر آن بود
وغم هوایی که فقط خدا می داند
آمدی و خاطرات تلخ را با خود آوردی...
غریبم غریب
مثل یک قبر زیر برگ های پاییزی
که منتظرست
باد
ته مانده ی فاتحه ی همسایه را
بیاورد
«آرمان پرناک»
در نزدیکی پاییز، جانم به وجد آمده
برگ ها رقصان، در باد، دل را عیان کرده
هر برگ زرد، آیینه ای از جان پنهان من
در این فصل زیبا، عشق در دلم خانه کرده
قدم های کهنه ی مرا ببخش
کوچه ی پاییزی!
جز جای پای غربت
چیزی برایت نیاورده ام
به یادِ بویِ نانِ آن کودکِ پیر
امروزِ مرا هم تحمل کن
«آرمان پرناک»
از چشم هایم تنهایی می ریزد
دراز می کشم رو به درخت سیب
زیرِ پرچمِ باران
روی زمینی
که قرنهاست به وزنِ شکستن خو کرده است
شکستن مثل برگ های زیر پا
شکستن مثل ستون فقرات
شکستن مثل قلب من
پناه برده ام به عصر پاییزی
«آرمان پرناک»
در این آپارتمان
فقط یک نفر زندگی می کند
کسی که هر شب
شعر می نویسد
شمع خاموش می کند
و خودش را از پنجره پرت...
در این آپارتمان
پاییز زندگی می کند
«آرمان پرناک»
ایستاده ای
تنهایِ تنهایِ تنهایِ تنها
پایِ چهارفصلِ پاییزم.
تو
تنها شکوفه ی درختِ بختِ منی...
آرمان پرناک
خدایا
این بار به پاییز مرخصی بده
بگذار به عالم نشان دهم
در خود فرو ریختن یک مرد را...
«آرمان پرناک»
دوباره بی تو،
دوباره تمامِ کوچه هایِ پاییز را
تنها قدم زدم
می دانی؟
بی تو قدم زدن در کوچه هایِ پاییز
رنجی مضاعف است !
من به تو مربوطم
مثلِ خرمآلو به پاییز !
پاییز مردی ست
و زن،
درختی برای پاییز!
وقتی که پاییز یواش یواش می آید،
زن را، نرم نرمک، لخت می کند.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
به هر درختی می رسم
مرا بغل می کند
حس می کنم این جنگلِ تنها
صدای خش خش ِ قلبم را می شنود
«آرمان پرناک»