متن گذشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات گذشته
تو برام شدی مثل یه دفتر خاطره ای که با هر بار نگاه کردن بهش گذشته رو مرور میکنم.گاهی با اون گذشته ها قه قهه میزنم گاهی گریه میکنم گاهی عصبانی می شم،گاهی خودمو به بیخیالی میزنم.
دفتری شدی که نه دلم میاد دورش بندازم و بسوزونمش نه میخوام مدام...
گذشته در گذشتِ...
باید قبرستونشو پیدا کنیم و برای همیشه خاکش کنیم
و اینو یادمون نره که تموم اون زخم ها واشتباهات تبدیل شدن به تجربه و این من جدید رو ساختن
الان دیگه باید فقط از زمان حال لذت ببریم و نزاریم ارزوهامون به حسرت تبدیل بشه
و آرامش...
اگر به گذشته بر می گشتم؟ چیزی را تغییر نمی دادم، می ترسیدم اصلاح یک اشتباه کوچک، دستآورد بزرگی در اکنون یا آینده را از من بگیرد. اگر به گذشته بر می گشتم، هیچ کاری نمی کردم، فقط نگاه می کردم و از تماشای پازل به هم ریخته ای که...
بیا که آن گذشته ای را که خیلی زود به گذشته ملحق شد، دوباره بیاد آوریم و این بار آن را در حال، به خود هدیه کنیم و ذره ذره آن را تماماّ زندگی کنیم.
خانه ام می گوید :
ترکم مکن که گذشته ات در من نهفته است
راه نیز می گوید :
در پی من بیا که آینده ات منم
اما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیست
اگر بمانم، در ماندنم رفتن است
و اگر...
یادت می آید گفتی عاشق عکاسی بودی و من گفتم من عاشق کفشهای ورنی دخترانه امر
می خواهند کفش ورنی سفید بپوشم
می دوم
می دوم
به گذشته
به دور
دور
دور
چه می دانی شاید سال های دور
وقتی تو عکاسی می کردی من اشتباهی در عکست افتاده باشم...
یه روز صبح از خواب بیدار می شی و متوجه می شی دیگه به گذشته و آدم های گذشته هیچ حسی نداری. دیگه می تونی به راحتی برای همشون آرزوی خوشبختی کنی. به جورایی حس رهایی و بی احساسی کامل پیدا می کنی. از اون به بعد دیگه با کسی...
گاه با حرف های دیگران جان دادن دوباره را حس میکنم..
فریاد از درون را شنیده ای؟
اگر نشنیده ای بدان شانس با ت یار بوده...
اما اگر شنیده ای..
میدانم ک گویی کسی در گوش ت فریاد میکشید اما اطرافت سکوت بود..
بگذار نگویم از نفس های تنگی ک...
شاید یک جایی در گذشته ی من بودی!
شاید آمدی طرفم و گفتی: دوستت دارم!
پرسیدی: مرا نمی شناسی؟! من همانم!
بی تفاوت از تو گذشتم و اسمت را هم از یاد برده ام. اما تو حتما نام کوچکم را روی دستت نوشتی تا یادت نرود!
تو بازهم به سراغم...
تو برای ادامهٔ مسیر زندگی ات ...
تنها دو راه داری ..!
یا در میان پیچ و خم های زندگی و طوفان مشکلات استوار بایستی و حال خوبت را بسازی ...
یا آرام بنشینی و ویران شدن کاخ رویاهایت را به جان بخری ...
و به یاد خاطرات سوخته آینده...
خسته نشدی از تکرار تکرار ها ؟
از مرور هر روز خاطرات ؟
از بی حواسی و ریختن چای در بشقاب ؟
تا کی میخواهی در گذشته سیر کنی ؟
یک بار برای همیشه
شجاعانه مقابل گذشته بایست از دل اشتباهات تجربه را بیرون بکش و پلهٔ راهت کن ......