شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
مزرعه خشکی شدم که مسلخ پروانه هاست \\و یاد تو مترسکی مصلوب شده، بر سینه آنارس آرامی...
چشم های دریده / اشک اشکپیله ی دریده یعنی؛ پروانه ای پرواز کرده است....
"با من بیا و رد شو آهستهاز کوچه های سرد پاییزیتا پُر شود در سینه ی این شهریک عطر باران دل انگیزیای کاش چون پروانه ای عاشقگم میشدم در آسمان تویک لحظه میخندیدی و بعدشیک عمر میمردم برای توگفتی چه هستی از کدامین شهرگفتم که من از جنس بارانمباران اگرچه لب ندارد مندارم برایت شعر میخوانمشعری که از اسم تو پُر گشتهشعری که از عشق تو لبریز استچندین بهار آمد ولی این دلدر کوچه های سرد پاییز است"...
پلکهایم را می بندم نگاهم نفس بند می شود و هیچکس هرگز نمی بیند چگونه به پایان می برد پروانه ای در پشت شیشه جان می کند را ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
به دل شمع زد، --پروانه!آن هنگام که دید،گل را از شاخه چیدند... لیلا طیبی(رها)...
گل بگویی و گل بشنویخانه خانهرد تو را می گیردپروانه...
برقص پیش از آنکه پروانه هاخاطره گل های پیراهنت رابرای شکوفه های پلاسیده تعریف کنندو حریر نازکِ دامنت رادست های زبرِ زندگی نخ کش کند...
من شکوفایی گل های امیدم را در رؤیاها می بینم، و ندایی که به من می گوید:"گر چه شب تاریک است دل قوی دار، سحر نزدیک است" دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند......
شنیدم پروانه شده ای. شاید برای تسکین دل مادرت. گفتند تو را دیده اند که نشسته بودی روی مبل مورد علاقه ات، بالهایت را آهسته باز و بسته می کردی. اولین بار مادرشوهرت تو را دیده، به مادرت گفته، مادرت فکر کرده مادرشوهرت برای آرام کردن دل خودش این داستان را ساخته، شب در صندوق چوبی ات را که باز کرده، تو از آن داخل پریدی بیرون. من این داستان را باور کرده ام. من باور دارم مرده ها با هم فرق دارند. یکی می نشیند کنار قبرش و خرما خوردن دیگران را تماشا می کند. ...
پروانه ها ابتدای آفرینش انداینو قلبم می گه.تو که می خندی، هزار هزار شاپرک خندون رها میشن تو چشام. بوی رازقی موهات رو میدن. بوی دشت هویج. کوه دماوند. جزیره ی قشم. جنگل های ساکت چمستان.....تو که راه می ری، هزار هزار شاپرک از طره ی موهات روون میشن تو احساسم. با طعم گسِ خرمالوهای باغِ بابا سالار. دمِ غروب، زرد و نارنجی خورشید.اما تو دیگه نیستی...سی و پنج روزه که سرزمینی از خوشبختی ، قصد هجرت از دلم رو داره.فراموش کردن نبودن تو، سخت ترین ک...
محتاجم به توهمچونلبی به بوسه ایماهی به آبیپرنده ای به بالیعاشقی به معشوقیگلی به بلبلیشمعی به پروانه ای...
پیله ام.-- پیچیده در لاکِ تنهایی... *** پروانه ام کن! (رها)📕عشق پایکوبی میکند!...
حضرت یارپیله های بیماری که بر چهره ی زندگانی منتنیده شده اند؛تنها با بوسه های شیرین تو پروانه می شوند!دور قلبم می چرخندشکوفه بارانش می کنندقلبم تند تند می کوبد و با هیجانی غیر قابل توصیف در هر تکرارش شلیک میکند دوستت دارمها را.باران کریمی آرپناهی...
من چون پروانه ای بی قرار حوالی دوست داشتنتنفس می کشمعشق بازی می کنماینجا حوالی داشتن توچقدر هوا برای زندگی خوب است...
عشق که تو باشیمگر می شود پروانه نشد ودورت نچرخیدعشق که تو باشیمگر می شود که در غم دوری اتمثل شمع آب نشد...
نیویسم "خاک"چن پنجا قوران خانهپراچنئه.می نویسم "خاک"چندصد پروانهبه پرواز در می ایند....
این خانه غریبی را بیگانه نمی فهمدمانند جنونی که دیوانه نمی فهمدهر همسفر و همراه، همراز و رفیقم نیستدرد دل شیدا را، هر شانه نمی فهمدشمعی که تا فردا، حتی اثر از آن نیستاندوه شب او را، پروانه نمی فهمدآنی که چنین جام بی ظرفیتی بشکستمستی ست که شٵن هر پیمانه نمی فهمدیک لرزش دیگر ماند، تا قصه ی آوارمدردا ! گسل چشمت، ویرانه نمی فهمدای دل! چه امیدی بر درک غم خود داریوقتی که زبانت را، هم خانه نمی فهمد...
بر امواجِ آرامِ رودقایقی می لغزیدآنجا که ابرهای سپیدبر کوهسار نشسته اندروی قایقتو دیده بر هم نهاده بودی و در خوابپروانه ای روی شانه اتنشسته بود و محوِ تو بودامّا پروانه پَر زد و رفتبه سوی کوهستان ومن هنوز در اندیشه امکه آیا اوپروانه بود یا کهرویای بی بهانه ی توکه گریخت......
حالا که مُرداد استبیاویز پِچ پِچی از دهانتبر آن لاله که دیده نخواهد شد،سرخ چون داغی بر بالِ این پروانه در بندِ زنجیری سرد...
شدم مجنون تونشدی لیلی من...شدم فرهاد تونشدی شیرین من...شدم شاملوی قصه هایتدل ندادی...نشدی آیدای من...بگو...شاید دلت قصه ی تازه می خواهد؛پس مینویسم از نو...تو معشوقه باش و منم عاشقو به نامِ عشق می نویسم از عشق؛که هر دَم میگردم به دورتخورشید شدن را که بلدی..؟!پروانه می شوم و شهدِ شیرینِ عشقت را میچشمگل شدن را که بلدی...؟!درِ ظرفِ عشقم را باز میکنم تا هوایش به هوایت برسدنفس کشیدن را که بلدی...؟!ماهی می شوم و با تلاطم...
خودم را حذف کرده ام از گذشته، از تجربه های تلخ و شیرینی که داشتم، اما از گذشته ام پشیمان نیستم، تجربه ها، حتی تلخ ترینشان، سنگ بنایی بوده اند برای ساختن منی که امروز هستم.خودم را حذف کرده ام از زندگی خیلی ها، از ارتباطات خوب یا بدی که داشته ام، اما از هیچ رابطه ی تمام شده ای پشیمان نیستم، آدم ها حتی بدترینشان، تلنگری بوده اند برای ساختن هویتی که امروز دارم.خودم را حذف کرده ام از خودم، از خودی که قبلاً بودم، اما از کسی که پیش از این بوده ام -خ...
برای پروازابتدا باید تا لبه ی پرتگاه رفت.من از آن پروانه ها نیستمکه بال بگشایم بر فراز گل واژه هالطیف و تُرد و بس نجیبمن چون عقابمیا شاهین متیزپرواز،یا شاید یک «باز» با بال هایی بازخشن و بس عجیب!......
آیا به یاد داری کهتو همدم من بودی و من همراه تومن مشتاق تو بودم و تو محبوب منسند عشق و اشتیاق مابا گمان جاودانگی امضا شده بود...وای بر منکه به هوای کوی توچشم از جهان فروبستمو در کهکشان خیال انگیز آغوش توهمچون پروانه ایبی پروا به شعله زدمو بال و پر سوخته در این محنت سرا فرو افتادموای بر توکه رشته ی مهر بر گردنم افکندیبال و پر مرا در هم شکستیدر آتش عشقم انداختیو این گونه در تاریکی رهایم کردی........
چیزی که کرم پیله ساز پایان دنیا می نامد، استاد آن را پروانه می نامد....
ما که قراره پروانه شیمبزار دنیا تا میخواد پیله کنه...
بخند جان دلم !خنده ی تو پرتو نوری است که صبح را دل انگیز می کند؛که از درز کنار پرده ی اتاق رخنه می کند به داخل و تمام وجود آدم را گرم می کند!پس بی بهانه و بی دریغ بخند " دلیل دلگرمی من در صبح های تکراری و خسته کننده "...می شود پروانه بود و به هرگُلی نشست..اما بهتراست مهربون بودوبه هردلی نشست..!!میگویند :هر وقت دلت برای کسی تنگ شد , نگاهش کن".... نبود. , صدایش کن".... نشنید , دعایش کن . . من با سلامی ...
خاطرانه مرهبینیویشته گیشهپرپره/اونی شعره دوره شرباخاطرات/ نوشت عروس/دوروبرِ شعرش پروانه...
صبح لب های توستهر بار که می بوسی امپروانه ایدر باغ دلم از خواب می پرد... ️️️...
گفتم :« عشق شبیه بوته تمشک است، کوتاه و پُر تیغ، با میوه های ریز قرمز؛ اغواگر؛ زود که بچینی اش گس است و لب جمع کن، وقتی هم که رسید، ترش و چشم جمع کن... چه کال بچینی اش ، چه رسیده، خراش به تن ات می اندازد به یادگار، یک عمر...» گفت:« عشق به درخت توت می ماند، حقیرش نکن، آبش که بدهی رشد می کند و قد می کشد. نردبان می شود برای دیدن دختر همسایه... داستان درخت توت، داستان بید است و پروانه. یا توی پیله، خفه می شوی و از بین می روی یا تبدیل به پروانه می شوی...
پروانه که هر دم ز گلی بوسه ربایداین طبع هوس جوی ندارد که تو داری...
باور آدمهای ساده را خراب نکنآدمهای ساده با تو تا ته خط می آیندو اگر بی معرفتی ببینند، قهر نمی کنند!میمیرندمرگِ پروانه را آیا دیده ای؟پروانه با یک تلنگر میمیرد ....
منروحم رادر شعرهایم می دمم پروانه می شوندتوبرای دفتر خاطراتتپروانه خشک می کنی!...
هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید!یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین بایدتا کرد بنا عشقت، افسانه ی هجران رادر خواب فنا رفتم، افسانه چنین بایداز بس که غبار غم، از سینه بشد رُفتهتا زانوی دلْ گَرد است، این خانه چنین بایدبیگانه به دور من، رخساره کند پنهانرنجش نتوان کردن، بیگانه چنین بایدنادیده جمال او، مِهرش ز دلم سر زدناکاشته می روید، این دانه چنین بایدمی بینم و می جویم، می چینم و می ریزممی خندم و می گریم، دیوانه چنین ب...
هر صبح پروانه می شوم️به هواى باز شدنِ چشم هایت.....
رفت،رفت...زمین را به آسمان هم بدوزیهنوز هیچ پروانه ای به پیله بر نگشته است!...
از روز اول با تو در پرواز دانستمپروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند...
شمع من باش که قلبم خود پروانه ی توستمی تَپَد با نفست؛ آه که دیوانه ی توست......
من دورَت نمیزنم دورَت میگردم مثل پروانه دورِ شمع مثل زمین دورِ خورشیدمثل من دور ماه دورِ دنیا دور تو️...
آرزوها؛پیلههایی در دل هستند که با امید پروانهای بال گشوده و به سوی خدا اوج میگیرند در شب آرزوها امیدوارم پروانه آرزوهایتان بر زیباترین گلهای اجابت بنشیند......
تو شمعم بودی ای معشوق که من پروانه اَت گشتمتو مستم بودی ای معشوق که من می خانه ات گشتمبگفتم دوستم داری؟ ببستی هر دو چشمانتسپس وا کردی آغوشت که من دیوانه ات گشتم ....
نام تو رازی نوشته بر بال پروانه هاست گل ها همه به نام تو مشهورند آیینه ها از انعکاس نام تو می خندند و من تنها برای تو می گویم زندگی کن تا زنده بمانم مادر روزت مبارک مادر بسیار عزیزم...
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
قلب مڹ خانهے عشق است وتو مهمان منیچشم مڹ روشڹ از اسمت شدهچشماڹ منیحرفهایت شدهآرامش هر روز و شبمهمچو پروانہےعشقی وتو در جاڹ منی️️️...
میتوان هر چیزی را تولد نامیدمثل تولد یک ستاره و شروع نور افشانیمثل تولد یک شکوفه و دادن زیبایی به درختمثل تولد یک پروانه و پرواز بر گلهامثل تولد یک صدا، صدایی که دوباره خدارا بخواندمثله تولد یک امید در دل دنیایی از ناامیدیمثل تولد یک انسان، فوق انسان، که برای خانوده اش مثل یک ستاره، یک شکوفه ،یک پروانه، یک صدای خدایی و مثل یک امید باشد.با تو خوشبخت ترینم ،تولدت مبارک ای بهترین...
تار توهم می تند عنکبوت خیالم خدا کندپروانه شکار کنم....
چطور میشود به یک پروانه تبدیل شد ؟باید آنقدر آرزو و اشتیاق پرواز داشته باشی که دیگر دلت نخواهد کرم باقی بمانی...
پیراهنی از پروانهویلای لبِ دریا برایت نمیسازمیا خانهای که پلههای مارپیچشبه سرسرهای باشکوه ختم شونداما دستِ دریا را میگیرمو میکشانمشپشتِ پنجرهی همین آپارتمانِ اجارهایتا لالایگوی خوابهایمان شودتا صبح.تو زیباتر از آنی که خود راپشتِ پالتویی پنهان کنیکه صد سمورِ سیبریاییدر آن زنده زنده پوست کنده شده باشند.از پروانههای کلمات برایتهزار پیراهنِ رنگین خواهم ساختکه تنهابر تنِ تو برازنده باشند.نه حلقهی الم...
میگن بهار اینه که پروانه میگه هر دم رو یه گل واز هر چمن گُلی چین و گذر کن خونه خونه خونه آواز هر بومه هرچی دل شاده گوش داد به جز دل من که مونده اسیر چشات...
نمیدانمچرا میان این همه آدم پیله کرده ام به توانگار فقط با تو پروانه میشوم... ️️️...
میشه پروانه شد و روی هر گلی نشستاما بهتره، مهربون شد و به هر *دلی* نشست...