پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در ستیغ کوهمی درخشد آفتابِ بامدادیمن نشسته روی تپهاز شکوه آفرینشاشک می بارم ز دیدهگریه ام پایان ندارد ......
عشقشانه یِ مَردانه می خواهدمثل وقتی کهکوه شانه اش را بالا می دهدتا ابر ،تمامِ دلتنگیش را ببارد ......
دردِ دل کن که نماند به دلت دلتنگیکوه هم در فوران است به آن دل سنگی...
شیرین کوه را به فرهاد سپرد و تو فرسنگ را،من مانده ام با تیشه ای که صدایش هیچگاه به گوش ات نرسید....
چقدر خسته ام رفیقفرهاد نیستم که کوه کنده باشم من فقط خودم هستم که از تو دل کنده ام...
مرد که باشی قول مردانه می خواهندمرد باشی گریه هایت را بد می دانندشانه ات را مانند کوهو مردانگی ات را هم کوهمرد بودن سخت ترین کار دنیاستحتی دلت هم نباید بدرد آیدچون غیرتت را به صُخره می کشندمرد بودن راجایگاهش راو ریشش را در گرو تعصب می پندارندمرد بودن لیاقت داشتنکوه بودنگریه نکردنغیرت وتعصب نیستمرد احساس داردمهربانی, اشک,قلب, درک متقابلو تمام عاشقانه های دنیا را یکجا داردمرد یعنی آدمی واقعی از جنس ِانسان واحساس وا...
کوه را به کوه می رسانم.....ماه را به برکه.......کبوتر را به باز.........در یک کلام بگویم.........دنیای ضرب المثلها را زیر ورو میکنم ، ...اگر در منطقشان رسیدن من به تو نباشد......
آب آبی مرهدووه مرداد کو گولسکنینوروز بله اوخانمرداد سیل آسا می دود/به سمت نوک کوه/پژواکِ نوروز بل...
ای کوه در بلندی نامت بمان، ولییک روز زیر چشم تو هم رود می کشند...
هر کوهدعای بلندی ستو آسمانتا عمیق ترین دره هافرورفته استما به هم می رسیمو یکدیگر رابه جا نمی آوریماتفاقات دیگریمی بایست شایدتادر آیینه ی همهویدا شویمگاهدشوارترین سکوت ها رابر زبان می رانیمتاروشن ترین کلمات رانگفته باشیمو بدین گونهاز شانه های همفرو می افتیمزیرا که ماقله ها ودره های یکدیگریمو خانه هایماندیوارهای گریزند وپنجره های بازگشتآهانسانساده نبودو چه بسیار...
آدم ها نیاز دارند ، لااقل به یک نفریک نفر که همه جوره بلدشان باشد ،کسی که اگر در مسیر دشوار زندگی خسته شدی ، صندلیت باشد !کسی که تمام عیار هوایت را داشته باشدو با هر بار دیدنش دلت پر از زندگی شود ؛که مثل نور خورشیدبه زندگی تاریک و پر از خستگیت بتابدآدم ها نیاز دارندبه فردی که مثال کوهی استوار باشدکه با خیال راحت به او تکیه کنندو بابت حضور اوفردایشان را دوست داشته باشند ...آدم ها به تکیه کردن نیاز دارنداگر تکیه گاهشان...
ورف ماچیکوه یا دکلاستوارش ماچیزمستان غرقا کودتو بیرون نوا آمونورف ووارشاتی گردن تاودید!...واگردانبوسه برف/کوه را به هم ریختبوسه باران/ زمین را غرق کردتو بیرون نیا/برف و باران را/به گردن تو می اندازند!.......
برخی از الفاظ در لَفافه معنای عجیبی می دهنددهخدا یادش نبوده کوه را باید برادر می نگاشت...
راست میگویند ، زن، مردی را میخواهد که شبیه کوه پُشتَش باشد ، و هربار میگوید : دوستت دارمانعکاسش را صدبرابر از آغوش مردانه ی او بشنود ...️️️...
ای رودِ عطرافشان و خوشبومی آیی از آن جنگلِ کاج، گُل های آن کوهدر خود نشانِ راستی و روشنی را می کشانیهر روز خورشیدِ سحر در تو روان استهر شب برای ماه شعری می سراییتو شادیِ روحِ خداییاز آسمان ها آمدی، از قلّه ی کوهبا خود نشاط و زندگی رااز مرزِ شب ها می بری تا سینه ی دشتتا وقتِ گُلگشتبا بادها می خوانی از دورآوازی از نورآوایی از شورچون قایقی بر چینِ دریا می نشینیگهواره ی خود را به دریا می نشانیدر ساحلِ هور...
آسمانرانهای خونی اش را باز می کند.ابرها می روندچکه کنان به سمت غروب... پخش می شود روی سطح افق، لکه ای بزرگکوه ها سیاه می شوندزنی، پشت قله ها ته کشیده است.......
گاه یک حرف نمی تواند کاهی را هم جابجا کند،اما گاهی یک حرف کوهی را از جا می کند،مراقب باشیم چه می گوییم....
اگر دنیا به تو پُشت کردهنگران نباش رفیق جانمن مثلِ کوه پُشتِ توام...
مرد یعنی کوه بودن،پراز سخاوت پرازحیای مردانه..در کنار این ابهت لوس شدن های کودکانه.....
گفته ام بارها و میگویمبی وجودش حیات مکروه استهمه عمر تکیه گاهم بودپدرم نام کوچکش کوه است...
من نمی دانم چه چیزی پایبندم کرده استکوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود...
هیچ چیز به اندازه ی یک کوه شبیه پدر نیست...
تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهردلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش...
بابا جانم دریا و کوه هم شما را یادم میاره چون دلتون یه دریاس و مثل کوه با عظمتیروزتون مبارک تکیه گاه همیشگی من...
هر گاه که احساس کردم نیازمند پشتیبانی چون کوه هستم به یاد نعمت خوب خدا، پدر افتادم....
یک کوه پیر منفعل شدکه از یائسگی گذشته بودتو را فتح کردیا تو او رانمیدانمبه ھر حال یک پرچم سفید چون موی تو...در قله باد می خورد...
بوسه برفکوه رابه هم ریختبوسه بارانزمین را غرق کردتو بیرون نیابرف و باران رابه گردن تو می اندازند ! ......
گفته ام بارها و میگویمبی وجودش حیات مکروه استهمه ی عمر تکیه گاهم بودپدرم نام کوچکش کوه استتولدت مبارک بابای خوبم...
ما آذر ماهی هاوقتی تمام دردهای دنیا روی شونه هایمانکوه میشودما به پهنای تمام کوه پایه هالبخند مزنیم...
کوه من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند،فرو میریزند...
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگی مان آری همین جاوسط بی حوصلگی های روزانه مان، نگرانی های شبانهوسط زخم های دلمانآنجا که زندگی را هیچ وقت زندگی نکردیمیک اتفاق خوب بیافتدانقدر خوب که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدناز یادمان برودآنگونه که یک اتفاق خوب همین الان، همین ساعت همین حالا از پشت کوه های صبرمان طلوع کند طلوعی که غروبشغروب همه ی غصه هایمان باشدبرای همیشه......
دهقان عاشق! کوه اگر این بار ریزش کردپیراهنت را در نیاور؛ قصه تکراریست!...
اگر چه قافله سالار کاروان شدهایخبررسیده که هم دست یاغیان شدهایقرار بود که چون کوه پشت من باشیولی عمیقترین درهی جهان شدهای......
در دل من چیزیست ؛مثل یک بیشهی نور مثل خواب دم صبح !و چنان بیتابم که دلم میخواهد ،بدوم تا تهِ دشت ، بروم تا سر کوه دورها آواییست ، که مرا میخواند...
عجب حوصله ای عجب اندو هی عجب پیر شده است کوه...
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه دادمن چه بی شرمم که دارم ترزبانی می کنم...
ساعت، مسیرش را گم کردهبه بیراهیِ شَکنبودنت را هرگزبا کسوف مقیاس نکنانتظار، شوکرانِ امتداد استبهتر است بدانیسنگ ریزهها همروزی کوه بودند...
کوه!ای کوه، به من قصّه امید بگو!راز این اوج وسرافرازی جاوید بگوز آن عقابی که به دوش تو نشست و به سرتتاج سلطانی صحراهابخشید، بگو!➖➖➖...
چه خوب بود...اگر بین من و تو...نه رودی بود و نه کوهی...و نه سایهی هیچ ناامیدی...و نه هیچ آفتاب تند سوزانی..بین ما فقط راهی بودهموارو صافو روشنکه قلبهای ما را به هم میپیوست ...️️️...
هر گاه ....بر ستیغ کوه عشق ....لاشخورهایی دیدی .....که مرگ احساس تو را به انتظار نشسته اند ....تعجب مکن ....زیرا که هر جا عشقی متولد شد .....لاشخورهای حسادت ....کینه ....فضولی ....بر سر آن آواز مرگ سر داده اند! ....به کوری چشم این کرکسها ....تو عاشق باش...
تو مرده ای و مرگت کوهی استکه هر چه بر آن خاک می ریزم بزرگتر می شود...
زیباترین جاده ها در دل سخت ترین کوها به وجود می آیند و صبورترین و مهربانترین آدمها در دل سخت ترین مشکلات...
دلمیک منبع آرامش میخواهدیک کوه دلخوشی یکتو...!!...
به همین زودیهمه چیزتمام میشودواین چشمه بیقرارکه ازبالای کوه سرازیراستدرآغوش دریاآرام میگیرد....
دلم سفر می خواهد...فرقی نمی کند کوه دریا جنگل ساحلفقط سفر باشد!از جنس رفتن،از جنس نماندن....گاهی ماندن سخت می شود...گاهی باید رفت...از ماندن خسته شده امدلم رفتن می خواهدیک رفتن طولانی......
خواهرداستانش بابقیه فرق دارد!موجودیست که بویمادرمیدهد!مثل پدرکوه میشودوپشتت میایستدمیتوانی روی رفاقتش تاته دنیاحساب باز کنی...بنظرمن گاهی میشودگفت:بهشت زیرپای خواهرست...
هر که در عشقسر از قله بر آرد هنر استهمه تا دامنه کوه تحمل دارند...
سخت است...کوه درد باشی و دیگران...به آرامش ظاهرت حسادت کنند...!!...
من و تو کوه شدیم و نمیرسیم به هم...
هیچ چیز به اندازه یک کوهشبیه پدر نیست...