متن احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساس
گفتی شراب و شعر و شبنم دوست داری
امشب ولی باران نم نم دوست داری
گفتی غزل را عاشقانه،عاشقانه...
گفتی غزل های پرازغم دوست داری
بامن بگو زیبای خوب آسمانی
بااین همه آیا مراهم دوست داری؟
سررابه زیرانداختی چیزی نگفتی
نه نشنوم این را که مبهم دوست داری
شعرم...شرابم...شبنمم...هرچه بخواهی...
با ما چه کردند، که اینگونه از شادی دوریم...
بیا و خود را
خدای شعر هایم
بر همه بنما
خودت هم میدانی
همین چند غزلی
که میگویم
تمام حرف های دلم
را مو به مو
در بیت ها
روانه ی دلت میکند و تو
مرا
سایه بانی هستی
که غم در
سراپای وجودم
لحظه ای جا نگیرد و
تنها...
در نبود تو
نجوای عشقت
همیشه از خانه ی احساسم
شنیده می شود
ای دلیل تپش های قلبم
بیا با فانوس چشم هایت
شعله بر جانم بزن
و چون ساحلی بی قرار
آغوش باز کن
تا که یک عمر برایت
دریا شوم
مجید رفیع زاد
تفسیر بی تو بودن
برایم ممکن نیست
و هر شب این خاطره ی عشق توست
که در من بیدار می شود
جای خالی احساست
سرشار از گل های شادی است
که از باغچه ی خاطرات تو
شکوفه می دهند
و من در امتداد هر شب
همراه با ثانیه هایی
که...
مگذار حس گندیده سابق تو را از
احساس عاشقانه ات دور کند
جاودانه ترین بهار
لذت دیدار توست
بیا با عطر نفس هایت
مرا به صرف عشق
مهمان کن
تا که در آستانه ی
این فصل سبز
شکوفه ی احساس مان را
جشن بگیریم
مجید رفیع زاد
دوباره شب شد و دلم تنگ شد
ای بی تو گل
دوباره غم آمد و قلبم بد آهنگ شد
ای بی تو گل
مهدیه باریکانی
در امتداد ساعت صفر
به دیوار شب تکیه می دهم
و بهار آمدنت را
انتظار می کشم
ای کاش بودی
صدای احساس قلبم را
در حصار بازوان تو می شنیدم
تا ذره ذره ی وجودم
عطر تو را می گرفت
مجید رفیع زاد
آغوشش
رمز تمام انگار نه انگارها بود
وقتی مرا در آغوش می کشید
نه هیچ ترسی
نه هیچ اندوهی
نه هیچ دلهره ای
اسم من را یادشان نمی آمد
آری
انگار نه انگار
همین دیروز بود
که محکم من را بغل کرده بودند.
مهدیه باریکانی
آدمی است...
دلی دارد، احساسی و بعضاً غروری!
دوستش بدار که دلشکسته نشود،
محبت کن که احساس کند،
و در آخر محترم شمار تحقیر نشود.
به گوشم رسانده اند پیامبری گفته بود
دوستت دارم هایت را بر زبان آور.
نماز و روزه ات را نگاه داشته، می خوانی
واجبات است...
هر شب دلهره ی نداشتنت
خواب را از چشم هایم می رباید
ای کاش نبودن هایت تمام می شد
و قلب هایمان در آغوش هم می تپید
باران احساس
از ابر چشم هایم می بارید
و تو با گرمی دست هایت
دلم را قرص می کردی
برای همیشه داشتنت
مجید...
از بارانِ احساس گفتی
- با صراحت -
چنان که
زیرِ بارشِ یقین
خیس شدیم
اینک
فصلِ رویشِ اشک است
و اندیشه هایِ تَر .
نامت تا بر زبان با من است
سودای تو دیگر نام من است
ز سودایت زخمی ز بالان خورد
غم نباشد گوهر غمی چون تو من است
گفتی گر روزی نباشم فراموشت شوم
از من بر نیاید نام تو بر سینه کفن است
تار های نفسم با غم تو درگیر...
بغض تلخ نداشتنت
هر شب گلوی شعرهایم را می فشارد
کجایی ببینی ؟
که چگونه واژه های احساسم
در تب لب هایت می سوزند
واژه هایی که با لب های تو شکوفه می دادند
و با آفتاب نگاه تو قد می کشیدند
افسوس که نیستی
و ثانیه ها نفس واژه...
درکم کن و، ترکم نکن؛ یار/
تر کم نشد چشمم برایت/
بنگر چه سان با جان نشسته/
سرتاسرِ حسّم به پایت/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (بندی از یک چهارپاره)
تو را با ط دسته دار می نویسم.
همانند واژه پر شکوه طهران
بالاخره تفاوت فاحشی است
میان خاص وعام....
✍مهدیه باریکانی
همه احساسات ما در شب پررنگ تر هست ، چشمهایت را میبندی و خاطره ها یکی یکی از جلوی چشمانت رد میشوند ، و تو میرسی به این حرف که در عاشقی کردن شب هایش سخت است ، روز که میشود منطق حکم فرما مطلق است و تو به بهترین...
بهار را دوست می دارم
ولی گیلاس را؛ بیشتر
و عشق را پاس می دارم
ولی احساس را؛ بیشتر شیما رحمانی