بعضی ها گریه نمی کنند اما از چشم هایشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک سکوت، گوشه ی چشمشان به کمین نشسته..
هر شب مرور میکنم تو را اشک می ریزم، صدایت میکنم تو_نمی_آیی و دوباره در آلاچیق دنج تنهایی کز کرده و آرام می میرم!!! و باز دوباره فردا سراغت را می گیرم...
آن قدر میخندم که اشکم در بیاید این هم به نوعی گریه با سبک جدید است
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده
امشب موقع خواب،بشمار... تعداد دل هایی را که به دست آوردی بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ... بشمار،تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ... فصل زردی بود،تو چقدر سبز بودی؟!
خوش به حالت چال گونه داری جایی هست برای چال کردن اشک هایت...
مبادا شوخی شوخی وارد قلب کسی شوید که او جدی جدی شما را به قلبش دعوت کرده باشد یادتان باشد هرگز باعث گریه کسی نشوید چون خدا اشکهای او را می شمارد و به وقتش با شما حساب می کند..
حال ابری ام باران می خواست تا زمزمه نبودنت را بخوانم که شاید آسمان دلم کمی سبک شود من تو را دوست داشتم وقتی قلبم پر از اعتماد شده بود من تو را می خواستم وقتی کرشمه هایت هر لحظه بهار را می آورد راستش را بگویم مدت هاست دیگر...
هرسال روز تولدم شمع های بیشتری برایم اشک میریزند... تولدم مبارک
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
اشک هایم که سرازیر می شوند دیر نمی پاید که قندیل میبندند عجب سرد است هوای نبودنت …
هوای شهر بارانی ست و این قصه غم انگیز است که دارد عاشقی تنها به زیر باران خاطراتش را دما دم اشک می ریزد و شاید زوج خوشبختی پر از رویا به فردا های رنگارنگ خشنودند ولی افسوس از آن فردای بارانی که از هم دور می افتند و باران...
▫ می دانی با هر زمزمه ی پاییز صندلی را به پشت پنجره موهایم را بر شانه و نگاهم را به در می دوزم می دانی با هر صدای باران چتر را به خیابان عشق را به رقص و صدایم را بر سر می اندازم می دانی با هر عاشقانه...
از دور دیدمت تو لباسِ عروس می درخشیدی داماد هم برازنده بود امشب از دلم بیرونت می کنم تو مرامِ ما دوست داشتنِ زنِ مردم، ناموسِ مردم نیست با اشک هام از چشمام چکیدی و تموم شدی تا همیشه خوشبخت باشی... خدانگهدار
وقتی دلم گرفت زیر باران گریه کردم... وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند، تازه فهمیدم غم من چقدر کوچک است و غم آسمان چقدر بزرگ...
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم
بغض کنی اشکت درنیاد مثل این میمونه رعد و برق بزنه بارون نیاد...
دوای درد ما اشک است...آری اشک....آری اشک شراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟
گناهان خودت را نمی دانم اما، اشک های من بیچاره ات می کنند...!
آه می کشد /آسمان/آه.../اشک/جاده را/می بلعد/چقدر خاطره/زیرِ خاک ِاین سالهای به خون نشسته خفته است/دریا/جزغاله می شود/از روزهای زخمی.
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست...
بعدِ رفتنت/ دیگر/گرم نشد دستم/مشتی خاطره/رودی از اشک/تنهایی ، گیسوی شب را میبافد
آمدی خاطره ها را ورق زدی آینه اشک می ریزد
تقاص ، تاوان هر چه میخواهی نامش را بگذار من اما فقط می دانم خدا از اشک های هیچ کس ساده نمی گذرد