متن خواب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خواب
ای مهربانیت آغشته با عسل
بی آنکه شهد بریزی به جان من
ای تسکین کابوس در اوج تلخواب
ای خواب ، خواب ، خواب
ای مهربان بی دلیل ، بی دلیل گم شده پیدا شده
ای من فدای آمدن ای بی نرفتن همیشه ...
ماندنی ...
حرفی نگفته مانده است...
خواب بودم آری ...
خوابی که در او
جزء غم تنهایی من، هیچ نبود
مرگ را همدم خود!
تنها کس تنهایی ام
پایان شب سیاهی ام
به نوا می خواندمش، منتظرش می ماندمش
لیک کس آمد و
برگوش من، آرام نوای غزلی خواند
برخیز و برو
بر دلِ دلها، غزلی...
کنار ساحل قلبت ارام نشسته ام سردیه نسیم سحری صورتم را نوازش میکند دستان سرما زده ام را با بخار چایی داغ گرم میکنم سرم را روی شانه هایت میگذارم
ب ارامیه ساحل و روشن شدن هوا خیره میشوم باورم نمیشود ک من کنار تو ام و تو اینجایی .......
دوش در خواب زدم
بوسه بر آن غنچه لب
به خدا
خواب تو دیدن
به از این بیداریست
حجت اله حبیبی
از خواب ک بیدار شدم باز هم روی بدنم کبود شده بود..
هر بار یک زخم یا کبودی..
بدون درد هم نبودند..
زخم ها میسوختند و کبودی ها درد داشتند..
اما من ک خودزنی نمیکردم!
یا...
کتک نخورده بودم..
آن هم هرشب..
هر شب...
و باز هم..
هرشب..
این بار...
در خواب سنگین می رود دستان من این روزها
شاید که دستان تو را در خواب می بیند مدام
ارس آرامی
اتاق تاریک ، صدای تو ناگهان در خواب
چه کسی نوشته ، اینگونه داستان در خواب
روی خوش ندید پس از آن مهتاب
شبی که روی تو دید آسمان در خواب
ستاره ای پس هر پلک تو رها می شد
به چشم های تو می رفت ، کهکشان در خواب...
«قلاب»
دلم در انتظار تو، کمی قلاب می رقصد
به چنگت آورم آخر، تنت در آب می رقصد
تو در تُنگ دلم هستی، درون قاب چشمانم
نگاه نرگست هر شب، میان قاب می رقصد
تو ماهی یا پری هستی، رفیق دیگری هستی
میان پولک جسمت، شب مهتاب می رقصد
شب...
اتاق تاریک ، صدایی ناگهان در خواب
چه کس نوشته ، این گونه داستان در خواب ؟
پس از آن مهتاب ، روی خوش ندید از آن
در شبی که روی تو را دید آسمان در خواب
ستاره هایی پسِ هر پلکِ تو رها می شد
به چشم های تو...
اتاق تاریک ، صدایی ناگهان در خواب
نوشته داستان این گونه کسی در خواب ؟
ندیدم از مهتاب ، روی خوش پس از آن
شبی که روی تو را دید آسمان در خواب
تیر بار ستاره پسِ هر پلکِ تو رها شد
همه ی کهکشان به چشم های تو می...
نه دوش آب سرد
نه کتاب های روانشناسی
نه قرص خواب
نه فیلم های تلویزیون
نه سکوت شب
هیچ کدام جای شب بخیر گفتنت را پر نمی کنند...
هیچ کدام مرا به خواب نمی برند...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دست هایش را محکم به طناب ها قفل کرده بود با قدم های لرزان جلو میرفت...
اصلا قرار نبود اینجا باشد..
و...
چطور شده که باید از اینجا گذر کند؟
چرا تا به حال از اینجا رد نشده؟
خب! وقتی رد نشده... این علامت هایی که گویی راه را نشان...
اینجا
هوای خاطره تو، خیلی ابری است
یک شب که چشمهای جهان را
خواب می برد،
آخر مرا و طفل دلم را
آب ... می برد ...
جلال پراذران
خواب دیدم
نمی دانم چه زمان بود
دیر بود یا زود ،اما دردها تمام شده بود ....
خواب دیدم
تنهایی کسی را ،صدایی پایی شکست
خواب دیدم
خانه را چشم هایش روشن کرد و نفس هایش گرم
صورتش را ندیدم
اما سایه آن که آمده بود چقدر شبیه تو بود...
بیدار شدم
خواب تو را می دیدم
مهم نبود چه خوابی بود
بعد از آن اولین احساسی که در بیداری تجربه کردم فقط دلتنگی برای خوابیدن بود
سازهای آبی سولماز رضایی
دراز کشیدم ،بدنم آرام می شود چشمانم کم کم گرم می شود
حالتی مثل خلسه دارم
چیزی بین بودن و نبودن
سبک شدم ،می توانم به هر کجا که می خواهم بروم
می آیم تا تو را پیدا کنم
احتمالا تو همً خوابی
خودم را در آغوشت جای میدهم
سنگین...