پاییز می آید و خورشید
به مانند پیرمردِ خمیده ای
باعصای زردرنگش؛
بر دیواره ی جوانی تکیه زده !
مات شده در میان ابرهای کهنسالِ سرگردان؛
و کودکانی که باشادمانی پا بر روی قلب ِکوچه ها میگذارند و پذیرا میشوند، آبدارترین بوسه های پاییز را بر صورتشان!
و پروانه هایی...