متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
زمان زیادی گذشت تا اینکه فهمیدم همیشه اونی که میخوای نمیشه فهمیدم هر کسی باهاته الزاماً دوستت نیست فهمیدم کسی که تو نگاه اول ازش بدت میاد یه روزی میشه صمیمی ترین دوستت و بلعکس هرکی زبونش نرمه دلش گرم نیست هرکی میخنده بدون درد و غم نیست ظاهر دلیلی...
در حسرت یک بار بغل کردن تو،
چه آسان دل ما مُرد...
از همان لحظه که از چشم تو افتاد دلم.
مرگ من بیشتر از بیش به من نزدیک شد.
نیست ما را، ز دنیا طلبی.
جز رخ دلربای او.
اگر تقدیرم بر ویرانی ست،
کاش تصویرت
در ترک های دلم
خاکی نشود..
هر شب،
لب برکه را می بوسد
بید مجنونی که عاشق ماه شده است..
بوی تنت در خیابان پیچید،
مرا به عقب کشاند،
به روزهایی که هنوز تو بودی،
و جهان دوباره زنده شد.
در ایستگاه مترو،
صدای خندهی تو بین جمعیت پیچید،
و من بدون اینکه بفهمم، دنبال تو دویدم،
تا هرگز گم نشوی.
تو و من،
دو نقطه در جهان که با هم یک ستاره میشویم،
و تاریکی هم نمیتواند ما را جدا کند.
بوی تنت،
مثل یادآوری روزهایی که هنوز نرفتهاند.
به تار موهایت قسم...
که هر بار روی پیشانیات میلغزند،
تمام جهان در من فرو میریزد.
بوی باران که میآید، انگار نامت دوباره در دلم زنده میشود.
نه تویی، نه آن روزها… اما هنوز چیزی در من تپش میکند.
عهد و پیمانی که بستیم..
یادم آمد کوچه ای را کز میان آن گذشتیم
باغبان بود و تو بودی کنج دیواری نشستیم
سیب ها را چیده بودن در میان آن سبد ها
بار قاطر کرده بودن او رمید و ما گسستیم
بوی عطر گیسوانی در فضای کوچه پر شد
مست...
لبهای تو بهترین جایگاه است،
برای بوسه هایی از جنس دلتنگی.
دنبال بهانه میگشتم برای زندگی،
تا اینکه چشمان تو را دیدم.
چشمان تو بهترین بهانه است برای زندگی کردن.
اینطور نیست که ماندنی باشند؛
خاطره ها، گاه فراموش هم میشوند.
درست در خاطرم نیست از کی دوستم داشتی..
اما وقتی گفتی چشمانت سارق قلبم شده اند،
چند شب از فرط ترس دلدادگی خوابم نبرد.
درست یادم نیست چه زمان بی پروا دستانم را گرفتی!!!
قرار چهارم بود یا..........
مرا بشنو؛
آنگاه که آوای گرم عاشقانه های معین در گوشت می پیچد"
و مدام دکمه تکرار را می زنی..
وقتی که صدای مرغان عشقِ باغ،
دوستت دارم های مرا در گوشت زمزمه می کنند.
مرا بشنو؛
با شنیدن اولین جانمی که در پاسخ صدای نامم دادم "
آخرین بارش...
در هیاهوی بیست سالگی
مات مانده بودم
خامی سی سالگی را
در پختگی چهل سالگی
چند لقمه زندگی برداشته ام
حالا هر روز صبح
در کافه چشمانت
داغ می نوشم
امید را
نمی توان
حتی از رویای بودن با تو گذشت
تویی که
قلبم به اشتیاق آمدنت می تپد
عاشقانه هایم را بخوان
بگذار
در آرزوی داشتنت
شکوفا شوند
وچشم به راه پرستوهایی باشند
که خبر آمدنت را برایم می آوردند
گره خـــورده نگاهـــت با نــگاهم
تــویـی تنـــها امیــد و تکیه گاهم
دمید از مشرق جـــان نور عشقت
چه سرمستم به هر شام و پگاهم
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
هر بهاران را نبین کز عشق خود می نغنوی
چون بهاران میرسد پایان، زمستان میشود.
آدمی کز درد دوری میدهد فریاد و زار
چون فغان پایان رساند، یار مستان میشود.