متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
ای چشمتو سیارهو ای زادهی تبریز
لبخند بزن بر منی حیران غمانگیز
من رعیتو تبعیدو سر افتادهی صد حرف
تو دوختِ شهی خنده کنان مثل فرنگیز
لبخند بزن تازه بمان مثلِ گل یاس
غرق تو ام این عشق نه جرم استو نه جایز
زلفت چو شبو پیچو خمش موجِ خروشان...
هرچند خون آلوده ام از تیغ زبانت
بیزارم ازین قسمت پیچیدهو تقدیر
دلگیرم ازین دل، که بود دل نگرانت
دانی که خودت طعمهی چشمان رقیبی
دانم که خودم خسته ام از رسم خیانت
آخر به فلاکت بکشانند سراپا
من را گذری عمر و تورا حسن جوانت
سوگند به رخشانی ات...
من شاخهی اسیر زمستان سرنوشت
تو مثل برگ تازهی افتاده از بهشت
من ساقهی که سوخته از آه رعد و برق
حالِ مرا نپرس چه خوبم چه بد چه زشت
این لطف قسمت است که کاتب مرا اسیر
اما تورا چو زلف سیاهت رها نوشت
من دلشکسته ام چو یتیم...
ای خفته در خیالِ منی خسته، شب بخیر
یک دل نه، صد دلم به تو وابسته، شب بخیر
من تا سحر نشسته به درگاهِ وصل، تو
خوابیده، آرمیده چو گلدسته، شب بخیر
تو! خواب مثلِ حوریو در پُشت ابر، من
چشمم به سقفِ خانه و در بسته، شب بخیر
باز...
هر چه میخواهی بکن، اما تو نشکن دل ما.
بیمنظره...
مثل گلدان بدون گل روی میز،
استکان بدون چای کنار سماور،
ساعتی که عقربه ندارد
و دری فاقد دستگیره؛
هرجا و هرچیز را نگاه میکنم پر است از بلااستفاده بودن؛
لبریز از نقص؛
تهی از حیات.
مثل من بدون تو،
که به هیچ کار نمیآید.
عشق و سوزش، عقل میسوزاند و کارش را تمام
بار را دل بُرد و بر تاریخ ما افسانه ریخت
بهترین دزدی❤️
دزدی بوسه عجب دزدی پر منفعتی ست
که اگر بازستانند دو چندان گردد
تو را نگفتم،
تو را نخواندم،
تو را حتی آرزو نکردم…
تو،
همیشه
قبل از هر فکر،
هر خواستن،
در من اتفاق افتاده بودی.
نه چون عشق،
که مثل نفس—
بینام،
بینیاز از دلیل.
و هر بار که نگاهت میکنم،
دنیا
کمی از بی رحمی اش را
فراموش میکند!
تو را سالها پیش
در خوابِ گندمزاران دیده بودم،
با چشمانی که دریا را
به زانو در میآورد.
میآمدی…
نه از کوچه، نه از خیابان،
از دلِ دعاهایی
که هر شب بیآنکه بدانم،
نام تو را زیر لب میگفتند.
و حالا که رسیدهای
نه چون غریبهای
که پیدایش کردهام،
که...
نه!
قول شرف میدهم
دستِ ابرِ اندوه
به چشمانت نمیرسد
در قلبم پناه بگیر!
حتی یک تپش
عقبنشینی نخواهم کرد...
نگاه کردی و قلبم، میان چشم تو گم شد.
گناه این دل دیوانه این بود.
که پنهانی تو را در سینه اش داشت.
اوج گناه چشم من.
دیدن چشمان تو بود.
چشم انتظارم.
روزگار تلخ بی تو بودن به سر شود.
سنجاق می کنم
بوی پیراهنت را
بر لبان خشکیده دلتنگی ،
وقتی اشک
می شوید
خاطرات غم گرفته ی رفتن را...
بعد تو
فرو ریختم در خویش ،
آه
قد کشید
در حُرم دلتنگی غروب...
زن،
زندگی را در چمدانی قدیمی تا میزند،
میان روسریهای رنگی
و بوی عطرهای محوشده
و
آینهای که زخمهایش
سالهاست حقیقت را
شکسته نشان میدهد
قطاری دور
سوت میکشد در خوابهایش
کوپهای که هرگز
به مقصد نرسید
تو آمدی و زمستان از شانههای زمین ریخت
عطر بهار در رد پای تو شکفت
و آسمان نامت را با ستاره نوشت
چشمانت
آغاز ترانهایست که
هر سال
جهان را شاعرتر میکند
بخند
که لبخندت خورشید را هم به وجد میآورد
بمان
که مستی نگاهت
شراب را از یادم ببرد......
فـــــــکر تـــــــــو...
مجال شنیدن صدای دل را از من گرفت.
من چشم ندارم که ببینم.
چشم یارم به چشم دگری گرم شود.
نیستی و نبودن تو بدجور.
باعث شده دیگران نیایند به چشم.