شعر غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین
داغ یارانم به جان تازد که یاران راچه شد
گل به درد ارد دلم کان گلعذاران را چه شد
یادگاران بود و از یاران دیرین یادها
یادها چون درگذشت و یادگاران را چه شد
من اینجا خفته ام ای دوست به خاموشی و آرامی
سر گورم نشین که من سفر کردم به ناکامی
به غربت مانده ام تنها تو یک فاتح رسان ما را
ز آب شرم خود سوزم تو نازل کن باران را
به تلخی بغض خود را خورد شاعر
خیال نازکش پژمرد شاعر
تمام زخم های بودنش را
به یاد آسمان آورد شاعر
همین دیروز بود انگار یک شعر
در عمق سینه اش افسرد شاعر
چه شب هایی که با یک قرن اندوه
میان گریه خوابش برد شاعر
غرورش را به دست...
اگر غمگین و مایوسم خداحافظ!
اگر بعد از تو می پوسم خداحافظ!
شب از تنهایی ام سرشار شد امشب
و خاموش است فانوسم خداحافظ!
غرور بغض قاجارم در این غربت
که مغلوب بدِ روسم خداحافظ!
مرا دیوانه می نامند بعد از تو
اسیر آه و افسوسم خداحافظ!
چه بی تابم!...
هوا تاریک و من دلتنگ و خسته
غمی سنگین به چشمانم نشسته
اگر قلب شکسته می خری تو
خداوندا دل من هم شکسته
ابوالقاسم کریمی
خسته ام! خسته تر از خسته شدن، پا نشدن!
درد خوب است به یک شرط! معما نشدن!
مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب
می رسم آخر هر شعر به دریا نشدن!
گره ای بسته خداوند به کارم که هنوز
چاره ای نیست برایش به جز از...
چه کسی می داند
غم شده
بر دلم آوار
ولی می خندم
خانه دلگیر و خیالت
شده با واژه ی شعرم همراه
و چه محزون نگهم در پی تو
می نشیند به تماشای غروب
غرقِ احساس تو را خواستنم
در سکوتی پر دلتنگی محض
چه کسی می داند...
بادصبا
کجا شد رقصِ سازِ دلربایت
غزلخوانی و آن شور و نوایت
شدم لبریز از غم همچو پاییز
و دل بی تابِ عطر جانفزایت
-بادصبا
اگه یارم تو هستی بیا دستت بگیرم
در این غربت که هستم نگذار که بمیرم
منو عشق محالم دوراز تو زار حالم
مرغ خسته مثالم در قفس زجانم سیرم
ملک تو آشیانست بام تو بام خانست
با تو عشق جاودانست نمیمیرم نمیرم
در رهت خسته پایم گریه و های هایم...
دور از رخت دل من تاب توان ندارد⚡
بی شور بی ضمیرم شعرم بیان ندارد⚡
این قلبی که شکستی اصل صاحبش
تو هستی✍
گفتم که خلق بداند عشقم نهان ندارد⚡
پنهان کردم عشقم را تا تو از من نرنجی 💙
حیف ندانستی گفتی دردت درمان ندارد⚡
گفتم گهی دلگیرم انگار...
نیستی
و در بارانی که نیست
قدم می زنم خاطراتت را
حس ِ شعری غم آلود
کوچه به کوچه
خیابان به خیابان
ذهن بسته ام را می خواند
همه ی خواستن ها تمام
تمام شد.
حتی این من غمگین
که کودکانه در خیالت بازی می کردم
نیستی
و در پاره...
جانا ! من از دردِ نهانم می نویسم
از درد با اشک نهانم می نویسم
از سردیِ پاییز و از داغ غمِ یار
هر نیمه شب از عمقِ جانم می نویسم
پژمرده ، باغ و گلشن دل از دو رویی
دلتنگم از بی همزبانی می نویسم
چندیست بی خویشم چو...
چه روز تلخ و دلگیری
دلم
چون دختری آواره و تنها
نه امیدی
نه لبخندی
به دوشم کوله ی دردی
و رویم
چون درخت زرد پاییزی
صداقت کو؟
رفاقت کو؟
غم انگیزاست این دنیا
که دیگر نیست
یاری صادق و شیدا
بگو پاسخ مرا!
مجنون نمایِ بی نشان
در این...
باز هم امشب
خیالت
دوخته
چشمان خیسم را
به سقف آسمان و نیست یاری جز سیاهی
تا بگویم بی تو
تنگ است
چون قفس
ساعات تنهایی
وبی ماه است امشب آسمانم بی تو و
بی رحم می تازد در آن ، تاریکی مطلق
و می دانم
که دلتنگی
نشسته در...
نوبت به من رسید،کمی بیشتر بریز
سر می کشم اگر چه یقینا شراب نیست
تزریق می کنم به تنم جام زهر را
فرصت برای خوب و بد و انتخاب نیست
من چند بیت دیگر از این شعر می روم
اصلا نخوانده رد شو ولی از جهان بترس
بوی خوشی اگر...
همه خوابیده اند
آرام
و من
بی خواب و نا آرام
که دور از چشم تو امشب
پرم از حس تنهایی
دلم تنگ است و
چشمانم
شده ابری و طوفانی
بیا
آری بیا دیگر
که بی تو
باغ دل غمگین
بهاری نیست ، بهار من
تمام لحظه پاییز است
و...
چه دورانیست فریادا، که دیگر همزبانی نیست
میان کنجِ تنهایی، نگاهِ مهربانی نیست
چه دورانیست،غم افزون و دل؛پرخون و دیده تر
که حتی، آشنایان را ز غمخواری نشانی نیست
به طاقِ ابرویِ جانان ، نمانده طاقتی درجان
ولی با این همه، در دیدگان؛اشکِ روانی نیست
دلا! بیزارم از این زندگانی،...
مثل مرجانم که پس از داش آکُل
لای مشروب و شعر میشکنم!
که من از بچگی مرض دارم
جای زخمهای کهنه را بکنم!
که دچارم به مرگ تدریجی,
بیست نخ توی روز شوخی نیست
طی ده سال بعد تو دائم
بوی سیگار میدهد دهنم!
طول و عرضی به وسعت دنیام,...
کاجِ خشکیده در حسرت یک بارانم
عاقبت می شکند شاخ و تنم، می دانم
دلم افسانه پروانه شدن یادش رفت
پیله ای گم شده در گوشه توتستانم
هرکسی دید مرا گفت فقط نیمه پر...
غرق در نیمه خالی شده لیوانم
مثل یک ماه که در چنگ محاق افتاده
گرچه هستم...
در من زنی ، آرام و پرتکرار می میرد
نعش خودش را با دو دست خویش میگیرد
از وحشت فریاد های بی امان مرد
سر را بغل میگیرد از حجم نفیر و درد
از طعنه هایش میشود لحظه به لحظه آب
شد زندگی در چشمِ او ، مانند یک مرداب...