شعر غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین
چه دورانیست فریادا، که دیگر همزبانی نیست
میان کنجِ تنهایی، نگاهِ مهربانی نیست
چه دورانیست،غم افزون و دل؛پرخون و دیده تر
که حتی، آشنایان را ز غمخواری نشانی نیست
به طاقِ ابرویِ جانان ، نمانده طاقتی درجان
ولی با این همه، در دیدگان؛اشکِ روانی نیست
دلا! بیزارم از این زندگانی،...
همه خوابیده اند
آرام
و من
بی خواب و نا آرام
که دور از چشم تو امشب
پرم از حس تنهایی
دلم تنگ است و
چشمانم
شده ابری و طوفانی
بیا
آری بیا دیگر
که بی تو
باغ دل غمگین
بهاری نیست ، بهار من
تمام لحظه پاییز است
و...
دل را که ساده بود گنهکار کرده اند
این مردمان پست مرا خوار کرده اند
سر می کنم دقایق خود را ولی به درد
چون بر سرم به کینه غم آوار کرده اند
محزون و بی قرار و پر آشوب گشته ام
هر روزِ روشنم چو شب تار کرده اند...
لحظه ی شاد مرگ من
جان همه دل به سوی او
دفتر عاشقانه ام
بی ثمر است بدون او
پنجره ای شکسته بود
همدم گریه های من
تک تک نامه های او
حک شده است به روی تن
نوشته از : نیما جباری
هیچ می دانی
بهاری بودم و گشتم خزان
ای که بودی مهربان
با دلم نامهربان!
روزهایم سردِ سرد
لحظه هایم پر ز درد
سایه های تیره از دلواپسی
در کمین خنده ها
سهم من این غم نبود
دل پر از ناگفته ها
چون اسیری در پی آزادی است
این دلی...
چه کنم
نیست دلی بی کینه
و شده بغض به دلها مهمان
و نمانده است کسی از جنس نسیم
تا که از دیدن یک غنچه ی گل
از همه تیره دلی ، دل بِکند
آه
از این دلِ تنگ
که به زنجیر غم است باز امشب
ساز ناکوک منم
بین...
چرا پایان ندارد این شب تار
سراغم آمده اندوه بسیار
بهارم شد خزان روزی که رفتی
ندارد این دلم بعد تو غمخوار
بادصبا
درختی زیر شلاق تبر سوخت
گلی در مُشت طوفان پشت در سوخت
سراسر زندگی غم بود و بحران
امید و آرزویم , بی ثمر سوخت
ابوالقاسم کریمی
با رفتن مادر بهارانم خزان شد
یک آسمان اختر زچشمم روان شد
وقت گل و لبخند و عید و دیده بوسی
مادر درون خاک تیره میهمان شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
رفتی و بعد تو، احساس قلبم دود شد
جای خون رگهای من، با غم فقط مسدود شد
شاعر/ فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
تا آخر این شعر با قلبت بیا! یادت می آید...
خانم من! ای بهترین! ای با وفا! یادت می آید؟
یادت می آید دست هایم شد جدا از دست هایت؟
تا مرگ رفتم... بازگرداندی مرا... یادت می آید؟
تا طعم خوب باتوبودن را چشیدم قصه لرزید
یک شهر دشمن شد...
گله از یار کنم یا ز سیه فالی خویش
به که گویم سخن سرد ز بدحالی خویش
سخنم سرد و نگاهم همه آغشته به غم
به کجا پربکشم با غم تنهایی خویش ؟
تهی شده ام
چو تخته پاره ای سوار بر موج
می روم هرجا که بادم می برد
بی اختیار
بی حس
مثل مرده ای
به روی دست ها درون تابوتی سرد
که بر روی دست های جمعیت می رود
مثل شعری بی معنا
مثل عشقی بی فرجام
مثل زیبایی تو...
از دیده خود، شراب نابم دادند
از یاد برَم، جانِ خرابم دادند
گفتند خراب، وقت بارانی را
مردم به همین فکر، عذابم دادند
سید عرفان جوکار جمالی
حالا بگو
به کدام روزنه بگریزم؟
که ابر بر سرم آوار نشود
وخواب پوسیده زمین به مرگ نرسد
مریم گمار
بازآ دلم ز گردش دوران شکسته است
چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است
آئینه خیال نهادم به پیش روی
دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است
داغ یارانم به جان تازد که یاران راچه شد
گل به درد ارد دلم کان گلعذاران را چه شد
یادگاران بود و از یاران دیرین یادها
یادها چون درگذشت و یادگاران را چه شد
من اینجا خفته ام ای دوست به خاموشی و آرامی
سر گورم نشین که من سفر کردم به ناکامی
به غربت مانده ام تنها تو یک فاتح رسان ما را
ز آب شرم خود سوزم تو نازل کن باران را
به تلخی بغض خود را خورد شاعر
خیال نازکش پژمرد شاعر
تمام زخم های بودنش را
به یاد آسمان آورد شاعر
همین دیروز بود انگار یک شعر
در عمق سینه اش افسرد شاعر
چه شب هایی که با یک قرن اندوه
میان گریه خوابش برد شاعر
غرورش را به دست...
اگر غمگین و مایوسم خداحافظ!
اگر بعد از تو می پوسم خداحافظ!
شب از تنهایی ام سرشار شد امشب
و خاموش است فانوسم خداحافظ!
غرور بغض قاجارم در این غربت
که مغلوب بدِ روسم خداحافظ!
مرا دیوانه می نامند بعد از تو
اسیر آه و افسوسم خداحافظ!
چه بی تابم!...
هوا تاریک و من دلتنگ و خسته
غمی سنگین به چشمانم نشسته
اگر قلب شکسته می خری تو
خداوندا دل من هم شکسته
ابوالقاسم کریمی