شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
پاییز به قلبم نفوذ کرده است
و تنهایی ام را در آغوش می کشد
روحم در میان برگ های سرخ رنگ فرو رفته است
حرف های عشق را در سکوت قرمز پاییز می بینم
پاییز را تنها می بینم
غزل قدیمی
برای چه؟
اصرار می کنی که بمانم برای چه؟
هی شعر گفته قصه بخوانم برای چه؟
همراه عقل و جنون پای واژه را
تا ساحت قلم بکشانم برای چه
گفتی بیا به دیدن اگر فرصتی شود
بر روی چشم، اگر بتوانم... برای چه؟
تا بی خبر بمانم از احول روزگار...
دُردانگی
باران به باران چکیدم دیوانگی های خود را
وادی به وادی دویدم مستانگی های خود را
صد چلچراغ طریقت از عهد دیرینه دارم
آتش به آتش پریدم پروانگی های خود را
بگذار پیشت بماند هر داستانی که گفتم
باور به باور شنیدم افسانگی های خود را
از تلخی روزگاران...
شروع شد
پیمان گرفت و فصل بهاران شروع شد
تاوان گرفت و لحظه جبران شروع شد
با طره های داده به بادش چها نکرد!
طوفان گرفت و موج پریشان شروع شد
در پیج و تاب فتنه گری چاک دامنش
میدان گرفت و قصه ترلان شروع شد
یک شهر را به...
نیشکر
این مرثیه ها درد دل مختصر ماست
هر خاک غمآلوده پر از بال و پر ماست
می برگد و می روید و هرساله شکوفاست
این جلگه که از چشمه چشمان تر ماست
همرنگ شفق بوده و همصحبت خورشید
دریای نگینی که به خون جگر ماست
هر سرب فرو رفته...
سیاهیم هنوز
عابر و رهگذری مانده به راهیم هنوز
مانده در مرحله ای گاه به گاهیم هنوز
اختران را به شب تیره خود باخته ایم
محو در پرتو افتاده به چاهیم هنوز
خبر از مشرق پاینده خورشید رسید
ما در این دایره بیگانه ماهیم هنوز
رفته از خاطره ها بود...
مختصرم کن
تا مضحکه شهر نگشتم خبرم کن
آشفته از این زهر نگشتم اثرم کن
تا کنج قفس خو نکند در تن و جانم
رویای پریدن به سر بال و پرم کن
ای هرچه تماشای تو سرخط تمنا
از گرد و غبار گذرت تاج سرم کن
دیریست هواخواه توام ای...
بی تو تباه میکنم لحظه به لحظه دم به دم
فاش نمیشود چرا راز من و تو از عدم
صبح به شب رسیدومن گم شده درخیال تو
محو نمیشود چرا فاصله ها قدم قدم
عزراییل۲۰۲۴
در خواب می بینم که صبحی فرا می رسد،
عصری زیبا و پر از نور آغاز می شود،
آسمان آبی می شود و عطر گل رز می آید،
از گوشه های شهر نغمه ها شنیده می شوند. زندگی می خواهد رنگی زیبا داشته باشد،
با خنده ها و آرامشی صاف...
به رنگ های سپیده دم بیدار
از خوابی تازه، در کنارم بیدار
در آغوش شعاع های خورشید
دریغ این لحظه ها که می شنوم صدا
جرعه های نورت در خورشید تازه
صبحی زیبا دیدم، هر ذره ای تابید
غزل قدیمی
در حریر طلایی مهر،
شعله عشق در رنگ های آتشین آشکار می شود.
جایی که برگ ها با لطف ملایم می رقصند،
زمزمه های لطیف فضا را روشن می کند.
همانطور که رنگ های طبیعت به آرامی از بین می روند،
عشق ما، فصلی برای ماندگاری.
زیرا در پاییز، ما...
با غروب خورشید، جنگلی خالی از سکنه،
پر از زندگی می شود.
مه رویایی هوا را فرا گرفته است.
یک گل سفید در نسیم می لرزد.
تنهایی و غم در غروب خورشید در جنگل زمزمه می کنند
پرتوهای خورشید در میان درختان می رقصند
معمای زندگی بر باد زمزمه می...
شبی بر چشم من موی سفید همسرم افتاد
و اشکی گونه غلطید و به روی بسترم افتاد
میان ابرهای روشن و تارِ ترِ گیسو
به دام افتادم و صد واژه از چشم ترم افتاد
به یاد آمد گل سرخِی میان موج گیسویش
و هُرم آتش عشقی که بر خاکسترم افتاد...
در قلمرو پرده های نقره ای و رویاها،
مردی زندگی می کرد که چهره ای غمگین داشت،
جیمز دین، آه چقدر غمش می درخشد،
معمایی از مالیخولیا عالی.
در سیاه و سفید، چهره او می درخشید،
اثری محو نشدنی بر نسل بشر،
با چشمانی که رازهایی نهفته است، در اعماق...
در روز جهانی ناشنوایان، هلن کلر را گرامی داریم،
که قدرت و استقامت او را به ستاره ای تبدیل کرد،
نمونه ای از اینکه چگونه می توان بر ناملایمات غلبه کرد،
و زیبایی را در زندگی حتی در تفاوت آن بیابید.
اگرچه ناشنوا و نابینا بود، اما یاد گرفت که...
دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی...
تو می خوابی و من بیدارم هر شب...
شبیه ابرها می بارم هر شب...
کسی اینجا پر از بغض و جنون است
سکوتم ضجه ای با رنگ خون است
پر و بال مرا این زخم بسته
دلم از دست آدم ها شکسته...
شکستند اعتماد و باورم را
در آغوشت بگیر...
آفتاب بهانه ی انتظار شب هاست
و بوی گل ها دلیل خنکی بادها
در وجود طبیعت، آن خوشی و خوبی
میلاد یک شب آرام و آرزوها
قسم به آغوش گرم خورشید
که بستری است برای آرامش جانها
غزل قدیمی
دره سرسبز در آغوش خورشید
از تاریکی شب های سرد برخاست
گیاهان و درختان پر شادی
در غم دل ها آرامش به دوش آورد
ای دره سرسبز گل و بلبل
همیشه با تو دوستی برقرار است
غزل قدیمی
جناس آتشم اما، شراری در وجودم نیست
پلنگی بی شر و شورم ، غزالی در حدودم نیست
جوانی رفت و شوق رقصِ آتش، مرکز میدان
از آن آتشفشان ، رد و نشانی غیر دودم نیست
به اقبالم،، بد و بدتر ، ندارد فرق چندانی
نه ققنوسم نه خاکستر، مرارت در...
دلتنگ توام جانا!
در حسرت دیدارت بی خوابم و بیدارم
یاد دل من هستی ؟ ای مظهر زیبایی
تلخ است همه ی عمرم از شدت دلتنگی
یا سوی تو باز آیم ؛یا اینکه تو می آیی!
در خلوت دره ای سرسبز ایستادم،
به شکوهمندی کوه های بلند و دریاهای پرخروشم
طبیعت مرا در آغوش گرفته
و تابستان برایم رویاپردازی کرده است.
در این دره، دختری رویاپرداز در تنهایی خود می خندد،
و من شادم ،
همانند خنده ی آن دختر در خانه ی خود درون دره...