شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
خورشید بتاب ، پرتو ات بس زیباست
ای غنچه بخند، خنده ات چون رویاست
ای صبح بیا ! که باز با آمدنت
بر طَرفِ چمن ، رقص بنفشه برپاست
بادصبا
آمدم که غم تنهانماند
بستند مرا بااو کاش یارم نگردد
کلبه ای ساختم کنج دلم
باشد که میهمانم آوارنگردد
فریادها دلم کشیدتابه گوش فلک رسد
خنده به گمانم دید،فلک کَرنگردد
قلمی دادند دستم تا ازشوق بنویسم
من که اورایک بارندیدم،ولی خانه ای بی آن نگردد
درگوش قاصدک گفتم آرزوهایم را...
باغی پُر است از گلهای شفاف رنگ
دنیا در این باغ به عشق سرودن آمده است
آرامش در هر برگ و هر شاخه می جوید
نور آفتاب بازتابی از خوشبختی است
گلها با لبخند نورانی شادی می کنند
در این باغ، خوشبختی بر بانوی گل می چسبد
کارم اندر عشق مشکل می شود
خان و مانم در سر دل میشود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل میشود
زندگی غمکده ای بیش نبود
بهر ما جز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشم
که کدام خاطره اش نیش نبود.
ارس آرامی
اقرا بسم عاشقی کز عشق تو فرهاد شد
آن اسیری که به دام بوسه ات آزاد شد
آنکه در سودای لبهای تو ایمانش برفت
آیه ها، با شعرهایش مملو از ایراد شد
لا لبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات
اینچنین آیات حق در معرض اضداد شد
غنچهٔ لب...
او حرف می زد... من ولی محو صدایش...
می ریخت دور از چشم او قلبم برایش...
زیبایی اش در واژه هایم جا نمی شد!
انگار می رقصید باغی با هوایش...
بالا بلای من به قدری ناز دارد
یک شهر می میرد برای اعتنایش!
هرچند از او مهربان تر نیست اما...
کوچانده
باورم کردی و من از همه درمانده ترم
عابری از سفر آتیه جامانده ترم
راه رفتن به کجا و غم ماندن تا کی؟
من که از حوصله آینه کوچانده ترم
گفته بودی که کنار تو به مقصد برسم
تو نباشی به خدا از همه وامانده ترم
زندگی کبکبه ام...
نگفتی
جانا به سر وعده و پیمان که بودی
با ناز و ادا سرو خرامان که بودی
یک دشت غزل می وزد از طرز نگاهت
زیبائی آهوی بیابان که بودی
آنشبکه خیالت سر همراهی ما داشت
دردانه ترین گوهر پنهان که بودی
ای قرص تماشایی شب های دلاشوب
مهمان سر...
افسوس
دل دیوانه ای دارم... ندارد باوری، افسوس
به باد فنته اش دارد شرار اخگری افسوس
دمادم در تب دلدادگی درخویش می سوزم
از این اتش نمی ماند بجز خاکستری افسوس
تمام کیش و آئین و مرام و مسلک و دین را
سر بازیجه می گیرد بلای محشری افسوس
دل...
غم رسوائی
شب و مهتاب و آرزو از من
سحر و یاس و عطر و بو از تو
قاب دیوار پشت سر از من
آب و آیینه پیش رو از تو
مهلت آه بی صدا از من
فرصت هرچه گفتگو از تو
جرعه جام شوکران از من
مستی و باده...
برای چه؟
زیر لبت دوباره زمزمه داری برای چه ؟
غرق ترانه های گاه گداری برای چه ؟
بیهوده دل به بغض و آه دمادم نمی دهی
لبریز شعله های سوز و شراری برای چه ؟
بغضی خزان گرفته نام تو را نعره می زند
دلواپس فصول سبز بهاری برای...
سلام
بخود گفتم سلامی کرده باشم
سرآغاز کلامی کرده باشم
به عطر و بوی یاد مهربانان
دعای صبح و شامی کرده باشم
سبو هاتان پر از شهد محبت
زلالی را به کامی کرده باشم
اگر قسمت شود از جرعه عشق
از این پیمانه جامی کرده باشم
کلاه از سر بگیرم...
شباهنگام لبریز جنونم
سری در خلسه سحر و فسونم
چنان جغرافیای رفته بر باد
به تاراج سکوت صد قشونم
♤♤♤
شباهنگام آرامی ندارم
به جز مهر تو پیغامی ندارم
اگرچه جلد صبح انتظارم
پری دلبسته بامی ندارم
♤♤♤
شباهنگام دردی را دوا کن
دل دیوانه را حاجت روا کن
به...
آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود
قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود
می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،
عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود!
«سیامک عشقعلی»
هرگز این قصه ندانست کسی
که چه آمد به سر مردم این شهر
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
مَنو شکستن قلبت ، نگو ..... خدا نکند
به دیدن غم و اشکت ، نگو ...خدا نکند
منی که از غم و عشقت همیشه لبریزم
سخن ز رفتن و ترکت ، نگو ... خدا نکند
سجاد یعقوب پور
.
عطر نامت
مشام جان می نوازد
و سُکرآور است
به گاه خماری
چون عطر خوش دیوارهای شهرم
به گاه رگبارهای کوتاه و تُنُک
کاش لطافت باران گونهء بودنت
پیوسته بتابد
بر دیواره های این دل...
که خسته است
و درهم شکسته
در زیر تیغ بی وقفهء روزگار
راستی من...