یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم...
شک ندارم که بگویم آن شب هنگام پوشیدن لباس مرا یادت نبود نمی دانستی وقتی قند را بر سر تو و دامادت می سابیدند ابرها را بر سر من نگون بخت می سابند نمی دانستی وقتی مردم دعای خوشبختی تو را می خوانند انگار مرگ مرا می خواستند نمی دانستی...
شبی دور از تو در این کوچه ی بن بست میمیرم به یادِ آرزوهایی که رفت از دست میمیرم
لحظه لحظهی تو را خط به خط سرودهام رفتهایّ و رفتهاند شور و حال این خطوط!
کاش میشد بهش گفت . . . نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن
آن طبیبی که مرا دید درِگوشم گفت: دردِتو دوری یار است آن عادت کن ... ... ... . ... .
از کنارت می روم! مرگ دلم یعنی همین... عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود .
ای گلِ من! غروبِ چشمانت؛ بهارِ قلبم را خشکاند. شقایقهای احساسم در غمِ نبودنت بر دل خود داغ زدند. و کبوتران امید بالهایشان را، چیدند و در عزای تو با پرواز وداع گفتند!!
دیدمش روزی،ولی او عاشق سابق نبود دست در دست رقیبم چشم او صادق نبود بی وفا از من نگاه ساده را دزدید و رفت من برایش مرده بودم او ولی عاشق نبود...
عشق یعنی وقتی یه نفر قلبت رو میشکنه و حیرت انگیزه تو هنوز با قطعه قطعه ی قلب شکستت دوستش داری...
عطرِ تو در خیابانِ باران زدهِ پخش شده وتو نیستی
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادی تویی که آمده بودی بهار من بشوی
کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی؟ رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی
غمگینم چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست
قسم به روزی که دلت را میشکنند، دیگر منی نیستم که آرامت کنم... دیگر تمام شد ، تویی که مرا به دیگری ترجیح دادی، دیگری نیز تو را به دیگری ترجیح خواهد داد... شک نکن جانم ! زمین به طرز عجیبی گرد است...!
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
نمیدانم چرا چشمهایم گاهی بی اختیار خیس میشود... میگویند: حساسیت فصلی است! آری من به فصل ٬فصل این دنیای بی تو حساسم...
امروز نه چایم دارچین داشت نه قهوه ام شکر... نه اینکه نخواهم حوصله اش را نداشتم... یعنی می دانی! امروز نبودم... نه! امروز اصلا نبودم... من که خیلی وقت است نیستم... راحت بگویمت: امروز تو باید می بودی... همه ی روز ها به کنار! تو امروز را عجیب به من...
مهربانم! من بی تو ... پرم از دلتنگی... لبریزم از غصه... ...آه!..... اشک هایم نمی گذارند نازنینم... خفه می کندم این بغض!... سخت است بی تو! ... سخت!
زمستان است و من شنیده ام روزها کوتاه تر میشوند ولى . . . نمیدانم چرا دارند این روزها هى بلندتر میشوند، بى تو !
دلتنگی رد پایت را در سینه میجوید تنهایی صدا میزند پاسخی نمیدهد خیالت
برای زیستن هنوز بهانه دارم من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد به قلبم فرمان می دهم میوه های زمستانی را برای تابستان ذخیره کنند تو در تابستان از راه برسی سبدهای میوه را که وصیت نامه من است از...