متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
روزی مادرم شال را روی شانهام انداخت و گفت: «زمستان زود میگذرد.»
زمستان گذشت، اما سرمای دلتنگی او هنوز در جانم مانده است.
او گفت: «عشق، مرز نمیشناسد.»
اما هیچوقت نگفت که نبودنش، مرزی میسازد تا همیشه.
سکوتت
کویری ست بی پایان
که بادهای غریبش
نقش ناگفته ها را
بر رمل های زمان می نگارد
و من
مسافری بی قافله
پا در رهگذرِ
بیصدای این توفان خاموش
در جستجوی بذر واژه هایی
که هرگز نبالیدند..
کاش می شد
پشت این دیوار،
چشم شب باشم
تا کشف کنم...
دریا زنیاست
با چشمان تیله ای
که با هر باد
عشق
موجها را پس می زند...
نگاه کن....
چطور عشق از پاییز می ریزد
نه از شاخه های روییده در
دست هایم،
از طلوع پنجره می آید
تا آب در دل ماه تکان نخورد
و این سرخ ترین کسوف تاریخ
است
من به دُنبالِ تو بودم نگران وقتی که
تو در آغوش لبالب، هیجان وقتی که
قَد فروخورده ام از این همه سرگردانی
در رکوعی به تماشای کَمان، وقتی که
پاره های بَدَنم رو به غَمت میرقصند
وای، اَز پنجه ی جادویِ تکان، وقتی که
ثانیه از سَرِ بی حوصلگی پَس,...
جهان بی رنگ جانان را نخواهم خواست ای جانم
تویی جان و تنم بی تو جهان را من نمیخواهم..
عمریست کـہ בر خیال خوב
بوسـہ گرفـتن ز لبانش،
شـבہ کارم.
من تو را به بیشهزاران سبز مهربان سپردم
و به آن لطافت دست نسیم
که در آغوش انگشتان سبز چنار میدوید
من تو را به خلوص عاشقانۀ معصوم اشکهایم
و بینیازی سرشار وسیع روحم سپردم
به آن مهتاب روشن
و به درخشش نیلگون چشمهایم
من تو را به آفتاب، به...
بر سر عاشقانه هایمان
همچو مهره ای در شطرنج
همیشه کیش داده ام تو را
اما هر بار به چشمانت رسیدم
با یک حرکت مات تو شدم .
وقتی که نباشی
از غم دوری ات
جان تنم که هیچ
حتی ثانیه ها هم
درد دارد.
شب سختی خواهد بود
پارادوکسی عجیب
در وجودم رخ خواهد داد
که من با یاد خنده هایت
سیر گریه خواهم کرد .
نیامد یارم به سوی چشمانم
سوی چشمانم برفت به دنبال یارم
از این کوچه گذر کردم ندیدم
یار من بود ، نبودش سوی چشمانم
آرزوها گم شدند با خاطراتی بر دلم
کس چه داند چی گذشته ست در جوانی بر دلم
هجر مادر ناز فرزند ماتمی شد بر دلم
سر گذشتم بد نوشتند آه سوزان بر دلم
ُعمریست که آوارهی کوچـهای بنـامِ عشــقم،
بندهی خاطرِ توام و گویی بین جهنم و بهشتم!
من نباشم چـہ کسـے، ناز کشـב ناز تو را.
چـہ کسـے بوسـہ زنـב آن لب شیرین تو را.
من نباشم چـہ کسـے غرق نگاہ تو شوב.
چـہ کسـے سخت بغل گیرב، آغوش تو را.
ذره ذره آب مى شویم و هیج نمى فهمیم از گذر زمان ما به یکباره نمى میریم آرام آرام در حال مردنیم واین قانون زندگى ست؟؟زیبایى پشت آلودگى ها مانده و زشتى و سیاهى سیطره انداخته بر همه جا؟!نگاهت سفیدی وزردى نور رو نمى بیند !همه چیز تیره و مات...
بــاید که دوبــاره به یادت بنــویسم غزلها را،
تــا کم بکنــم از دلِ آشــفته اندوهِ شبها را !
هــر شب به هــوایت پرسه میزنم در دلــم آرام،
تــا گم نکــنم در جـانِ خـود ایــن خاطــرههـا را!
خنده های تو تنها مُسکن من است
نمیدانم
اینهمه دارو را برای چه دکتر
تجویز کرده است
می شود حالا بخندی
کمی قلبم درد گرفته است.
چون چشم تو را בیـבم،
ویران شـבہ ام בر خویش.
בر سکوت پنهان من آن،
چشم سیاـہ تو جریان בارב.
عطر تن تو...
هست بر آغوش خیالم هنوز.
لطـفـے کن و چنـב بوسـہ نثار בل ما کن،
کـہ בلتنگ شماست.