متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
به طرز اشتباهی غم انگیز ام.
انگار که غم را قاف نوشته باشم یا انگیز را با ذال.
انگار چشمانم به تر بودن؛
قلبم به تپیدن اندوه؛
و ذهنم به فکرهای آزار دهنده؛
عادت کرده باشد.
انگار خوشی ها مانند یک آبنباتِ شیرین، عمرشان کوتاه است؛
و بعد دهانم، مزه...
شاید گریه هم
درمان خوبی باشد.
گریه، آزمایشی با نتیجه ی فوری بدحالی است؛
و در عین حال
می تواند سِرُمِ به تاخیر انداختن غم باد گرفتنمان هم باشد؛
سوپاپ اطمینانی برای دق نکردن؛
و تنظیم میزان اندوه درون قلب!
- کتایون آتاکیشی زاده
شکستم!
من به شکستن عادت دارم.
من به شنیدن صدای ریز و آروم ترک خوردن احساساتم عادت دارم.
به اینکه حواسم نباشه و دوباره خودم رو برای بهت نزدیک شدن به در و دیوار بزنم و اشتباهی پام بره روی خرده های شکسته و دستم موقع جمع کردنشون اون قدر...
با من بمان تا خنده هایم جان بگیرد
نگذار عمرم در غمت پایان بگیرد
چیزی ندارم جز همین دیوانه بودن
با ماندنت شاید سری سامان بگیرد
سیلم که یک دریا جنون در سینه دارد
ای وای اگر با بغض سرگردان بگیرد!
یعقوب می ترسید با این فکر، روزی
مصری شود...
مسافری بودم در دیار غربت
در سرمای استخوان سوزی، درست وسط بهار
خود را در دلشوره ی ناشی از اندوهِ پیله کرده در سلول هایم یافتم
تکیه بر دیوارهای مژگانش
در دیار غربت
در دیار چشم های غریبه اش
که روزگاری آشناترین و گرم ترین بود.
سیگارم داشت تموم می شد.
یه نخ نیمه سوخته رو لبم بود، یه نخ دست نخورده هم تو جیبم.
دراز کشید کنارم، هر دوتامون زل زده بودیم به آسمون؛ ولی زیر چشمی حواسش بهم بود.
گفتم:
-محض رضای خدا یه نگاه هم به ما بنداز، جانا!
بی اعتنا گفت:
-چرا...
گفت:
-باز چت شده؟
بی حال جواب دادم:
-امروز دکتر رو دیدم.
متعجب گفت:
-ناراحتی داره مگه؟ اینجا همه هر روز دکتر رو می بینن.
یه آه کوتاه کشیدم و گفتم:
-ناراحتیم از اینه که فردا قراره برق وصل کنن به کَلَّم!
خندید گفت:
-فراموشی درد نیست که، درمونه.
نگاش...
آه کشیدم و گفتم:
-کارمند مترو بودم، حقوقم بد نبود.
دیر و زود، کم و زیاد می رسید، می گذروندم. خداییش هم از زندگیم راضی بودم.
رفیقم پرسید:
-کارمند مترو بودی؟ یعنی نیستی دیگه؟
گفتم:
-نه راستش.
استعفا دادم.
پرسید:
-خب چرا؟
تو می گی راضی بودی از زندگیت!
گفتم:...
آن شب بر خلاف همیشه،
آنچه ک ب دست باد سپرده شد
آرزوها نبودند! احساسات نام داشتند...
فاطمه عبدالوند
برای شب هایی که بدون تو گذشت
من نمی شناختمت من ناراحتم
در هوای ابری فراق
دست شعرهایم را می گیرم
و در میان خیالت قدم می زنم
باران که بگیرد
همه خیس می شویم !
من و شعرهایم
تو و چتر وصال
مجید رفیع زاد
من برای دوست داشتن تو ،
از خودم کندم ،
حالا برای فراموش کردنت ،
خودم را بهتر می شناسم🦋
ذاکری
برگرد و در حق این ضعیفه نامردی مکن...:(
بانوی من
بانوی دل شکسته
تو چشمای پر از غمت
یه موج مرگ نشسته...
تو دستای بی آرزوت
تنهایی مثل عنکبوت
خیمه زده
نشسته...
بانوی من
بانوی رنگ پریده
سورمه ی خون
توی چشات کشیده
زیر هجوم تحقیر
پیکر تو شکسته....
تو چار دیواری مرگ
یخ زدی مثل تگرگ
غرور...
دریای احمر
مرادیگر نمی خواهد دلم فهمیده این غم را
تحمل میکندقلبم ؛ که باور کرده ماتم را
ز سرمای نگاه او تنم چون بید میلرزد
غرور و شوکتم اما به تنهائیم می ارزد
چه شبها منتظر تا صبح نگاهم خیره بر در بود
نمی امد ؛ سحر میشد ؛...
زندگی اجباری ست،
درد ما تکراری ست
زخم ما هم کاری ست
صاحبخانه جوابمان کرده
ما فقط مهمانش تا سر این ماهیم
روزمزدیم اما با همین
دخل کم و خرج زیاد
کربلا هم می خواهیم