متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
وقتی بودم نمیدیدی
وقتی میگفتم نمی
شنیدی!...
وقتی می بینی که نیستم
وقتی می شنوی که نمی گویم
اشک هایم شدید تر از باران است
بغضم سنگین تر از کوهستان است
نبضم پر تپش تر از رعد آسمان است
و نبود تو به اندازه کل جهان است
تا به شب عادت کردیم صبح شد...
صبح را زیاد نمی شناختیم...
تا صبح آمد دلبری کند و با لطافتی نوازشمان کند.
نفهمیدیم چه شد که دیگر صبح نبود...
عمر صبح کوتاه بود...
عمر هر چیز نوازشگری کوتاه است...
ظهر آمد که بگوید عاشقمان هست و چقدر پایمان وای می...
مردیم. از همان وقت که دیگر درد، از قلبمان شرم نکرد.
شب ها که میشود دلم همانند آسمان شب ، تاریک می شود دلتنگی های من خودشان را نمایان میکنند ، زیباست تکرار داستانی از جنس انتظار و بغض و گریه....
خشکید درخت سبز این باغ ، پدر
نامت شده سرلوحه ی آفاق ، پدر
تا لحظه مرگ بی گمان می ماند
در سینه من نشان این داغ ، پدر
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
پسر به دختر گفت اگه یک روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میایم تا قلبم را با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم .
تا اینکه یک روز آن اتفاق افتاد… حال دختر خوب نبود. نیاز فوری به قلب داشت. از پسر...
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده...
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او...
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به...
نشسته بودم رو نیم کت پارک، کلاغ ها را می شمردم تا بیاید. سنگ می انداختم بهشان. می پریدند، دورتر می نشستند. کمی بعد دوباره برمی گشتند، جلوم رژه می رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده داشت...
زخمی به دل افتاده آنرا مرهمی نیست
بغضی نشسته در گلو ، راه دَمی نیست
تنها بمانی با حضورش در خیالت
با خاطراتش سر کنی درد کمی نیست
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
روزی که مرگ تسکین دهَد درد دلم را،
در پی دوست جوید یار بیگانگان را،
همی چون زِ مرگم بُگذشت روزگار،
بر جایگه عشق گمارد دیو نهادان را.
احمد زیوری
راز و رمز زندگی ، دلداگیست
ما همه غم هایمان از سادگیست
آنکه حرف از عشق میزد نزد ما
حال می گوید وفای عهد چیست
..
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
از نبودنت درد می کشم
لحظه هایم را بدون تو تصور می کنم و درجوانی ام می شکنم
اما گاهی از این که اینقدر غصه دارم خجالت می کشم
خجالت می کشم که خدا تو را خواسته , که تو خوشحالی , که تو از دل خوشحالی اما من حسرت...