متن غم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم
می خندم...
دیگر تب هم ندارم
داغ هم نیستم
دیگر به یاد تو هم نیستم
سرد سرد شده ام
کسی چه میداند...
شاید دق کرده ام
بچه ها عروس و داماد شدن... بازنشستگی بود و خلوت دونفره مون... یه شب که نشسته بودیم دور آتیش و کنده ها دود میزدن تو قلبمون پتوشو دور خودش محکم تر پیچید و گفت: اون روز دیدمت!
پرسیدم : چی؟؟؟
لرزید انگار... گفت دیدمت.. روز قبل عروسیمون، جلو در یه...
بزرگ ترین بیماری غم است.
وقتی کسی در گیرش شود نخواسته تو راهم درگیر می کند.
با عوارض های متفاوت که برای من و تو فرق می کند.
گاهی سکوت،گاهی اشک،گاهی بغض،گاهی درد...
داروی مشخصی ندارد!
بازهم برای من و تو متفاوت است...
گاهی آغوش،گاهی اشک،گاهی محبت و گاهی هم...
صدای دلشوره آور سوت قطار
صدای نفس های تند یک جامانده...
و آسمانی که دست تکان می داد برای دلبرکی زیبا چشم ، که با قطار می رفت
و چه غم انگیز می گریست آن ابر کوچک برای عاشقی که تنها یک دقیقه دیر رسیده بود...
.
بهزاد غدیری شاعر...
با چشم اشک آلود خود این غصه را سر می کنم
دل را به دریا می زنم دیوانه محشر می کنم
با چشم دل می خوانمت ای جان که جانانم تویی
با این دل دیوانه ام شب را منوّر می کنم
عاشق شدم با دیدنت بیمار آن خندیدنت
لبریزم از...
من منتظرت بودم ای یوسف کنعانی
با یک غزلی از دل در یک شب بارانی
کنج دل من غوغا دل تنگ نگاه تو
رفتی و پر از غم شد دل عاشق پنهانی
بادصبا
در بند غم شدم و بی قرار تو
خوانم غزل غزل غم دل در جوار تو
ای بی وفا ز لبم خنده پر کشید
مجنون نبوده ای که بمانم کنار تو
بادصبا
ای خاک به خون شسته چرا بر سر مایی
از ما تو چه دیدی که چنین پیک بلایی
هر گوشه ی تو ریخته است خون جوانی
انگار فراموشِ تو شد خاک کجایی
دانم که تو از درد خیانت به عذابی
رسم این نَبود دادِ خود از ما بستانی
روز و...
از ته دل به کسی جز تو نمی اندیشم
همدمم! هم سخنم! هم نفسم! هم کیشم!
اعتباری نه به مردم نه به دنیاست دَمی
همه رفتند ولی باز تو ماندی پیشم
غم تو چنگ زند بر دل صد پاره ی من
شادی ات چاره غم های درون ریشم
از سرم...
غم دل را نه شب تار فرو می ریزد
نه پشیمانی هر بار فرو می ریزد
بندبند دلم از حس قشنگی پر شد
که هر آن پرده ز اسرار فرو می ریزد
بغض غمگین نگاهم چه غریبانه و تلخ
در همان لحظه ی اقرار فرو می ریزد
هرچه دیوار...
هر روز تو بر عشق بزن لبخندی
بر هر غم و اندوه بزن لبخندی
با عشق بلند شو به پا خیز هر روز
ای آنکه مثال گل ، به ما میخندی
«بهزاد غدیری»
غم انگیز بود
انگیزِ حمل بُغضی چند تنی روی گلو
کلمه آدم میکشه !
یه وقتایی دستتونو چاقو میبره
یه وقت لبتون رو کاغذ می بره
اون وقت که با کاغذ میبره دردناک تره
چون کاغذ برای بریدن نیست !
کلمه نیومده بود ما باهاش آدم بکشیم
اومده بود ما باهاش به هم ابراز محبت کنیم
دست همو بگیریم
غم...
آتش کدام غم
خاطره ات را از من دور می کَنَد ؟
سخت است ؛
مثل کندن زالو
از روی پوست می ماند!
بجز برای سوختن
پری را وا نمی کند این عشق
پری را وا نِ ...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
هیچی کهنسال
با عصایی از سوزن
روی تداوم سکوتم راه می رود ...
بی فایده ست !
بیداری ام ،
با این غم سنگین بعد از تو
خواب رفته است!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
فعال محیط زیست