متن مجید رفیع زاد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مجید رفیع زاد
نبودنت را بغض می کنم
و با هر نفس درد می کشم
تمام تار و پود حنجره ام زخمی است
آنقدر که در شب دلواپسی هایم
با نام و یادت زندگی کردم
مبادا نیایی
که بی تو نفس کشیدن را
از یاد می برم
مجید رفیع زاد
حالا که می روی
برای چشم هایم
خواب سوغاتی بیاور
بگذار
شب های بی تو ماندن را
در آغوش خیالت
گوشه ای آرام
بمیرم
مجید رفیع زاد
روزگارم
صفحه ی شطرنج است
و من آن شاه عاشقی که
با هر نگاه سرد تو
کیش می شوم
این بار که آمدی
به مرگ تدریجی ام پایان بده
بگو دوستم نداری و
مرا مات کن
مجید رفیع زاد
تلخ ترین تصویر زندگی ام
قلاب دست هایتان بود
در آغوش گرفتنش
آرزوی من بود
اما حسرتی شد برای دست هایم
تا همیشه
تنها بمانند
مجید رفیع زاد
گفتی که از نسل آدمیم
غافل از آنکه
ما کوه بودیم
و تقدیرمان
نرسیدن به هم بود
مجید رفیع زاد
جمعه ها
مشتاق یک نفسم از تو
لمس حضورت
و کافه ای برای سخن گفتن دست هایمان
حواسم پرت موسیقی صدایت شود
و پرت نگاهی سرشار از نور عشق
بیا که در کنارت
همین حواس پرتی هاست
که تمام دلتنگی غروب جمعه را
ریشه کن می کند
مجید رفیع زاد
زمین گیرم کرد دلتنگی
کسی نیست خاک دلم را بتکاند
تنهایم ؛
و این تنهایی است که هر شب
قصه ی مشتی خاک
و قلبی پاک را روایت می کند
چه زجری می کشد گوشم
که هر شب می شنود با ماه
قصه ی خاک و دل و
سوز جدایی...
هر لحظه ثانیه شمار
نبودنت را فریاد می زند
ضربان قلبم چه ناکوک می شود
وقتی که ساعت
به وقت نبودنت
کوک است
مجید رفیع زاد
میان نوشته هایم
سه نقطه
مدفن حرف هایی بود
که هرگز به زبان نیاوردم
تو نیز نخواندی
نه از نگاهم
نه از سه نقطه هایی که
عشق را
فریاد می زدند
مجید رفیع زاد
هوای نبودنت
همیشه سرد است
حتی عصر تابستان ؛
میان کوچه های عشق
جای قدم هایت خالی است
بودنت به قلبم
همیشه چنگ می زند
بیا که بیش از این مرا
طاقت انتظار نیست
مجید رفیع زاد
کاش نگاهم
در تو گره نمی خورد
و کشتی آرزوهایم
کنار ساحل چشم هایت
هرگز پهلو نمی گرفت
دستم به جزیره ی آغوشت نمی رسید
و هیچ شبی با صدای نفس هایت
به خواب نمی رفتم
کاش غریبه ای بودم برایت
که بعد از رفتنت
اینگونه بی تو بودن را...
در انتظار آمدنت
عقربه های امید
و ثانیه شمار ساعت انتظار را
التماس می کردم
تا لحظه ای به خواب بروند
افسوس من ماندم و ساعت صفر
و تجسم نگاهت
مجید رفیع زاد
دلم پاییز می خواهد
دلم رقصیدن برگ درختان را سر شاخه
کمی بوییدن عطر تو را با مهر می خواهد
دلم یک آسمان لبریز از رحمت
و برق آن دو چشمان تو را در نیمه های شب
به زیر بارش باران ولی با عشق می خواهد
دلم پاییز می خواهد...
دوست می دارم
هر آنچه را
که با تو می توان شمرد !
الا شمردن
نفس های بی تو ماندن را
مجید رفیع زاد
هر صبح
به استقبال چشم هایت می آیم
پنجره ی قلبت را می کوبم
و لحظه ی باشکوه افق چشم هایت را
به انتظار می نشینم
طلوع کن
که محتاجم
به یک مژه بر هم زدنت
مجید رفیع زاد
در مسیر عشق
در کوله هایمان
هزار بیت غزل بود
ترانه بود و سپید
قسمت بهانه شد
تا انتخاب تو
تنها سکوت باشد و
سکوت
مجید رفیع زاد
عروس شعرهای من
دوستت دارم است
که تنها محرم چشم های توست
با عشق بخوان
و با مهر در آغوش بگیر
ای تنها دلیل زندگی ام
دوستت دارم
مجید رفیع زاد
خاطراتمان را نبش قبر نکن !
ریشه اش را از قلبم کنده ام
دیگر نه با آمدنت بهار می شود
و نه ریشه ی خشکیده سبز
تو از عشق سیرابی و
دلم کویری است تشنه
من به سراب قانعم
دلخوشی سراب را از من نگیر
مجید رفیع زاد
در عزایی که
ماه طبل عزا شود
ملائک نوحه می خوانند
ستارگان سینه می زنند
و ابرها می گریند
کهکشان ها بیرق و کتل را
بر فراز آسمان ها
به اهتزاز در می آورند
به خورشید خبر دهید
صبح فردا
با شال عزایش طلوع کند
چون تمام عالم
کربلا شده...
بی تو نفس می کشم و عمر تباه می کنم
در انتهای شعر خود ورق سیاه می کنم
میان لحظه های من فقط خیال روی توست
که روز و شب به قاب عکس تو نگاه می کنم
قسم به آیه آیه ی کلام قرآن مجید
به روی سجاده ی خود...