پاییز هم از غصه های دخترش هرسال غمگین است اشکی که می ریزد برای آذرش برگونه آذین است بادی وزید و قاصدک با شاخه ای از دردهایش گفت زردی هر برگی که می افتد زمین از بهر تسکین است
پاییز را فریاد خواهم زد بر خشتهای کهنه ی دیوار بر آن سپیدار بلندی که از تاک همسایه شده بیزار پاییز را فریاد خواهم زد با قطره های بارش باران بر بامهای خانه میبارند من زیر چتری مانده در رگبار پاییز را فریاد خواهم زد در اشکهای کودکی تنها بر...
هأن هیزار پأئیز ٚ رنگ ره نجیب زمٚسؤن لۊختابؤن ،پیش پیش مهنوش سمامی برای اینهمه، رنگ پاییز زمستان نجیب جلو تر در حال عریانی
تو با تابستان می روی دل تنگی با پاییز می آید .. و همیشه این منم که در رفت و آمدِ فصل ها تنها می مانم..!
پاییز دستِ تابستان را با «مهر» می فشارد هم چنان که اندوه قلبِ مرا!
به پاییز که فکر میکنم به یاد ماه هایی که یکی از یکی زیبا ترند و در این فصل حضور دارند به تمام هفته هایی که ما را عاشق تر می کنند به تمام روزهایی که کوتاه می شود و به تمام شب هایی که بوی باران را در خودش...
نسیمی آمد و برداشت از سر روسری ها را مگر پاییز رنگی تر کند خاکستری ها را
مرا به یاد خیابانی بینداز پر از پاییز و مردی که دست هایم را به مهر می گرفت
من گذشته را خوب بِ یاد دارم، آن خیابان قدیمی در کنار عشق کهنه، با باران پاییزیش... برگهای زرد و نارنجی به کنار جدول حتی خوب بِ یاد دارم آن چشمان جنون انگیز را، خنده های بی محابا و بی دلیلی که دلیل شادیه ما بود؛ من بِ یادم دارم...
در انتهای کوچه آذر دختریست به نام یلدا. با موهای بلند و مشکی، پوستی سفید و گونه های سرخ مثل انار. دختری که منتظر است کسی بیاید و با عشق، دقایق منجمدش را گرم کند. آواز با هم بودن را در گوش هایش زمزمه کند و با دیدار های کوتاه...
پاییز این سه ماهه ی غم انگیز میگن پاییز بیشتر از ۳ ماه طول میکشه اگه فصل های دیگه ۳ ماه باشن پاییز حداقل ۷-۸ ماه طول میکشه میگن به خاطر آدمای رفتشه.. . به خاطر دلبرای رفته رفته های برنگشته... آدما هر چقدرم که موندنی باشن آخرش یه روز...
میان فلسفه ی زندگی لحظه ای به خوشبختی فکر کردم اینکه وقتی تنها قدم می زنی تکه ای از آسمان مثل سایه دنبالت راه می آید این یعنی خوشبختی؟ راستی من هر چه به زمین نگاه کردم مثل خطی ممتد بود مثل جاده ای بی انتها که فقط برای خودش...
یک مهرماهى سرچشمه ى تمامِ زیبایى هاییست که پاییز با وجود آن به خود میبالد و حالِ دلِ آدمها را خوش میکند.در عاشقانه هایش صادقانه احساسش را در کفِ دستش میگذارد و رویاهایش را فقط با تو مى سازد.یک مهر ماهى باید باشد تا تصویرى از عشق را روى زمین...
حال_خراب_حضرت_پاییز_مال_من ای عشق! ، آیه آیه ی قرآن به نامِ تو آغازِ آفرینشِ انسان به نامِ تو حالِ خرابِ حضرتِ پاییز، مالِ من شأنِ نزولِ سوره ی باران به نامِ تو گاهی بهار و گاه خزان، فصلِ شاعریست این را بزن به نامِ دلم، آن به نامِ تو تنها نه...
پس از روزهای دلتنگی، هفته های دوری و فصل های بی آغوش، تمام غم هایمان را در آغوش باد پاییزی می ریزیم تا با خود ببرد به دوردست ها قدم می زنیم تا دلمان با بوسه و نوازش باد پاییزی و رقص برگ ها آرام گیرد. تا رنگ بگیرند روزهایمان...
به نبودنِ تو فکر کردم و فریاد کشیدم: «دنیا! واقعاً می توانی از این هم غم انگیزتر بشوی؟ واقعاً می توانی؟» به نبودنِ تو فکر کردم و کسی چه می داند؟ پاییزها دقیقاً به کدام خاطره ات تکیه می دهم که باد حریفم نمی شود...
بگذر تابستان بگذر حال من با تو خوب نمیشود پاییز حال مرا خوب میشناسد...
پاییز جان سلام لطفا دل سرما خورده ما را پاسبان باش ما از بهار و تابستان بهره اے نبردیم هر چه بود درد بود و درد لطفا توووو با مهرت بر دلمان بذر عشق بپاش با ما یڪ رنگ باش جدایے را از طالعمان خط بزن بیشتر از وصل بگو...
خاصیت پاییز است ، در کوچه ها خاطره حراج می کنند، پشت پنجره ها لبخند کمیاب می شود، درخت ها دلبَری را تمرین می کنند و برگ ها، دلبُری، من هم شاید تیتر روزنامه ی شنبه شوم، "حساسیت فصلی "جان یک نفر را گرفت!!!
با یاد تو هر لحظه ی پاییز قشنگ است شب گرچه دراز است و غم انگیز، قشنگ است باران و لبِ پنجره، گلدان و کمی بغض یادآوری خاطره ها نیز قشنگ است آن سو، تو و تنهایی و این سو، من و باران از چشم من این چک چکِ یکریز...
عشق شبیه پاییزه. اومدنش آدمو ذوق زده می کنه، اما دلگیره. دل آدمو درگیر خودش می کنه، اما دلگیره. دل انگیزه اما بدون اندوه معنا نداره. عشق نمیتونه مث گلای رنگارنگ بهار یا بی دغدغگی و خنده و آب بازیِ تابستونِ بچه ها باشه. عشق همون حال بارون و لرزیدن...
برگریزان آمد و پاییز شد بار دگر برگهای غم فرو ریزد ز دل ای کاشکی
من عاشقانه ترین حرف های پاییزم که از درخت دلت مثل برگ می ریزم به گام های تو بسته است مرگ و زندگی ام به زیر پای تو یک برگ خشک ناچیزم اگر که گریه امان داده بود ، می دیدی که از طراوت سرشار عشق لبریزم به جای آن...
حکایت عشق حکایت خشکیده شاخه ی نارنجی ست که در مهر پاییز شکوفه داده باشد، همین اندازه خیال انگیز و زیبا و همین اندازه غم انگیز و تنها...