جمعه , ۱۶ آذر ۱۴۰۳
یه روز او نقدر عاشق بودم، که هیچ چیز نمی تونست منو بترسونه. سینه ام قرص و محکم از احساس، فکر میکردم در برابر همه چیز میتونم دووم بیارم. اما حالا جای خالی همون احساس بزرگ ترین خلاء ممکن رو روی روحم جا گذاشته. کاش راهی برای جبران اینا بود من همیشه درستی ها رو ستایش میکنم؛ اما کاش اینبار کار درست این نبود در هر صورت، جایگاه تو توی ذهنم اونقدر ویژه ست که هیچ چیز نمی تونه تورو واسم بد کنه. اندازه تمومِ بینهایت های دنیادوستدارم.تف تو فاصله....ب...
من شاید وقتی تو زیر فشار زندگی در حال دست و پا زدنی،نتونم بیام نجاتت بدم و بگم بسپارش به من چون شاید قدرت تو رو هنوز نداشته باشم ولی برای رفع خستگیت ،برای بد و بیراه گفتنت به زمین و زمان،برای پیدا کردن یه جای امن،من هستم،بغلم هست،قلبم هست،وقتم هست..میتونم جوری روحت رو بگیرم بغلم که تا هر چقدر لازم باشه نوازشت کنم تا اروم بشی،میتونم اونقدر بشنومت تا حرفات به ته بکشن،میتونم بین همه این ها،اونقدر قشنگ ببینمت و واست توی قلبم خونه امن بسازم که باور ک...
میخواهم به تو بازگردمهمچون خاطرات بیماری که حافظه اش بهبود می یابد.همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج می شود.شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش می آید.می خواهم به تو بازگردمحبس شوم میان بازوانت موسیقی بیکلامِ احساس، فضا را پرکند.گیسوانِ بلندِ لَختم را همچون قاصدک در دستان تو رها کنم.میخواهم تو را در آغوش بگیرمهمچون مادری که فرزندش را پس از سالها چشم انتظاری میبیند.عطر تنت را استشمام کنم.انگشتانت را لمس کنم.مستعمره ی قافل...
آخرین برگ از دفتر زمستانورق می خوردو رایحه ی مهراز انتهای کوچه ی اسفندبه مشام می رسددیگر گذشتآن ازدحام دلشوره های تلخو آن نیمکت های پوشیده از برفاینک بهارمژده ی حلاوت نگاهت رابه قلبم می دهدتا به شکرانه ی این عشقترنم باران رابه نظاره بنشینیممجید رفیع زاد...
بهار در رمضان آمد و بهاران شدشکوفه های اجابت نصیب باران شد قرین شدند بهار طبیعت و رمضان نسیم عشق وزید و گلاب باران شد اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
آتش گرفتم بی تو و پروا نکردمپروانگی کردم ولی پَر وا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
پدر و مادر و آشنایان و دوستان بازهم مصرند که بگویندآسمان آبی استاما من جای خالی تو را نشان می دهمو می گویم آبی که هیچمن اصلا آسمانی ندارمآسمان من او بود،که رفت! مهدیه باریکانی...
اسفند را باید بو بکشی نباید با کفشهای کتانی آن را بدویباید با پای برهنه بر سینه اش قدم زنیباید آن راحس کنیمزمزه کنیاسفند را باید ورق زنی در سکوتبه لحظه هایی بیاندیشی که ترک خوردیبه لحظه های که با کلامی ، حضورمعناداریدلت رفو شد....باید بیاندیشی به آدمهایی که شناختیبه درس هایی که گرفتیآری جانماسفند را باید با جان نوشید وآن را سپرد به یادش به خیری دیگر....باید سپردش به آغوش بهاراسفند را باید عاشق شدتا سال نو را با بوس...
بازوی تو که نیست، سرم روی بالش استاین روزها دلم خوشِ بازوی بالش استشب ها اگرچه نیستی، اما نشسته ایدر قابِ عکس خویش که پهلوی بالش استداری نگاه می کنی این حالتِ مرالبخندت آتشی به پرِ قوی بالش استمادر دوید و کوفت به دروازه، جیغ زد:هی آرزو! بوی سوختگی بوی بالش است؟..شب می رسد به صبح و شبیه همیشه در-آغوش من به جای تو بانوی ِ بالش استمن، با سری پر از تو در این سوی بالشمتو، جای خالی تو در آن سوی بالش استآرزوبیرانوند...
عشق...عنکبوتی بی رحم استکه همه ی ما را تور میکندهمه ی ما عاشق میشویممن...عاشق توتو...عاشق اواو...عاشق اوعزیزم...عشق وحشتناک استعشق همیشه یک سرش میرسد به قافمحمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
افکار شما اشتباه نیست فقط جایی درستی نتوانسته اید بیانش کنیدعزیزحسینی...
سرزمین قلبت را به هیچ کسی وا مگذار ، خیلی خیلی که عزیز بود قطعه زمینی از سرزمین قلبت را به او اختصاص بده نه بیشتر بابک حادثه...
«آغوش» یعنی دره مرگ تمام غم های تو«آغوش» یعنی اوج پرواز تمام رویاهای منعلیرضانجاری(آرمان)...
اصلا مرا چه به سیاست های عاشقانه! من از عشق همانقدر میدانم که باید دوستت داشته باشم...♡نه از صبوری چیزی میدانم وَ نه از اِفاده های زنانه چیزی در چَتته دارم.من آنقدر ساده ام که حتی نمیدانم چطور بدون دعوا و غُر زدنهای از روی دلتنگی با دلم صادق باشم و اعتراف کنم از دوری ات ، هر ثانیه اش را عذاب کشیده ام.من نابَلدم... اگر همه دنیا هم به من لَقبِ دست و پا چُلفتی ترین عاشق را بدهند ، درست گفته اند...اصلا مگر میشود تو عشق باشی و این مَنِ عاش...
عاشق شدن زیادم سخت نیست کافیه یه نفر وسط غمت بیاد و همدم دلت بشه حرفاتو نگفته بخونه و با حرفاش خنده رو مهمون لبت کنه تعهد موندن بده و بگه تا تهش باهاته قول بده که دلتو نشکنه و همپای دیوونه بازیات باشه یکار کنه که هر چی سرت اومده ، بی وفایی آدما، دل شکستناشون و همه ی غصه هات یادت برهبا جمله های عاشقانش کلید بشه به قفل قلبت ، بیاد و اتراق کنه واسه همیشه کافیه فقط ببینیم ، بشنویم ، دوست داشته باشیم ، عشق خودش کارشو خوب بلده خوب میدون...
همین که دوستت دارم، بسیار خوشبختم.آخرین قرارمان به وقت بی قراری،سرت را روی شانه ام گذاشته بودی و موهایت از اشک خیس بود.دست هایت را ستایش می کنم که مهر لبانم برای طاعت تو است.《 من شهد لبانت را با خود تا هر دو جهان به کندوان زمان می برم 》دست هایت را کمی به من امانت بده که دست هایت، خوشبختی من هستند....
ظهر برگ های زرد و آزرده رااز آن پتوس زیبا جدا کردمو خودم را از آنچه دوست می داشتمبعدازظهراین گل زعفران بودکه به تنهاییاز شادی سرشارم می کردو به این عصر دلتنگیرنگ می داد...
هوای لحظه هایمتوفانی ستدلتنگمدرست به اندازه ی آغوش تو چتر خیالت را که دست به دست کنم ابر چشمانم می بارد علی مولایی...
نمی دانستم روزی گوشه نشین خانه و ساعت شنی عمرم می شوم؛ هرچه بیشتر در خود فرو میریزم ،پیرتر می شوم......
شب است، و تو همچنان در قلبم لبخند میزنیمن همیشه عاشقت هستم و تو همیشه با منی...
گاهی هممون به خودمون یه بوسه یه آغوش گرم ؛یه حس محبت آمیزکه بتونه توی این آشفته بازار دلمون رو آروم کنه بدهکاریم ؛دل بی قراری ما دیگه ربطی عصرای جمعه نداره...انگار جمعه ها دلگیر نیست این دله ماست که گیره....؛دل ِ دیگهگاهی هوس چیزای میکنه کهبرای داشتنشون باید بچه شدوبچگی کرد ؛باید به دل بها داد ؛فرصت دادسری بهش زد باید همیشه هوای دل خودمونو داشته باشیم همین دله ک تورو عاشق ،تورو معشوق ،ودرکل تورو آدم میکنه ...✍ب...
آنقدر دوستت دارم که تشنه ام شود، چون آبی گوارا می نوشمت!اگر گرسنه ام شود، چون برنج و خورشت کردی، عشقم را از تو سیر خواهم کرد.اسمت را سر زبانم خواهم انداخت و سر و صورتم را با نام مبارکت، متبرک خواهم کرد.در کوچه و خیابان،در راسته بازارها، چشم هایم دنبال گل فروش ها می گردد و تو چون فروشنده ای ناز و ادا می فروشی و من همه را خریدارم.چقدر سرم شلوغ است از خواستن تو،که حتا نمی توانم یک قدم بی تو بردارم.از توک پا تا نوک سر از عشق تو ...
عشق سواد نمی خواهد،عشق تجربه نمی خواهدمشورت نمی خواهدعشق فقط دل می خواهدچشم ها رفیق ناب دل هستندآن ها می بینند و دل، صد دل مجذوب می شود.عشق تعهد ماندن به پای هم می خواهدنه تجملات ...عشق را خوب درک کنیم.اسما رحمانی...
دستانم گرم استتنم مبتلا به خلسه ای تاریک...چراغ روشن استچتر ما آسمان و آسمان هم که بارانیست در گیرِ یک احساس پابندیمرفته ایم و کسی ندانسته ستکی ؟ کجا؟ با که ها؟ رفتیم!تو بذر دیگری بپاش ، باغبانِ هستی بخشما بذر های عبث و هرزیم.درنگ کناندکی ببین حال خسته ی ما راما سالهاستهمگی اسیرِ یک دردیم. بودهن دریس...
بهترین پیروزی برای من شکست در برابر سپاه لبخند تو می باشد ، بی رحمانه بتاز تار و مارم کن ای عشق بابک حادثه...
بی تواشکی رویِ گونه سرازیر شددلی شکستآینه ترک خورد پاره شدعکسِ خاطره ها....
در نهایت زمستان لبریزم از آفتاب باتو رضاحدادیان...
مردها را می گویم نه نرها مَردها نمیدانم از کدام سیّاره آمده اندامّا از هَر کجا که آمده اندخوب است که هَستند ..که ته مایه بازوانشان ، امنیّت است ،که ته صدایشان بَم است و آرامش میدهد ،که ابهت دارند تا تکیه گاه شَوند ،که حافظه شان کوتاه مُدت است وزود یادشان میرودکه جنس قَلبشان مَخملی استکه آغوشِشانتمام تَرس ها را بلد است حل کند ،که جِنسشان بیشتر از پیچیدگی ،صاف و سادگیست ..که دلشان گرم به لبخند جنس زن استکه بَلدند تما...
«معجزه»در نگاه پر از موجم،در نفس آرامم،در خیالم که پر از یاد توست،به تو می اندیشم.نه سالی،نه فصلی،نه ماهی،لیک یک نفس بیشتر می ماندی؛ای کاش!اما تو نشانه بودی،تو معجزه بودی،که یعنی امید وجود دارد.که یعنی عشق وجود دارد.«هیچ»...
ببین چطورغرق شده امدر رستاخیر دست و برکه ی چشمت!مگر می شودخورشید را از آسمان تکاندکه تو را از من؟مریم گمار ۱۴۰۲/۱۰/۱۴...
من نمیدوم تعریفت از عشق واقعی چیه!! اما اگه من بخوام تعریف کنم باید بگم:عشق واقعی یعنی اینکه با وجود هزار تا ستاره ی قشنگ دور ماه، تو فقط نگاهت به ماه باشه!هیچ زیبایی نتونه نگاهتو از رو اون برگردونه و نظر تو عوض کنهحتی اگه بهتر از اون وجود داشته باشه!اگر واقعا عاشقش باشی چشمتو رو همه میبندی تا فقط اونو ببینی.از همه میگذری تا به اون برسی. کل زندگیت بر مدار دل اون میچرخهو میشه تموم دنیای تو !یه قسمت رمان خلا نور نوشته بود :گاهی وقتا...
دلخسته کاج پُرکلاغِ باغم و هیچبر شاخه های من به غیراز بار غم نیسترضاحدادیان...
۱۴۰۲/۱/۱۴ای زیبای من!ای زیبایی که هنوز نیامده ایبا جوهر قلبم ، عاشقانه برایت مینویسمدوستت دارمروزی که بدانم لیاقت قلبم را داریمیخی از جنس عشق روی دیوار دلم خواهم زدعکس چشمانت را قاب خواهم کردو روی آن میخ ، خواهم آویخترنگ نگاه تورا ، رنگ دیواره هایدلم خواهم کرد تا هر لحظه ای از زندگی امپر شود از رنگ نگاهتگیسوانت... آنهارا همچو ریسه ای رنگینبر سقف دلم خواهم آویختتا عطر و رایحه ی عشق درون خانه ی قلبمپراکنده شود......
تو از کنار چشم هایم می رویاما من با نگاهی خیسدر کوچه های تلخ این شهربه دنبال صدای نفس هایت می دومای کاش بودنت تمام نمی شدو هوای رابطه ی مانهمیشه آفتابی بودتا به جای رقصیدن ابرهای سیاهپرواز تو رامیان آسمان قلبمتماشا می کردممجید رفیع زاد...
یلدا و شبِ چلّه ی ایرانیِ ما؛پیدا شدنِ شورِ زمستانیِ ما؛در محفلِ مِهرِ خانواده، برپاست،احساس و غزل، با حافظ خوانیِ ما!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)* شورِ زمستانی: انقلاب زمستانی🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅...
صدای پای یلدا می اید..انتهای خیابان اذر...خزان بوی رفتن میدهد...وقرار عاشقی برف وبرگهای رنگی وعشق بازیعاشقانه عروس فصلها..،؛چه کسی گفته پاییز کرک وپر نداردپاییز جان میدهد..!زمستان جوانه میزند..!وهمه چیز به اسم بهار تمام میشود.اسمان بغض میکند...پاییز چمدان بدست ایستاده..وآخرین نگاه بارانیش را به درختان عریان می دوزد، ودستی تکان می دهد، قدمی برمی دارد سنگین وسرد،کاسه بلورین پرشده از قطرهای اشک خزان وبرگ زرد زری...
چونکه خورشید غروب کند،من جانشین او خواهم شد!من و خورشید درد مشترکی داریم،-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا] ...تا وقتی که تاریکی بر روی زمین و درون آدمی باقی ست درد من و خورشید پایان نمی یابد...شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
گاهی باید:سوار بر قایقِ شکسته ی آرزوها،مرزهای بیکرانِ بودن را،با دستانی شکسته پارو زد؛و شاپرک زیبای امید را،از سرای سینه،پرواز نداد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص۵۷....
بعضی وقتا باید به زمان سپرد نه غم موندگاره ، نه شادی ، همه ی لحظه ها میگذرن ، ما یاد میگیریم که کجا و چطور قدر بدونیم من همیشه از آخرینها دلم میگیره، آخرین دیدار ، آخرین نگاه، آخرین کلام آخرینی که نمیدونیم آخرینه ، نمیفهمیم چیشد که شد آخرین مثل آخرین باری که مادربزرگم شب کنار کرسی واسمون داستان گفت، آخرین باری که واسه اسباب بازیام اشک ریختم، مثل آخرین باری که روی نیمکت مدرسه رو با تیغ تراش یادگاری نوشتیم، آخرین همنشینی با بعضی دوستامون ،...
برگی رقص کنانبه پای درخت فرو می ریزد،آه، چه مرگ آرامی ست، بی تو بودن!شعر: رفیق صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
به زندگی؛ به مردِ خانه سلام! به عطر و خنده ی زنانه سلام! به بوسه های گرم از تب و شوقبه عشق؛ (بهترین بهانه) سلام! به رقص در طلوع کوچه ی یاسبه خاطرات پُر ترانه سلام! به وارثان ماه و نبضِ غزلبه رسم سبز این زمانه سلام! دوباره می نویسم از تو، بخوان...به شعرهایِ عاشقانه سلام! «سیامک عشقعلی»...
پائیز ۴زیباترین رقص درختانی تو پائیزتصویری از برگ و خیابانی تو پائیزانگار حرف تازه ای داری برایم!لبریز عطر خاک و بارانی تو پائیزرنگ لباست را ببینم! شاد هستیگویا که می آئی به مهمانی تو پائیزهوهوی باد و خش خش پای خیالیرویاترین آهنگ و رقصانی تو پائیزپیغام کوچ آورده ای انگار ما رایاد آور فصل زمستانی تو پائیزآیا بگویم پیش تو حرف دلم را؟راز نهانم را که می دانی تو پائیز!شهریورم با مهر تو آغشته گردیدنوشینترین خورشی...
دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ منصبحِ من و جان و جهانِ من تویی..ارس آرامی...
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشتآیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشتاز چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشتفرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشتباید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت. رضاحدادیان غزل عاشقانه ها...
دلتنگی که بیکار نمی شینه؛هر لحظه که می گذره،بیشتر میوفته به جونت و آزارت میدهبیشتر میوفته تو چشمت و اشک میشه...✍ساجده حسینی...
آنجا را نمی دانماما اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینندباور نمیکنند چیزی از دست داده باشی !نویسنده عطیه چک نژادیان...
از تو تنها شالی می مانَدکهنه تر از یاد زمستان،و کلاهی گشاد که بر سرِ دنیایت رفته است،آی آدم برفی!مثل آرزوهای محال منروزی بُخار می شوی....
بعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم بودنی اجباری است اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
می شود گاهی بیشتر به خواب هایم سر بزنی آخر دلم بدجور بهانه گیر تو شده است ؛ چون هیچ دلتنگی به پای دلتنگی برای تو نمی رسد مثل یک عاشقانه ی آرام ؛ دیگر هیچ لقمه ای طعم لقمه های تو را نمی دهد ؛ هیچ نوازشی به پهنای محبت های تو نیست ؛ جز لالایی های نیمه شبانه ات هیچ زمزمه ای آویزه ی گوشم نیست ؛ آغوشت امن ترین جا برای دلهره های کودکانه بود و باران چشمانم وقتی به عشق تو جاری می شود عاشقانه ترین حس دنیاست ...میدانی مادر سالهاست که نیستی و دلم در کودکی ...
با احساسی، از مهر،لبریز؛چونان مهری،که از پی آن،آبان است،مهربان باشیم و مهرانگیز؛تا بهاری گردد،تمام لحظه هامان،در دلِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍂🍁...