100 متن کوتاه زهرا حکیمی بافقی ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن زهرا حکیمی بافقی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
چترِ دستانت را
سایه سارم کن
تا احساسم
رها گردد
از دستِ باران دلتنگی
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب گل های سپید دشت احساس)
با یک دلِ حسّاس، پر از، احساسم
افسوس که هرگز تو نداری پاسم
آب از سرِ من هم که گذشته دیگر
بگذار بگویند که آس و پاسم
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم!
یک دل؛ که نه صد دل، شده ام شیدایت؛
گل بوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛
پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!
آیا که شود، باز بیایی پیشم؛
تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
نگاهت مثلِ دریاهای آبی ست؛
طراوت دارد و، مانندِ آبی ست؛
و دور از جان کند، حسّ عطش را؛
چو جامِ آن، گرفتارِ سرابی ست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
نگاهت بر دلم، «احساس» می کاشت؛
ستاره، چشمکِ نابِ تو را داشت؛
کجایی؛ تا که باز از بسترِ مِهر،
کنم بوسه، زِ لب های تو برداشت؟!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
نگاهت، در دلم، گردیده روشن؛
صفا داده، به جانم؛ همچو گلشن؛
من از، حسّ نهانِ جان سرایم:
فدایت، شورشِ جامِ دلِ من!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دل گویه های بانوی احساس
در بندِ عشقت اسیرم
ببین چه سان
ژرفای احساسم
با تکرارِ محبّت
ترجیع بندِ مِهر می سراید!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب: گل های سپید دشت احساس
تسبیح خداوند را می توان:
در وزن آهنگ کبوتران؛
که با تکرارِ حجم صدای خود،
نغمه ی «بغ» می گویند؛
و خدای را می جویند،
دریافت!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک دل سروده
کتاب راز و نیاز
تسبیح خداوند را می توان:
در حق حقِ مرغِ حق؛
در هوهوی باد؛
و در سرورِ سروِ آزاد،
پیدا نمود!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز.
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،
شکوفا می شوم؛
و شب،
در مَقطعِ شب بوی آغوشت،
آرام می گیرم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب گل های سپید دشت احساس.
می نوازد احساسِ پریشانم،
شهرآشوبِ عاشقی را،
با تار و پودِ دل؛
تا که شاید،
چنگِ آرامش زند،
بر تار تارِ مویت،
در بسترِ پریشانی!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)
هر چند که سرد است جهان با دلِ خونم؛
جاری ست، از او، غم، به رگِ حسّ جنونم؛
صد شکر که در فصلِ زمِ پُرنمِ دنیا،
با مهرِ محبّت شده دل گرم، درونم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
معمولا آدم های خاص تنهاترند؛ زیرا احساسشان با افرادی مثل خودشان هم خوان است و اگر آدم خاص به راحتی پیدا می شد که دیگر خاص نبود.
زهرا حکیمی بافقی (حرف های دل)
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
به من حق ده، دلم بی تاب باشد؛
وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛
زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب افروز،
تمامِ حسّ جان، بی خواب باشد!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)
چه زیبا می شود با دل قرارم؛
لبِ دریا و چای دبش و یارم!
چه احساسِ خوشی دارم کنون من!
تمامم را به یارم می سِپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!
احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!
شیرین شده با تو پگاهِ دلِ من؛
شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
برایت مهربانی کاشته دل!
صفای همزبانی کاشته دل!
بخند از نای احساسِ وجودت؛
چرا که شادِمانی کاشته دل!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
وجودم با تو سرشار وفا شد؛
سراسر شور و دنیای صفا شد؛
میانِ جان شکفت از تو، گلِ عشق؛
و احساسم به مهرت مبتلا شد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛
که پُر گردد دل از حسّی نهانی!
زمانی که دلم بسیار تنهاست،
مرا لبریزِ خود کن؛ می توانی!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛
که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم!
رسد تا آسمانها شورشِ دل؛
اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
یک شب بیا؛ تا بنگری:
این قلب بی تاب مرا؛
حال مرا؛ احساس دل؛
چشمان بی خواب مرا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تو دیدی که به قلبم درد جاری ست؛
همان دردی که تب می کرد جاری ست؛
نخواندی حسّ پُردردِ دلم را؛
هنوز آن التهابِ سرد جاری ست
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
برگرد به سوی قلبِ حسّاسم باز!
برگرد؛ بیا، به نزدِ من با آواز!
در رقص بگیر شورِ احساست را؛
از نو بِنِما تو عاشقی را آغاز!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تو و حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی آن را دمادم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
آواز کن حسّ تبی با دلِ خود!
پرواز کن تا تپشی؛ تا دلِ خود!
وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مهر،
در یاد کن یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تب های من پُر از، بهانه ی عشق ست!
لب های من پُر از، ترانه ی عشق ست!
شب های من پُر از، ستاره ی احساس؛
دنیای من پُر از، جوانه ی عشق ست
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/
نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/
نباشد حسّ من مانندِ زنبور/
که بعد از «تو» بجوید دیگری را/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/
دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/
به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/
روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
در آغوشت نمِ آرامشم جاری ست/
و سهمِ سینه ام، احساسِ سرشاری ست/
تمامیِ تنم پُرگردد از مهر وُ/
وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاری ست/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
در آغوشت چه آرامم!
چقدر عشق ست در کامم!
شرابِ بوسه ی احساس،
شده، پیوسته ی جامم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
معمّای گل و شبنم!
تو را حل کرده ام، هردم؛
میانِ جدولِ احساس؛
درونِ دفترِ قلبم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای نغمه ی عاشقانه ی دل!
خوش ضرب ترین ترانه ی دل!
«احساس» گرفته شوق تو باز؛
برگرد؛ بیا؛ بهانه ی دل!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای سازِ دوباره ی دل من!
آوازِ دوباره ی دل من!
احساس دمیده ای به قلبم؛
همرازِ دوباره ی دل من!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
نشسته بی قراری در دلِ من!
هوای انتظاری در دلِ من!
تمامِ من، از احساسِ تو شد شاد؛
تمامِ توست جاری در دلِ من!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/
با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/
وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/
موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
خود را به خواب زده احساسم؛
شاید،
که رویایت ببیند،
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب گل های سپید دشت احساس)
☘🌺☘
و احساسم،
غزل، غزل،
عاشق می شود:
طلوع نو و دوباره ی چشمانت را...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
زلف درازی نیست:
دام دل من؛
چشمانم،
خیره،
به احساس نهفته در نگاهی است...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
نت به نت،
صدای خیس باران،
به طراوت می انگیزاند:
موسیقی احساس مرا،
در آبی های بی کران...
زهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)
هر لحظه؛ نو به نو،
موجی نو می گیرد:
قاموس احساسم،
سرایش ترانه ی ناب نگاهت را...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
احساسم نفس می زند:
در بی همزبانی!
درد باید دلت را؛
تا که دردم را بدانی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
در صبوح احساس،
بوسه می خواهد دلم؛
خرابم کن،
از جام میگون لب هایت...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
مشرق نبض احساست،
طلوع مهر را،
به نظار می نشینم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
از مشرق نبض احساست،
طلوع مهر را،
به نظاره می نشینم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
به باد دادی،
احساسی را،
که دمادم،
حدیثِ آرزومندی،
با باد می گفت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
رویا می بافد احساسم،
طلوعِ روزهای رویایی را!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
سپیدند،
چونان برفِ نشسته روی مویم،
شورِ نگاهِ شعرم؛
و چشمانِ احساسم،
که مانده اند در راه،
به امیدِ آمدنت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
دستانم قلم بشوند،
اگر،
غیر از:
حسّ حق گویی،
چیزی دیگر بتپد،
در نبضِ قلمم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
گاهی،
بغضی مبهم،
در گلویم هست؛
که بنفش می کند،
جیغِ سکوتِ احساسم را!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
لاله ی قلبم،
داغِ عشقت را،
پیوسته نهاده است،
در احساسِ لاله گونِ خویش!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
هفت شهرِ احساس را،
پشتِ سر گذاشتم؛
تنها چیزی که دیدم،
مهر بود،
در نگاهِ هر شهروندی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
از خاک آمد،
آدمی که خود را،
به آب و آتش می زند؛
تا حسّ عشق ورزی اش،
با هیچ بادی،
در خاک نیفتد!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
دست از عشقت نخواهم کشید،
حتّی اگر،
به پای حسّ نابِ محبّت،
جانم از دست برود!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
اگر دستم به دامانت برسد،
از عشقی لبریزت خواهم کرد،
که همواره،
به احساسم،
دست داده است!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
چترِ دستانت را،
سایه سارم کن؛
تا احساسم،
رها گردد،
از دستِ باران دلتنگی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
به بند کشاندم،
سروادِ احساسم را،
در تکرار هر روزه ی مهر؛
اینک،
دیوانِ دلم،
جز ترجیع بند مهربانی،
شعری ندارد!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
آن شاهِ بزرگِ باشهامت، علی بود/
سلطانِ امینِ پُرعدالت، علی بود/
سرشار، از عطرِ سبزِ یکتاپرستی/
آن مردِ نماز و هم، عبادت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل،کتاب آوای احساس.
🙏🌺🙏
اخلاصِ وجودِ او خدایی و هر دم/
بیزار، زِ شرک و هم، جهالت، علی بود/
اندر شبِ فتنه های بسیار پنهان/
خوابیده به بسترِ رسالت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس
شد خانه نشین زِ جور، هر چند؛ امّا/
آقای سیاست و، صلابت، علی بود/
احساس و محبّتش وسیع و، بسی ناب/
آن ناجیِ مردم از فلاکت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس
محراب، چو شد به اوج، در مسجدِ شب/
خواهنده ی نورِ بی نهایت، علی بود/
فُزتُ... بُوَد آن کلامِ او لحظه ی عشق/
مشتاق، به ملجاءِ شهادت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس.
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/
صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/
احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/
رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
در بندِ عشقت اسیرم؛
ببین چه سان،
ژرفای احساسم،
با تکرارِ محبّت،
ترجیع بندِ مهر می سراید!
زهرا حکیمی بافقی، کتابِ گل های سپید دشت احساس.
🍃🌸🍃
از روزنِ احساس، تو را دیده دلم/
پروانه ی رخسارِ تو گردیده دلم/
هر برگ، زِ گلبرگِ رخِ خوبِ تو را/
تکرار به تکرار، پسندیده دلم/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا
در احساسم شکفت امواجِ رویا
به چشم اندازِ زیبای نگاهت
دوباره، دوختم چشمِ دلم را
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!
احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!
شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛
شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
وجودم، با تو سرشار از، وفا شد/
سراسر، شور و دنیای صفا شد/
میانِ جان شکفته، نوگلِ عشق/
و احساسم، به مهرت، مبتلا شد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
☘🌺☘
تقدیم به جوانان:
نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!
سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!
جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛
و با ژرفای احساست، جوانی کن!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
آه.../
درازنای فاصله ها/
کوتاه نمی آیند/
از قدم هایی که/
پرش وار/
گذر کرده اند/
از گذرگاه احساسم/
و پریش احوال نموده اند/
دنیای نهانم را!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نبودی در دلِ شب های قلبم/
و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/
ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/
پر از خالی شده، دنیای قلبم
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
به باد دادی/
احساسی را/
که دمادم/
«حدیثِ آرزومندی»/
با باد می گفت!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب گل های سپید دشت احساس.
من،
با تمام حس جانم؛
با سراپای نهانم؛
قدر بودنت را می دانم؛
و گیراترین اشعارِ دیوانِ دیوانگی را،
برایت می خوانم،
با عشق...
زهرا حکیمی بافقی
تو،
با صفای خاص وجودت؛
با نوای سازِ تار و پودت؛
در کنارم بمان و،
زیباترین داستان های دلدادگی را،
برایم بخوان،
با مهر...
زهرا حکیمی بافقی
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛
که پُر گردد دل از، حسّی نهانی!
زمانی که: دلم بسیار تنهاست،
مرا سرشارِ خود کن؛ می توانی!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛
که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم؛
رسد تا آسمانها، شورشِ دل؛
اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
یک شب بیا؛ تا بنگری:
این قلبِ بی تاب مرا؛
حالِ مرا؛ احساسِ دل؛
چشمان بی خواب مرا!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
تو دیدی که: به قلبم درد، جاری ست؛
همان دردی، که تب می کرد، جاری ست؛
نخواندی، حسّ پُردردِ دلم را؛
هنوز آن التهابِ سرد، جاری ست!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
برگرد، به سوی قلبِ حسّاسم باز!
برگرد؛ بیا، به نزدِ من، با آواز!
در رقص بگیر، شورِ احساست را؛
از نو، بِنِما، تو عاشقی را، آغاز!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
تو وُ، حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت، غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی، آن را، دمادم؟!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
فریاد کن، حسّ تبی، با دلِ خود!
پرواز کن، تا تپشی؛ تا دلِ خود!
وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مِهر،
در یاد کن، یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
در باغ قدم زدن بسی زیبا بود🌳
حسّی به میانِ گلِ جانِ ما بود🌳
آن منظره ی دار و درخت و، استخر🌳
در قابِ نگاهِ من، پر از رویا بود🌳
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🌿🌳🌴🌿
روزی، من و تو، با هم، رفتیم به باغ🌳
آویزان بود، رو درختی، یک زاغ🌳
گفتی تو که عبرتِ کلاغان است این🌳
من سوخت دلم، به حالِ آن بچّه،کلاغ🌳
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🌿🌳🌴🌿
اگر دنبالِ حرفِ مردمانی،
دلت غمگین شود، با هر بیانی؛
رها کن حرف مردم را؛ که تا تو،
رسی تا قلّه های جاودانی...
زهرا حکیمی بافقی
شعرهای انرژی مثبت
🌺🌺🌺
اگر دنبالِ حرفِ دیگرانی،
شوی محزون به هر نیشِ زبانی؛
رها کن بغضِ بی جا را؛ ببین که:
رسی تا منتهای شادمانی...
زهرا حکیمی بافقی
شعرهای انرژی مثبت
🌺🌺🌺
در سکوت دل خود، داد زدم؛
داد دل، یکسره فریاد زدم؛
بس که احساس دلم، درد و غم است،
مشعل غم، به ره باد زدم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
چقدر این دل هوای سرد دارد؛
هوای پر ز خاک و گرد دارد؛
ز بس شبنم چکاند احساس قلبم،
دلم شب بوی زرد درد دارد...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
قلبم به هوای تو زند شورِ نفس؛
حسّم به جز از «تو» نکند میل به کس؛
زیباست نگاهی به دلِ من که فقط،
محتاجِ نگاهِ دلِ «تو» باشد و بس...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌺❤️🌺
نرنج ای دلم! از کسی و، نرنجان کسی را؛
که دنیا ندارد دمی، ارزشِ غصّه خوردن؛
چنان زیست کن؛ تا: نباشد دلی، دل خور از تو،
و نامِ نکویت، بماند به جا، وقتِ مردن!
زهرا حکیمی بافقی،
شعرهای انرژی مثبت.
نباشد، جفایت؛ «گلم!» باورم
نگردد، به جز، مِهرِ «تو»، در سرم
از احساسِ پاینده در جامِ دل
تو سرشار کن: کام و هم، ساغرم
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
نباشد، جفای وفا، باورم
نگردد، به غیراز، صفا، در سرم
از احساسِ شورش مدارِ جنون
شرربار شد، ریزشِ ساغرم
زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
🌿❤️🌿
وجودم با تو سرشار از وفا شد؛
سراسر، شور و دنیای صفا شد؛
میانِ جان شکفته نوگُلِ عشق؛
و احساسم به مِهرت مبتلا شد...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب: دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
درونِ سینه حسّی ناب دارم؛
دلی سرگشته وُ، بی تاب دارم؛
به رویای رسیدن، تا گلِ عشق،
دمادم دیده ای بی خواب دارم...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
🌿❤️🌿
از رنگ و ریا هیچ نبردی بویی؛
با نوگلِ خوبی و صفا هم خویی؛
آن قدر، تو بیرنگی و خوبی؛ گلِ من!
که احساسِ دلم جز تو نبیند رویی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
پُررنگ ترین رنگِ وفا هست دلت؛
بی رنگ تر از، آبِ صفا هست دلت؛
از جنبه ی احساس و گلِ خوبی و مهر،
همواره چه بی رنگ و ریا هست دلت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
رسول حق
چو دستانت برافراخت،
بنای مهربانی
در جهان ساخت...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
چو شد پاره دلی که از عطش می سوخت،
نگاهِ حسّ جان را بر محرّم دوخت؛
یقینا هر که آزاده ست، می داند:
حسین بن علی، آزادگی آموخت!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛
تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛
گلِ احساسِ جان گریان شده؛ چون:
عزای مردِ حق، مولا، حسین است...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛
دوباره، ماتمِ مولا حسین است؛
شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛
چرا که اشکِ غم، جان را در عِین است...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.