شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ منصبحِ من و جان و جهانِ من تویی..ارس آرامی...
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشتآیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشتاز چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشتفرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشتباید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت. رضاحدادیان غزل عاشقانه ها...
دلتنگی که بیکار نمی شینه؛هر لحظه که می گذره،بیشتر میوفته به جونت و آزارت میدهبیشتر میوفته تو چشمت و اشک میشه...✍ساجده حسینی...
آنجا را نمی دانماما اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینندباور نمیکنند چیزی از دست داده باشی !نویسنده عطیه چک نژادیان...
از تو تنها شالی می مانَدکهنه تر از یاد زمستان،و کلاهی گشاد که بر سرِ دنیایت رفته است،آی آدم برفی!مثل آرزوهای محال منروزی بُخار می شوی....
بعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم بودنی اجباری است اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
می شود گاهی بیشتر به خواب هایم سر بزنی آخر دلم بدجور بهانه گیر تو شده است ؛ چون هیچ دلتنگی به پای دلتنگی برای تو نمی رسد مثل یک عاشقانه ی آرام ؛ دیگر هیچ لقمه ای طعم لقمه های تو را نمی دهد ؛ هیچ نوازشی به پهنای محبت های تو نیست ؛ جز لالایی های نیمه شبانه ات هیچ زمزمه ای آویزه ی گوشم نیست ؛ آغوشت امن ترین جا برای دلهره های کودکانه بود و باران چشمانم وقتی به عشق تو جاری می شود عاشقانه ترین حس دنیاست ...میدانی مادر سالهاست که نیستی و دلم در کودکی ...
با احساسی، از مهر،لبریز؛چونان مهری،که از پی آن،آبان است،مهربان باشیم و مهرانگیز؛تا بهاری گردد،تمام لحظه هامان،در دلِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍂🍁...
حقه ای در کار نبود.!.او خندیدو قلبم کبوتری شد،در میان دستانش....
و لبخندتزیباترین سکانس زندگی من است...
باغ گل و بهشت برین هم جهنم استآن ساعتی که بی تو شود طی..عزیز من سجاد یعقوب پور...
امشب دلم میخواد بیخیال ترین آدم دنیا باشمیه فراموشی بگیرم و هیچ چیزو هیچ کس بیاد نیارم جز تو ؛ شب ک مال غصه خوردن نیست ،غصه ها بمونه برا فردا امشب میخوام عاشقانه ی زیبا و خاطر انگیز برات بسازم ک هیچ موقع از خاطرت محو نشه ، یه جشن دونفره ؛ من ؛ تو ؛ حس قشنگ عشق ، ای جان ک چه شبی بشه امشب ،شب عشاق فردام خدا بزرگه ،فقط امشب وعاشقانه های بینظیرش...زهرا زمانی...
نگاه مهربانت رنگ دریاستتو می خندی جهان بی وقفه زیباستلبت تفسیر سبز ناز و غنچهتنت یک کوچه گیج از عطر گل هاستچه بی رحمانه زیبایی و شیرینتو طوفانی! تو آشوبی که برپاستغزل پیش تو می افتد به سجدهتمام واژه هایم در تمناست،بهاری می شود شعر از هوایتصدایم کن! صدایت را دلم خواست...«سیامک عشقعلی»...
پاییز شدموقتی نگاهت در باد گم شدحالاهرجور پلک میزنمفصل عوض نمیشود مریم گمار...
پاییز برای تو متولد شد 🍁🍁برگها به تجلی آمدنت به جشن نشستند🍁لاجوردی زمین و جویبار جاری، به شریان های قلبت دل میداد🍁نمیدانم چه ساعتی اما یقین دارم🍁که مهر ماه بود و من زادروزت را از هزاران روزنامه منتشر شده خواندم🍁عشق عجب یادگاری خوش خطی است، با مُنَبَت نگاره های زیبا که باچشمان قلم زن هنرمندی همانند تو چکش خورده🍁گمان میکنم همانند ما،دَرگُذشتگانی بوده که عشق را نقاشی کردند 🍁 که بی گمان نه بی هم، با هم زیسته اند و صد ها تولد ...
گاهی در نبود یکی گویی جهان تهی است آی! آی! کجاست !! همان یکیکه جهانم بدون او خالیست نسرین حسینی...
مرگ چیست؟ آیا یک پایان است؟ یا یک آغاز؟ یا یک تغییر؟مرگ چه رنگی دارد؟ آیا سیاه است؟ یا سفید؟ یا رنگین؟مرگ چه صدایی دارد؟ آیا سکوت است؟ یا فریاد؟ یا آواز؟مرگ چه طعمی دارد؟ آیا شوراست؟ یا تلخ؟ یا شیرین ؟مرگ چه بویی دارد؟آیا بد بو است ؟ یا خوش بو ؟ یا بدون بو ؟مرگ چه حسی دارد؟ آیا شادی است؟ یا تنهایی ؟ یا آزادی؟مرگ رازهایی دارد که هنوز کسی نفهمیده است مرگ معجزه هایی دارد که هنوز کسی ندیده استمرگ مثل یک در است که هر کس باید از آن عبو...
چشمهای تو پاییزند در برگ ریز این خیابانها چه لبخندها که سرخ می ریزنددر بوسه بارانبر سنگفرش ها لبانم را نارنجی می کنم ترانه می خوانمقدم زدن با تو می چسبد در یک عکس سلفی........... فیروزه سمیعی...
داشتم فکر می کردم بعضیامون خیلی بی رحمانه داریم یه دردایی رو تحمل می کنیم، دردایی که خیلی بزرگ تر از قد و قواره ی ماست. هیچ وقت حق انتخابی براشون نداشتیم، زورشون خیلی بیشتر از لبخندامونه. دردایی که هر بار از خودت می پرسی خب چرا بازم من؟ و هر بار جوابی که هیچ وقت پیداش نکردی غمگین و غمگین ترت می کنه=)به قلم:مائده حق ویردی...
در غروب طلایی، تابستان خداحافظی می کندپاییز با پولک های براق زرد و نارنجی طبیعت را می پوشاندبوسه گرم خورشید، گونه پاییز را سرخ می کندهمانطور که رنگ های کهربایی و زرشکیجایگزین سبز می شوند.رقص برگ ها در نسیم، باله ای پر جنب و جوشزمزمه اسرار سرود غروب را سر می دهدخداحافظ ای تابستان شیرین با شکوفه هایپر جنب و جوشت پاییز آمده، آواز ریزش برگهاغزل قدیمی...
مهرتبدجور به دل می نشیندتو تنها بهاریکه با پاییز آغاز می شود!...
پاییز ! اگر چه دلتنگم اما با مِهر شادی می آفرینم تا پرستو ها هم نشین دلم شوند .حجت اله حبیبی...
می نویسمت✍️که یادم بماندیادت چه کرد.باقلم 🖋 زمان برایم متوقف است ، هم تورو دارم وهم جوانی م را...بدون 🖋 قلم امروز را دارم؛ یک آدم میانسال با مو ومحاسن سپید وقبری از آرزوی داشتنت که در گورستان دلم دفن شده...اما درهردوحالت دلتنگ توام ؛ چه دیروزی که دوستش دارم ومی خواهم درآن باشم چه امروزی که مجبورم درآن زندگی کنم.✍️رضا کهنسال آستانی...
جان کلام ما همه اینجا مسافریمدلخستگان ز زندگی درد آوریم.. دنیانگشت چون بمراد کسی سزاستاز خیر این جهان غم انگیز بگذریم بانوی کاشانی اعظم کلیابی...
بعضی آدما انگار مهره ی مار دارن انگاری با یه نگاه طلسم میکنن و بند دلتو به خاطرشون گره میزنن ، گره ی کوری که حتی دندون منطق هم نمیتونه بازش کنه.مهارت عجیبی تو ثبت ثانیه های زندگیت به نام خودشون دارن جوری قلب و ذهنتو اشغال میکنن که آب از آب تکون نمیخوره.به خودمون که نگاه میکنیم ما آدم قبلی نیستیم ، ما آینه ای تمام نما شدیم از رخ محبوب و چقدر زیباست این بازتاب عشق تلالؤ محبت تو دنیای تاریک بی مهریها نوازش نگاه یار تو دوره ی سیلی ها...
دیر آمد و در گوش من افسانه دلداگی خواند از فکر من با نغمه ایصد ناله شوریدگی راند دیر آمد و عاشق شدن چون دانه چیدن بر من آموخت کنج قفس را تا همیشهپر کشیدن بر من آموخت دیر آمد و بر روی دستش صفحه ای از یک رمان بودافسانه یک زن ،زنی دور از مکان دور از زمان بود دیر امد و در فصل برف پیری و سردی قهوه دنبال چای داغ داغ صادره از لاهجان بوددیر آمد و دیر امد و دیر آمد ودیر امد اما….قلبم میان هر دو دستش ...
آنهایی که مدعی اند فقط غروب ها، زمین تاریک می شود،ایمان دارم، هرگز عزادار از دست دادن عزیزی نشده اند.شاعر: نظیر تنها مترجم: زانا کوردستانی...
از دیروزی که گذشت و فردایی که می آیدمرا یک دوست داشتن کافی است ...مرا یک آغوش مرایک بوسه مرا یک گریه مرایک لبخند مرا یک رویا مرا یک نامهنامه ای با مضمون عشق گل سرخی میان دفترتمبری از سلحشوری یک عاشقشادی !مرا یک دلخوشیمرا یک عاشقانهمرا یک توشه مرا یک ترانهمرا یک جادهپیچ وتابی بی پایانمسیری بی توقفویک وجب خاک برای آرمیدن......
شکر ریزهر گوشه کاشانه گلاویز دلم بودماه شب ویرانه شباویز دلم بودغوغای کلاغان و تماشای درختاندنیای مترسک زده جالیز دلم بودکو فصل بهاری که برویاندم از نوامید خیالی که به پائیز دلم بود؟سنگم زدی ای دشمن دیرینه حلالتبی مهری آئینه نمک ریز دلم بود!یک پنجره از پرتو خورشید نزاییدهر بغض نهانی که سحرخیز دلم بودخوناب جگر بود و دلاشوب ندامتآن گوهر دُردانه که سرریز دلم بودبا تلخی سرشار بلا از چه بگویم؟نجوای کلام تو شکر...
ماه خوابیده ست،امّا چشم اَبرآلودِ منپشتِ پلکِ پنجره،بیدار باقی مانده است رضاحدادیان...
و شبی هم من عشق را یافتمآن شب آسمان از محنت ابرها سنگین بود.و ماه، کامل می تابید.در هیاهوی سکوت نیمه های شبکسی آرام در گوشم زمزمه کرد:آن ستاره را می بینی؟ درخشان و زیباست.رد نگاهش را که پیمودمبه آینه رسیدم.مرا قاب گرفته بود.ساده، شلخته، غمگین.- زینب ملائی فر...
سر پیری به دلم ، وعده ی دیدار تو دادمآه از دل ، که نشسته سر راهت که بیایی. حجت اله حبیبی...
بهش گفتم :نمیدونم چرا حال و هوای پاییز تو سرم پیچیده؟!هنوز نه برگی افتاده از درخت، نه قاصدکی که نشونه ای از پاییز برام بیاره!هنوز اونقدر زود خورشید غروب نمیکنه که روز های من انقدر تاریک شده، شب هام طولانی گفت؛شاید بهارتو جایی گم کردی.✍سارا عبدی...
آغوشِ تو بوی مهربانی دارد🥀دستانِ تو حسِ زندگانی دارد🤝ای کاش همیشه فصلِ باران باشد🌨 آن آب و هوا از تو نشانی دارد💕...
بنشین روبه روی من زیبابنشین زل بزن به چشمانمزیر لب از خودت بخوان شعریبا ردیف همیشه میمانم. دست در دست من بده کم رودست در دست من که یار تواماز گناهش نترس عزیزدلمدر جهنم خودم کنار توام. غنچه کن باز وقت گفتن شیندو لبت را که من خراب توامزل بزن باز توی چشمانمزل بزن مست شو... شراب توام.عشوه هایت چقدر بی مرزندبا نخ موت باز بازی کنارگ بم را ببین جلوی خودتحال من را تو بازسازی کن...
من تموم آشوب های این دنیام و تو تموم آرامش های ممکن این جهان هستی،من تموم جنگ های پی در پی و تو تموم آتش بس های ممکن این دنیایی، من تموم بارون های پاییزم و تو تموم رنگین کمون های روزهای بهاری..من تموم قهوه های تلخ کافه های جهانم و تو تموم حبه های قند شیرین جهانی،و در آخر من تموم غربت هام و تو تمومخونه های امن موجود بر روی زمینی....
گیسوی سیاهت در روز،تکه ای لمس شدنی از شب است،و چشم هایت در شب،تکه ای از آسمان آبی،به جای مانده از روز.مهدی بابایی ( سوشیانت)...
دلم سرمای بهمن ماه ، روحم خسته از دنیافقط عشق تو درمان است،چون گرمای مردادیسجاد یعقوب پور...
کاش میشد غم هایت را با دست هایم بشورم دور کنم خزان رااز خانه ای که هستیو بدوزم به نگاه هایت شادی راتثبیت کنم خنده هایی بی پایان!بخوانم به گوش هایتاز خوشبختی های زمانو تو همچنان گم شویگم شوی میان عطر و شمیم بارانو دست هایت پر شوداز بوی خوبِ زیستنرعنا ابراهیمی فرد...
عصر جمعهیعنی دَم نوشی از دلتنگی در فنجانی به رنگ امیدامیدی از جنس شروع...عصرهای جمعه بیابیشتر داشته باشیم هوایت را ، هوایم رامهرت را با عشقم درآمیزو مرا مهمان قهوه ای کن که با عشق دم کشیده استبخند در چشمانمفدای ناز نگاهتعصر جمعه سایه انداز بر دلمعشق را سنجاق کن به آنعصر جمعه باید باشیباید باشموگرنه امان از جمعه امان از عصرهایش...نازی دلنوازی...
چه اکنونی از این زیباتر ای زیبا که هستینیازی با تو به خورشید و به فردا ندارمبرای زنده بودن، زندگی کردن، نمردندلیلی بهتر از عشقت در این دنیا ندارم! «سیامک عشقعلی»...
صندلی دلتنگ قاب عکس کجخانه دلگیررفته ای مگر؟شهناز یکتا...
این روزها کمی بیشتر از حدِ معمول دلتنگت می شوم! دلتنگِ آغوشت، که همچو پناهگاهِ امنی ست، برای ناامنیِ این روزها دلتنگِ حرف هایت، که مرحمی ست برای زخم های دلمدلتنگِ خنده هایت، که امیدبخش زندگانی ام استو چشمانت، مانند کهنه شرابی ست، که عجیب مرا مست می کندببین چه بر سرِ دلم آورده ای، که اینگونه هر روز و شب، بی بهانه هوایت را می کند! و در آخر، این دلتنگی های طولانی،چون زلزله ای هر شبانگه، برسرم آوار می شوند!...
طوفانی هم باشیدر هوایت می رقصم آریا ابراهیمی...
عزیز منبه طوفان هایی که دریای زندگی ات را درگیر می کند توجه نکن ، تا این طوفان های گاه و بی گاه نباشد معنی آرامش را خوب درک نمی کنیاصلاً کل مسیر زندگی ساخته همین تضاد هاست... زمانی که سختی و درد ، کارد را به استخوانت می رساند و با تمام وجود در حال درد کشیدن هستی، همان زمان هایی که از امیدوار بودن دست میکشی و چشمانت را می بندی تا تسلیم تاریکی شوی ! یادت بیاور که چه روزهای سختی را توانستی تنهایی بگذرانی...یادت بیاور که در عمق تاریکی هم نور ...
صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترمآه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی،گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛به جانم می خرم!شیما رحمانی...
شاد باش و رقصان زندگی کن تا گل های پیراهنت خاطره ای باشد برای پروانه ها ، و تعریف کنند برای شکوفه های پژمرده ی دشت ها...شاد و رقصان باش...تا حریر نرم و نازک دامنتبا دست های زبرِ روزگار ، نخ کش نشود...بهزادغدیری...
سعی کن آغازش را به یاد بیاریروزهایی که قلبت اسیر نگاه هاش شده بودروزهایی که با هم بودن تنها آرزوت بود و لحظه شماری میکردی که هر آن اون رو ببینی، لبخندش رو با جان و دل بچسبونی وسط سینه ات و از خوشحالی بچرخونیآغازش را به یاد بیاردستهایی که امروز نمیخوای لمسش کنی!روزی گرفتنش آرزوی دست نیافتنی ات بودرعنا ابراهیمی فرد...
دیر آمد و در گوش من افسانه دلداگی خواند از فکر من صد ناله شوریدگی راند دیر آمد و عاشق شدن چون دانه چیدن بر من آموخت کنج قفس را پر کشیدن بر من آموخت دیر آمد و بر روی دستش صفحه ای از یک رمان بودداستان یک زن ،یک زن دور از زمان بود دیر امد و در فصل برف پیری و سردی قهوه دنبال چای داغ داغ لاهجان بوددیر آمد و دیر امد و دیر آمد ودیر امد اما….قلبم میان هر دو دستشدر امان بودمریم جوڪار دلارام...
از اولِ این قصه تو هم باخته بودی...در باورت از عشق چه ها ساخته بودی! گفتی که چرا آخرش این شد؟ به تو گفتم: با مُهره ی سرباز دلت تاخته بودی! گفتم که... فریب است! فریب است! فریب است! رفتی و ندانسته و نشناخته بودی...ویران شدنت این همه! تاوان بزرگی ست! از سادگی ات بود که پرداخته بودی! ای یوسف ایرانیِ دلسوخته ای کاشخود را تهِ این چاه نیانداخته بودی! ▫️شاعر: سیامک عشقعلی...