پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهینه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی...
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهینه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهیچشمی به رهت دوختهام باز که شایدبازآئی و برهانیم از چشم به راهی...
سفر تو کردی و مندر وطن غریب شدم...!...
دلم سفر میخواهدبا حالی که خوش باشدلب هایی که بخندددلی که آرام باشدشبموسیقیتوو جاده ای که هیچ پایانی نداشته باشد...
سفر همینش خوب است.اینکه بدانی چه کسانی به تو نزدیک ترتد وقتی اینقدر از آنها دوری...
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآاشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ...
خواب شوى ، باد شوى ، در گذر آب شوىعشق نمى رود ز سر ، عشق سفر نمى کند...
دلم سفر می خواهد...فرقی نمی کند کوه دریا جنگل ساحلفقط سفر باشد!از جنس رفتن،از جنس نماندن....گاهی ماندن سخت می شود...گاهی باید رفت...از ماندن خسته شده امدلم رفتن می خواهدیک رفتن طولانی......
گفتی از پاییز باید سفر کرد...گر چه گل تاب طوفان نداردآنکه لیلا شددر چشم مجنون...همنشینی جز باران ندارد...
دلم سفر می خواهدبا حالی که خوش باشد...لب هایی که بخندد...دلی که آرام باشد...شب...موسیقی...تو...و جاده ای؛ که هیچ پایانی نداشته باشد!!!...
آفتابگردانهازبانه هایی سرکشیده اند به سحرگاه،سکوت میان سروهاچون سیاره ای ست سبک از هواژِل و دوددرویش خاکستریِ سوخته از بُنو نورهایی که شعاع شان را به نافگاه قاره ها و زمانچون نیزه های خمیده ای فرو برده اند.اینجا سفر تمام می شود.کاکتوسها رؤیای آفتاب می شوندو شقیقه هایشاناز کوبشِ شن بادها و مارها، لبریز.نیشها گاه شیرین اندبر هاله ی پوستیا در سوزشِ گوشت.اینجا که ایستاده امغباربر چترهای آبیِ زمان می نشیند...
هر که تهدید به رفتن بکند / می گویمشیر از این بیشه سفر کرده/ تو که جای خودت...
هیچ چیز بدتر از این نیست که با دل تنگ سفر کنی...
اوست گرفته شهر *دل*من به کجا سفر برم...
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باشهم منتظر حادثه هم فکر خطر باش...
دیگر چه بلایی ست...غم انگیزتر از این؟من، بار سفر بستمو یک شهر نفهمید......
زندگی قطار است نه ایستگاهسوار شو...در حرکت باشو از این سفر لذت ببر!...
سالخوردگی تا حدودی شبیه سفر به سرزمینی دیگر است. اگر پیش از سفر به این سرزمین خود را آماده کرده باشید، در آنجا نیز به شما خوش خواهد گذشت ...روز سالمند مبارک...
بی تو هم میشود زندگی کرد/ قدم زد/ چای خورد/ فیلم دید / سفر کرد ...فقط بی *تو* نمی شود به خواب رفت...
جهانگردی و توریسم فرصت منحصربهفردی برای همه ماست تا با همکاری یکدیگر نقش سفر و گردشگری را بهعنوان یک فعالیت بزرگ بشر در قرن بیستویکم در ایجاد آیندهای بهتر برای مردم، سیاره، صلح و رفاه ترفیع دهیم....
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی . روز جهانی گردشگری مبارک باد....
زمانی که در سفر هستید زمان پیرتر شدن می ایستد. روز جهانی جهانگردی بر شما مبارک باد....
هم قسم شدیم به معراج عشق سفر کنیمآنجا که نور مهربانی نوید رقص پروانه ها باشدبا مهر حضور خویش درخشش محفل ما باشید…...
بار سفر بستهایم به قصد دریای همدلیدر پگاه آغازین این سفر همراهمان باشید....
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشتاینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
به آرامی شروع به مردن می کنیاگر سفر نکنیاگر کتاب نخوانیاگر لباس رنگی نپوشی......
سرم در دام و تن در قید و دل در بندِ مهرِ اومسلمانان در این حالت سفر کردن توان؟نتوان!...
“ما چون دو دریچه روبروی همآگاه ز هر بگو مگوی همهر روز سلام و پرسش و خندههر روز قرار روز آیندهعمر آیینه بهشت اما آهبیش از شب و روز تیر و دی کوتاهاکنون دل من شکسته و خسته ستزیرا یکی از دریچه ها بسته ستنه مهر فسون نه ماه جادو کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”...
چون همسفرعشق شدی، مرد سفرباشهم منتظرحادثه! هم فکرخطر باش..!!...
برای درختهای کنار جاده فرقی نداردکسی که در سفر استمیرود، یا میآیدبرای من اما فرق زیادی دارنددرختان مسیری که از تو دورم میکنندو درختان مسیری که با تو نزدیکم...
رفیق زیاد دارم ولی این آقا یه چیز دیگه ستسفر زیاد رفتم ولی کربلا یه چیز دیگه ستیه سفر با خاطرات اش که همیشه جوره بساط اشحرم ات خونه ما و بین الحرمین ات حیاط اشیا حسین یا حسینوعده ما بین الحرمین...
تو اگر بسته ای بار سفر تو اگر نیستی دیگر پس چرا از همه جامن صدای تپش قلب تو را می شنوم ؟!...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتباراینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا...
آتش و آدمترکیبی نامتجانس استمن از میان این آتش گر گرفتهدر رویاها و عشق هاغیر ممکن است سالم برگردمبازگشت مناندوه بار خواهد بودکاش مثل نان بودمچه زیبا بر می گردداز سفر آتش!...
به آرامی آغاز به مردن میکنی ، اگر... سفر نکنی ، کتاب نخوانی ، برده عادات خود شوی ، همیشه از یک راه تکراری بروی روز مره گی را تغییر ندهی ، از شور حرارات احساسات سرکش دوری کنی زندگی کن !...
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همهخوابند، کسیرا بهکسی نیستآزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست......