دوشنبه , ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !...
تو برفی آرام می باری و می روی و من یک عمر نبودنت را چکه خواهم کرد!...
کسی که نبودنت رواحساس نکنه،مطمئن باش وجودت روهم حس نمیکنه......
برف ببارد یا بارانبرای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!...
چقدر جای تو خالیست اینجا کنارِ من ...و یلدایی که یک دقیقه بیشتر از شب های دیگر ؛ نبودنت را به رُخ میکشد !...
اشک هایم که سرازیر می شونددیر نمی پاید که قندیل میبندندعجب سرد است هوای نبودنت …...
نمیخواهم باور کنم اما... دارم زده میشوم از نبودنتشاید دیگر برگردی هم مهم نباشد...
پُرَم از بس که غم نبودنت را در خودم ریختم...
می سوزم در آتش نبودنتو همه می روند به بهانه ی آب آوردن...
رفتن ات عادت می شودنبودنت عادت می شودنیامدنت همامافکر نیامدنت زخم استخوب نمی شود!...
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ؟ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭼﺮﺍﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﻢ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻣﺪﺍﻡ ؟ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻣﯽﭼﺮﺧﻢﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺖﺩﺭ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖﻋﺸﻖ ﻣﻦ !ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭﺍﺩﯼ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ..؟...