متن باد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باد
تنها باد
ردًپای گیسوان تو را می داند.
رضاحدادیان
دوبرگ بودیم بر یک شاخه
تو با باد رفتی
من افتادم.
رضا حدادیان
می تکاند در باد
پیراهن گلدارش را
بی بهار
آفتاب آمده
صحبت سنگ و درخت
دور از چشم باد...
از خاک آمد،
آدمی که خود را،
به آب و آتش می زند؛
تا حسّ عشق ورزی اش،
با هیچ بادی،
در خاک نیفتد!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
به باد دادی،
احساسی را،
که دمادم،
حدیثِ آرزومندی،
با باد می گفت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
برای تو که ؛
نه نامه هایم را خواندی
نه شعر هایم را شنیدی
کاش تاری از موهای سپیدم را باد به دستت یا
نگفته های در آب روان شده ام را دریا به گوشت برساند.
اما میدانم باز هم، نه می شود نه می رسد نه تو حواست هست......
ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ باد ﺑﺴﭙﺎﺭ
تابستان ﺍﺳﺖ …
باد همه را با خود میبرد
ﺳﭙﺮﺩﻡ …
ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ تنها فصلش تابستان ﺑﻮﺩ
برگ ریزان
چه روز پر مشغله ای ست
برای باد
گیسوانت را رها کرده ای در دست باد؛ امان از عطر مویت و آغاز موسم خزان....
مبینا سایه وند
دختر امید
ایستاده در انتظار خورشید
باد...شانه می زند مویش
نگاه میکند و می خندد
خورشید...
خنده میزند رویش...
بیست
کودکم را میکنم بیدار
امتحان دارد
باد...میخواند کتابش را
نمره اش را
بیست می آرد...
1401/03/05
پیروز پورهادی
من
برگ زردی
می برد خش خش کنانش
هر کجا باد
آن منم
کاش باد
تنهایی ام را بیاورد بتکاند
پشت پنجره ات
کاش ماه آسمانم شوی
بنشینم لب ایوان به تماشایت