پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
مردی که امروز عاشقش میشی زن های زیادی ازش متنفرن!زنی که امروز دوس داشتنش رو کشف میکنی و زندگیت رو زیبا می کنه پارسال زندگی مرد دیگه ای رو نابود کرده!سربازی که توی سنگر تو نارنجک می ندازه و منتظره صدای تکه تکه شدن بدنت رو بشنوه توی خونه بچه ی سه ساله ای داره که بهش می گه بابا...اتاق نیمه تاریک خونه ای قدیمی که حالت ازش بهم می خوره محل زیباترین خاطرات آدمی دیگه است...شاید خیلی احمقانه به نظر بیاد؛ولی زندگی بیش از این که خودش معنی داشته با...
اگر همهٔ خاطراتمان سبز بودچقدر پاییز زیباتر میشُد!...
تنم، وام دار بوسه های آتشینیجا مانده از لبهای داغی ستکه تمامم را سوزانده است،و گل بوسه هایی که دشت گونه هایمرا هنوز هم آذین بندی کرده استحال جمعه که نهتمام روزها و دقایق و لحظه هایماز یادآوری خاطرات میبارمو دستهای زمخت دلتنگیگلوی نازک احساسم را میفشارد...
من خاطرات تو بودم،خاطرات تلخ و شیرینت.بگو کدام دست،کدام بوسه،کدام تنمرا از ذهن توخط زد؟...
پاییزفصلِ خوبی برای دور شدن نیستو جاده ها رفیقِ خوبی نیستندباران که می گیرددهانشان می لغزدو خاطرات ات رالو می دهند!...
عاشقیم و زخمیان خاطراتآلزایمر به دادمان برس...
تنم هُرم نفس های پاییزکوله باری از خودم ،یک جفت تنهایی ام راروی تنپوش جادهبا دلی سنگینقدمهایی بیمارمی روم که تا مرور خودم رادر لابه لای خاطرات خیس بشکنمکه نباشمکه نباشیکه نشکنمکه بشکنی......
خاطرات که دود شدنی نیستندکه مثلا یک روزهمه را ردیف کنیم یکی یکیآتششان بزنیمو به خیال اینکهدست از سر زندگیمان برداشته اندخاکسترشان رادر گوشه ی تاریک ذهنمان دفن کنیم!خاطراتقطاری با سرعت نورند،هر لحظهنزدیک می شوندآنها سگ جان تر ازین حرفهایند که جان دهند......
سرمایه داریا صاحب کارخانه ای می شدم اگر؛هر صبح از زیر قرآن چشمهایت ردم میکردی،حالا فقط پیرمردی شدمکه پینه های دستانشصورت خاطراتش را زخمی می کند!...
وقتی که نیستی سخت ترین کار جهانهیادآوریِ خاطرات تلخ و شیرینزیر پیامایی که می فرستی می ذارماستیکرای گریه و مبهوت و غمگیندست و دلم به هیچ کاری که نمی رهبی تو نمی دونم که اصلاً چند چندمهر وقت چیز خنده داری پیش میادجا می خورم از اینکه باز دارم می خندمتو نیستی...خیلی حواسم پرتِ پرتهچشمم به تلویزیونه فکرم جای دیگههر اتفاقی که می افته من همینمانگار هستم توی یک دنیای دیگهکی میگه می چرخه زمین شب شه یا روز شهمی چرخه من رو از...
روزی خواهد آمدصبح یکی از همین روزهای باقی ماندهجاده ی رو به غروب راقدم خواهم زد.با شتابِ بال پروانهو نرم آهنکِ صدای پایِ حلزونِی کوچککه به جای صدفشصندوقچه ای بر گُرده اش آویختهبا مُهر یادگاری هایِ خَراشانیدههمه جایش تو به تولا به لاانباشته از زخمِ ناسورِگزش هایِ نابجاکوچ می کنماز ولایتِ قُربتپناهنده می شومبه سرزمینی غریببال هایی فراخ می خواهمبکوبم بر سینه ی اینآسمانِ راه راهِ خاکستریبا آن خال هایِ ...
می خندمو به موازات روزهای زندگیلبخندم را کش می دهم .می رقصمچنان با پیچ و تابکه خون تازه در رگ هایم جریان می یابد .می بندمدست و پای لنگ خاطرات راو به باد فراموشی می سپارم .می بالمبه خودمکه زنمکه غم را شکست می دهمو به پای تمام لحظات شاد روزگارتمام قد می ایستم ........
سلام مرابه خم ابرو هایت برسانو بگوما اینجابا خاطراتِ آن چشم ها تنها مانده ایم......
این روزها اینقدر توی خاطرات غرق می شم که مجالی برای زندگی کردن ندارم...حس میکنم نود درصد ذهن من از خاطره تشکیل شده و بقیه اش هم صرف فکر کردن به همون خاطره ها میشه...بعضی روزها که خیلی خوش شانس هستم خاطرات خوب میان و دستم رو می گیرن و از همون اول صبح تا آخرای شب پا به پام همه جا می گردن..همه جا..و امان از روزهای بدشانسی که نوبت به خاطرات بد می رسه.. امروز اما نوبت به خاطره ای رسید که نه خوب بود نه بد..یک بُرش کوتاه از یک روز کاملا معمولی تو یک روز...
چشم توقاب عکس خاطرات من شددر تقویم سالو من هربار که خواستم تورا از یاد ببرمنال هایت فکر مرا دزدیدو من در چشم بادتو را سفت چسبیدماما پاییز توسررسیده بودو من به اجباربرگ به برگ تورادر دیوان عشقیادگاری برداشتم...
چشم هایش لحظه لحظه از خاطرات ذهن مبهوتم ، کمرنگ تر میشوند ،ومن بی هیچ تلاشی مرگ تمام شادی هایم را هرچند ک دروغین بودند ، به تماشا نشسته ام .شاید این جاست ک می گویند:«خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده.»...
همه ی ما گهگاهی از دلتنگی، هوای دل های مان ابری می شود؛ حتی بعضی مواقع ابرهای خفته در گلویمان صاعقه می زنند؛ و نم نم باران از گوشه ی چشم هایمان جاری می شود؛ و چنگ می زنیم؛ به خاطرات خاک خورده ی روز های آفتابیِ مان، با خود مرور می کنیم گل های شکوفه زده ی عشق را، گل هایی که با رفتن یک نفر...
خاطرانه مرهبینیویشته گیشهپرپره/اونی شعره دوره شرباخاطرات/ نوشت عروس/دوروبرِ شعرش پروانه...
بچه که هستیم از شب میترسیمبه خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…بزرگ که می شویم باز هم از شب میترسیماما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان رامی بندیم بر سرمان آوار می شوند.......
خوان گابریل واسکز :بدترین چیزی که برای آدم اتفاق می افتداین است که بفهمد خاطراتش دروغ است....
هر شب...در گوشه ای از این شهرآدم هایی، بخاطر پا گذاشتنبر مینِ خاطراتجان می دهند!.....
ازنبودنت و جای خالیت باکی نیست میترسم وقتی که امدم برای تجدید خاطراتمانتورا روی نیمکت قدیمیمان تنها نبینم !...
دست می بَرم بین خاطراتبه روزهای دور و تکه ای بیرون میکشمصدای خنده ی تو از پنجره بیرون می زندظهرِ گرمترین روز تابستان استدرست همان لحظه که عشقشبیه افتادن سیب های درخت در حوضبه قلب هایمان افتاد،تکه تکه از خاطرات بیرون میکشمشاخه های خشکیده ی رُزپیراهن های گلدارسنجاق های سربیت بیت شعرهای عاشقانهترانه های قدیمیبادبادک های رنگیشمع های تولدرقص های دونفرهاشک هالبخند هاتمام اولین ...
چشم پوشیدن از بعضی چیزها غیر ممکن هست...مثلا نمیشه بی خیال بعضی خاطرات شد یا بعضی آدمها رو برای همیشه بوسید و کنار گذاشت...یا نمیشه روی همه عادت ها خط کشید و یک دفعه تبدیل به آدم دیگه ای شد..اصلا تصورش هم امکان پذیر نیست که من دو سال بعد آدمی باشم که امروز نیستم و یا اینکه تو چند سال دیگه هنوز هم عاشق من نباشی...بعضی چیزها اتفاق نمی افتند چون ما دوست نداریم بیفتند یا قدرت پذیرفتن و در آغوش گرفتن خود جدیدمان رو نداریم...راستش من فکر می کنم ما آدمه...
تیر ماهی های عزیز مغرورند ولی مهربان ترین فرزندان فصل تابستان هستند.آنقدر خونگرم و باوفایند که در تاریخچه ی خاطرات هیچ کس نقش بی مهری آنها ثبت نشده است.دلیل سرسبزی های زندگی تولدتون مبارک...
تمام رنگ ها را بر تن خاطراتت پوشاندوتمام رویاهایش را در چشمان تو پیرتمام روزها را در کفشهایت قدم زدو تمام شبها را در پیرهن تو خواب دیدتمام شعرهایش را با عطر تنت آمیختتمام گلهای قرمز شهر را به جای لبهای تو بوسیدو لباس های گلگلی اش را برای عکس هایت پوشیداو ...تمام تو رازندگی کردو تو هنوز هم نیامدی........
جای آدم خوب را یا با بهتر از او پر کنیا با خاطرات خوبشآنچه بر دل می نشیند از یاد رفتنی نیست حریم دل حُرمت دارد...
عشق جنگی است کهخاطراتمین های خنثی نشده ی آنندکافی است گاهیخیالت از روی آنها بگذرد..️️️...
در زیر بوته ی گُل سرخخورشیدشعاع های زرّین خود رادر میان علف هاظریف می بافدو آبرهگذرِ همیشگیِ غربتِ دشتاز میانِ بافته هاخاطرات را می شکافد ......
بگذار زمانی دراز ، درازبه درون کشم عطر موهایت راصورتم را به تمامی در آن فرو برمهمچون تشنه ای در آب یک چشمهو آن را با انگشتانم تکانی دهمهمچون دستمالی معطرتا که خاطرات در هوا پراکنده شوند...
دفترچه خاطرات دوران دبیرستانمو میخوندم، نوشته بودم: هر روز که میبینمش به چشماش خیره میشوم، گمان میبرم این چشمهارو تا آخر عمرم فراموش نخواهم کرد. الان یادم نمیاد برای کی نوشته بودم اینو...
سرسخت ترین آدم جهان هم که باشی شب ها مقابل خاطراتت بی دفاعی...
وقتی تنهائیم ،دنبال دوست می گردیم ...پیدایش که کردیم ، دنبال عیب هایش میگردیم !وقتی که از دستش دادیم ،در تنهایی دنبال خاطراتش می گردیم ...!مراقب قلب ها باشیم ...هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند ! ...
تو می خواستی برویمن می خواستم بمانیباورمی کنی یانه!؟نمی دانم.دلم برایت تنگ می شودوقتی هوا می گیردباران می زندبرگها می افتندکوچه باشد یا خیابانشهر یا زندانفرقی نمی کنددلم برایت تنگ می شود.*حواست به نبودنت هست یا نه!؟نمی دانم.کمی شکسته تر شده ام، خسته ترنفسم بیشتر می گیردکاش می دانستیخاطرات، آدم را پیرتر می کند.خسته ترشکسته تر*مرا به یاد داری یا نه؟نمی دانماینجا پاییز بوی تورا می دهد هنوز....
خاطرات آتشینت راکجای دلم بگذارم که نسوزد...
آنقدر نام تودرخاطره ام سبزاست کههزاران پائیزنمیتواندبرگی ازخاطرات باتورا پژمرده کند....
کوهستانترا بیادم می آوردوخاطرات باتو بودن راای سفر کردهکه در محالی گم شدیغروب جنگلبی تو اماچه غم انگیزاست...
بچه تر که بودم به بابام گفتم میشه از خاطرات جبهه برام بگی؟ شروع کرد یه داستانایی تعریف کرد برام از رشادتاش که تهش اینجوری بود که بهخاطر پدرم ما پیروز جنگ شدیم....
خاطرات عموما در ذهن ماندگارند ؛برخی از آنها را باید صیقل داد و گوشهای جای داد و بعضی دیگر را میبایست هر چند وقت یک بار هرس کرد !این که میگویم هرس کنیم به این دلیل است که خاطرات در تمام ذهن و روح ریشه میدوانند و نمیشود از بیخ و بُن آنها را کند و دور انداخت !ولی این که گاهی خار و خسی را که روح رامیخراشد هرس کنیم ، باعث میشود در جاریِ زندگی؛ راحتتر دوام آورد ......
رفیق که داشته باشی ؛دقایقِ زندگی ات ، لبریزِ «عشق» و آرامش می شود .خیابان ها جان می دهند برایِ قدم زدن ،و هر اتفاقِ کوچکی ، بهانه ای می شود برای شاد بودن ...کسی که با گرمیِ حضورش ؛سردیِ زمستان را می گیرد .کسی که محبتش بی منت است ومعرفتش بی پایان !کسی که آفریده شدهتا بانیِ بهترین خاطراتِ زندگی ات باشد ...داشتنِ یک رفیقِ خوب ؛یک واجبِ عینی و حیاتی است ،برایِ تمامِ آدم ها ... ...
بعضی چیزا خیلی بده مثلبین زمین و آسمون مردنروی زمین پرواز آسونهتو آسمون سخته زمین خوردن!اینکه زمین تو مشتته اماخارج شدی از دید هر راداراینکه بفهمی آخر خطیاز خنده های تلخ مهماندارفک کن یه طیاره پر امیداز روی باند زندگی باشهفک کن !فقط فک کن! فقط فک کنچتر نجاتت قاتلت باشه…از ما کسی چیزی نمی دونهاینکه یه طیاره تو راهش نیستطیاره که رو هوا مردههیشکی بی جعبه سیاهش نیست!حالا زمین خالیه از پر...
دلم برایت تنگ استبرای دیدنتنمیدانم الان کجایی و داری چیکار می کنیوقتی دلتنگ کسی باشیتمام خاطرات با اوکلافه ات میکندخاطره ها هی به سراغت می آیندو تنها چیزی که از یادها باقی می ماند، حسرت و آه و درد است....
زمستان بود وُبرف بود وُسرما بودزمستانی که جز خاطراتِ محوِ تودلم گرمِ هیچ ردپایی نبود...
همسر زیبا و مهربانممن تار مو که هیچ …حتی خاطراتت را با دنیا عوض نمیکنم....
همسرم من اخم کردن تو را به خندیدن با کسی دیگری عوض نمیکنممن حتی نداشته هایت را به داشته های کسی دیگری عوض نیمکنم ، من تار موی که هیچ حتی خاطرات تو را با دنیا عوض نم...
لعنت به کل خاطراتمون که باهم داشتیم........
زمان میگذرد،خاطرات محو می شونداحساسات تغییر میکنند،آدم ها میروندولی قلب، هیچ وقت فراموش نمیکند....
حرف تازهای ندارم فقط زمستان در راه است …کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زدهاند، شاید یادت بیفتد جیبهایت را که وقتی دستهایم مهمانشان بودند!...
همانطور که وقایعِ واقعی فراموش میشوند ، بعضی وقایع که هرگز اتفاق نیفتادهاند میتوانند در خاطرات طوری زنده بمانند که گویی اتفاق افتادهاند ......
غرق شدن تو خاطراتی که تو گذشته دفن شده مثل کاشتن گل تو دریاست، آب زیاد میخوره اما رشد نمیکنه...