متن خاطرات
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطرات
بهار آمد ! رفت!
تابستان آمد ! رفت !
پاییز هم آمد ! اما انگار آمده که نرود !
تمام شو لعنتی ! کم مانده خاطراتم ماشه ی اسلحه را در قلبم بچکانند ...!
گویی دنیایم محتاج کسی است
که دیگر نباید باشد،
دستانم گرمای دستانی را می خواهد،
که مال دیگری است و هرگز دیگر مال من نخواهد شد.
قلبم صاحبی را می خواهد که صاحب قلب دیگری است،
گویی خیلی وقت است، که قلبم کسی را جز تو صاحب خودش نمی داند....
خودم را میانِ کوچه پس کوچه هایی رها کردم که در کودکی آن جا دویده بودم.
از تهِ دل خندیدم و خندیدم.
دل خوری ها زود از خاطرم پاک شد و کینه ای وجود نداشت که قلبم را تیره کند.
دست های زمختی بود که محکم گرفتمش تا در شلوغی...