متن رفتن
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رفتن
یکی با کلمه
یکی با نگاه
یکی با رفتنش...
گورکَن!
عمیق تر بِکَن!
تعداد جنازه هایم
زیاد است
«آرمان پرناک»
زنگ زدم به آتش نشانی
د س ت و پ ا ش ک س ت ه آدرس دادم
و فوراً قطع کردم...
رسیدند به یک خیابان
به یک کوچه
به یک خانه
به یک اتاق
به یک قلب
گفتم: کمک!
آتش را خاموش کنید
او رفته است...
«آرمان پرناک»
همه چیز رو باید محیا کنم
همه شاد و قشنگ
همه چیز آروم
حالا دیگه وقتشه بری
وقتی مدیون نیستی
وقتی نگران هیچ کم و کسری واسشون نیستی
وقتی دیگه واسه بودنت میلی نیست
حالا دیگه خوبه بری
خیلی قشنگه
خیلی
میری و اون رفتن یعنی تا ابد موندن
از وقتی رفتی
شهر شلوغ تر شده است
هر روز با تنهاییِ جدیدی تصادف می کنم
و تنهاتر می شوم
خیابان ها دیگر
محلِ تسلیتِ قدم هایم شده اند
خسته ام
از حجمِ این همه خالی خسته ام
خودم را در خاطرات
خاک می کنم
خاطرات را در خودم.
«آرمان...
خاطره ها،
می گذرند
و
می گذارند
داغی را بر دل
بعد رفتن
تفاوت است میان رفتن ها؛
بعضی چنان میروند
که هیچ نذر و دعایی
به گردن نمی گیرد
آمدنشان را . ..
مصطفی فروتن
پدر و مادر و آشنایان و دوستان بازهم مصرند که بگویند
آسمان آبی است
اما من جای خالی تو را نشان می دهم
و می گویم آبی که هیچ
من اصلا آسمانی ندارم
آسمان من او بود
،که رفت!
مهدیه باریکانی
سادگی بَسه ،که عاشق تو بودم
منی که، دِلواپسم ،گاهی حَسودم
عَطر تو، اَلکل شده بویی نداره
رفتنت خاکسترِ ،این ته سیگاره
بدون با رفتنت، حِسِت رو کُشتم
خاطرات خوبتم ،با تو سوزوندم
نه دیگه ،چشمای تو، واسم قشنگ نیست
نه دیگه، قلبم واسه، اون روزا تنگ نیست
من دیگه...
گاهی دوست داری بمانی ولی مجبوری بروی
گاهی دوست داری بروی ولی مجبوری بمانی
و این انتخاب بین ماندن و رفتن انسان را دیوانه می کند!!!!
گله کثیر دارم از تو
گفتی میمانی دائم تو
دلتنگی شد نصیب تو؟
دل من جان داد ار فراق تو
l0tfii
هرکاری میخوای بکن تنهابامن قهرنکن تنهایی می کشتم زندگیم زهرنکن حتمامیدونی گلم مرگ دله رفتن توهرچه می کنی بکن هرچه فقط عشقم نرو
وقتی می مانی و می بخشی
فکر می کنند. رفتن را بلد نیستی. باید به آدمها ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ را متذکر شد. آدمها همیشه نمی مانند.یک جا در را باز می کنند و برای همیشه می روند.
برشی از کتاب گریز دلپذیر
آنا گاوالدا
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛
می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،
پیوسته ی ریل های احساسم را؛
و جز ریزشِ ریه هایی از دود،
هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛
بازآی!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
دیگر رفتن دلم را نمی لرزاند و قطره های اشک را روی گونه هایم جاری نمیکند ! خوب یاد گرفتم که زندگی بازی هست که اگر گاهی رها نکنی و نروی ، قطعا بازنده خواهی شد ! گاهی باید بروی تا به خودت نزدیک شوی تا دلت آرام بگیرد ،...
روزی هم میروم
از آن رفتن ها که آمدن ندارد
با رفتن ماه
تنها
نبض پنجره بود
که ایستاد.
رضاحدادیان