متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
تا هستی هست و زِ بعدِ مرگم، تویی در دو جهان،
مرا، مِی و پیمانه و ساغر و هستی و مستی و گناه!
مرا ببوس،
دلیرم کن
در این روزهای طوفانی
»به چشمِ مردم این شهر،
شاید
خوبم،
یا که
بد…
چه فرقی میکند؟
»آنکه باید قضاوت کندم،
چشمانِ توست…
و…
من،
گرهای کور زدهام،
دل را به خیال،
و خیال را به نسیم
و نسیم را…به طلوع لبخندِ تو
و تو را به ریشهی جان…!
من بی خبر از خود، جویایِ احوال توام،
گویـی تو خورشیــدی و من مـشتریام!
چقدر سخت است
از برای تو شعر نوشتن
وقتی خودت
شاه بیت تمام غزل هایی...
تو نیستی و باز دلتنگی
مرا خفه خواهد کرد
بدونِ تو حتی هوا هم
برای ما کلاس میگذارد.
من به زمین و زمان و کسی کار ندارم
صبح که چشم گشودی
و رازقی های باغچه
دوباره هوای عشق به سرشان زد
با زنگ صدایت
به زندگیم بیدار باش بده
و صبح و روز من را هم بخیر کن
آخر میدانی
صبح و روزی که بخواهد بدونِ
زنگ صدای...
صبح است و باز دنبال چشمان تو می گردم
مینویسی صبح بخیر ، میگفتی چه ها که نمی کردم
در وصف تو نوشتن جانا کار ساده ای نیست نه
زمین و خورشید و ماه به درک من که دور تو می گردم
نشستم کنار خودم سالها
به فکر تو و عشقِ ناجورتم
درونم پر از انحنای سکوت
توو اندیشه ی عیشِ کیفورتم
تو با هر کسی که بهم ریختی
چرا تاسِ نردش خراب اومده؟
نفس روی هر ساحلی دوختی
براش تا ابد هی سراب اومده
تمرکیده بودم میونِ غمم
برام قصه ی...
بیا آغوش امن این تن بیمار من باش
تو ماہ شبِ شبهاے مهتاب منی.
هرگز تمناے وفـاבارے مکن ز بے وفـایان.
نتپد کنار کسی آن قلب که از عشق تو ضربان گرفت
آرام نگیرد کنار کسی آن تن که از نفس تو جان گرفت
ایمان مـــرا..،
چشم سیاہ تو بـہ باב בاב.
تمام جانم בلتنگ בیـבار توست.
در غـروب عشقت به غـم نشستم،
در طلــوع خیالت از جان گسستم!
ایستگاه،
سوت و کور..
فقط
باد
چادر زده
انگار،
هیچ صندلی
برای
هیچ سوتی
دست تکان نداده..
تمام چهار فصل برای من
در شهریور تو خلاصه می شود
فصل به فصل از تو خواهم گفت
مصرع به مصرع از تو خواهم نوشت
و بیت به بیت تو را
برای عاشقانه هایم
غزل خواهم کرد.
روز شده و باید دوست داشتنت
را از نو شروع کنم
پس آغوش تو باید بن بستی باشد
برای رسیدن به آزادی
میان لفاظی فالم
چشم های تو بی نظیرند
همچو کهکشانی که در خود
ستاره ها را جای داده باشد
پُر از دلبری و چشمک
و قرص روی ماهت
سالهاست
مرا چله نشین این
عاشقانه کرده است
به همین فال سوگند
من به زیباییت بارها غبطه خواهم خورد
به عطر گیسویت شب بو را خواب خواهد بُرد
هر کجا باشم با تو عاشقی ها خواهم کرد
مصرع به مصرع برایت در این عشق خواهم مُرد
گویند استادم و من شاگردی بیش نیستم
دقیقا بدونِ او من هیچ نیستم
کاش بیاید و برهاندم از برهوت عشق
کاش بیاید و بگویم با او کیستم
کنارم که نه.،
ولی در خاطراتم فراوانی.