متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
آدم مست
چی شد به کارت نمیام
که هی منو پس میزنی
یکی نهایت به خودت
صدتا به هر کس میزنی
یه روز ازت دس میکشم
عکستو برعکس میکشم
تو رو توی خاطره هام
یه آدم مست میکشم
افتاد مسیرت به ره دل ، اما به دلم نیست توانی
یک عمر همه را صرف تو کردم شعر و غزل و شوق جوانی…
دل شبیه موج دریاست، پریشان تو شد
عقل در میدان جنون، مات و گرفتار تو شد
شب به شب نام تو را بر لب دل زمزمهست
ماه از چشمان تو، خاموش و بیزار تو شد
گر چه در چشمت گناه است و تبِ آتش زده
باز این عاشق به حکم...
مهرَش به دل و حسرت او قسمت ما شد
در بند دلم ماند ولی عشق شما شد
**"پروانههای خاموش"**
وقتی رفت، تمام پنجرههای دنیا یکباره بسته شد. انگار نفسِ زمین را بریدند و آسمان، دیگر آبی نبود؛ خاکستری بود... خاکستری مثل چشمهایم که هر صبح در آینه جستوجویش را میکنند و هر شب، در بالش گم میشوند.
یادم هست آخرین بار که دستش را گرفتم، انگشتانم میان...
عاقبت روزی به او خواهم گفت.
که چرا عاشق چشمان سیاهش.
آن صورت ماهش.
آن ناز و ادایش.
آن گوشه ی چشم و نگه دلربایش، شده ام.
اگر آن لرزش دست و تپش قلب و نفس تنگ
امانم بدهند.
وداع بی پایان"**
باران میبارد و پنجرهها گریه میکنند،
یادت میآید و قلبم زخمی میشود...
چطور فراموش کنم دستانی را که گرمایشان،
حتی برفهای زمستان را آب میکرد؟
تو رفتی و من،
ماندم با سکوتهای تلخ دیوارها،
با عکسهای قدیمی که حالا فقط سایهاند...
سایههایی از خندههایی که دیگر نیست....
میشود از لب یار
چید سیب های بهشتی.
بهشت من سیه چشمان مست و عاشقت بود
که بر من بستی اش، کل جهانم شد جهنم.
وتو میدانی چیست هرز علفهای عشق؟
که نا به هنگام، هنگام دل را می شکنند
پیچکی میشوند و بالا می روند
از نردبان به گمانشان معرفت
و سایش می دهند زمین هموار معشوق را
که رسوب میکند و زنگار می بندد
و معشوق پایین میکشد
کلاهش را ازپیشانی به سوی...
زبانم لال اگر در کوچهِ دلم نامی دگر حک شده باشد
یا که چشمانم کور، اگر برچشمانِ دگر نظر افکنده باشد
یا که دستانم بریده، اگر نوازشگرِ دستانی دگر بوده باشد
بدان: وضوی عشق گرفتم و تو پیش نماز دلم شدی
من نباشم چه کسی دست کشد بر سر تو...
چه کسی نیمه شبان بوسه زند بر لب تو...
من نباشم چه کسی عشوه و نازت بخرد...
چه کسی جان بدهد واسه ی خندیدن تو...
**عشق در سکوت ستارگان**
در سکوتِ شب، وقتی ماه تارهای آسمان را میدوزد و باد، رازهای زمین را در گوشِ برگها زمزمه میکند، من به یادِ تو میافتم. یادِ تو که همچون شعری ناتمام در گوشهٔ دفترِ روزگار ماندهای، و من هر شب، زیر نورِ شمعِ تنهایی، سطرهای عاشقانهات را...
ستارهای به دستم بود، به ماه میرسید
ولی چه سود که بادِ زمانه راه میرسید
بهارِ عشق ما، خزانِ جدایی شد
نگاهِ گرمِ او به اشک و آه میرسید
پیامِ عشقِ او چو نور در دلم نشست
ولی ز غیبتش سیاهیِ گناه میرسید
چو یاران خبر یافتند، آبرو رُفت
دلم...
همیشه برایت چیزی کنار می گذارم
برای غافلگیر کردنت؛ تیکهی آخر پیتزا
در یک عصر بارانی؛ قهوه
و برای روزی که نبودم؛ شعر و قصه
#ستوده
امان از زلف مشکینت.
که میگیرد ز تن، جان و دل و دین را.
خسته ام، دیوانه ام، درمانده ام.
جز آن سیه چشمان تو، نیست درمانی مرا.
دلتنگ و گرفتار سیه زلف تو ماییم.
ای یار سیه زلف پریشان تو کجایی؟
در زیر آوار خاطراتت،
چه جانها که نداده ام من.
شبــهای دلـم هــوای مهتاب گرفت
تصویر تو را همیشه در قاب گرفت
ای عــشق تو تصنیف خیالم هستی
رویای منی، با تو دلم خواب گرفت
برای درک بهتر گاه گاهی رو به آئینه
تماشا کن خودت را با جنونم آشنا باشی
مرا قانع نخواهد کرد حتی کل آغوشت
مرا باید بپوشی، با تنم در تنگنا باشی
اگر مستی فراتر رفت از حدش، پشیمانیست
کمی از خوبی ات کم کن به قدر اکتفا باشی
بیا دیوانگی...