متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
نشستم کنار خودم سالها
به فکر تو و عشقِ ناجورتم
درونم پر از انحنای سکوت
توو اندیشه ی عیشِ کیفورتم
تو با هر کسی که بهم ریختی
چرا تاسِ نردش خراب اومده؟
نفس روی هر ساحلی دوختی
براش تا ابد هی سراب اومده
تمرکیده بودم میونِ غمم
برام قصه ی...
بیا آغوش امن این تن بیمار من باش
تو ماہ شبِ شبهاے مهتاب منی.
هرگز تمناے وفـاבارے مکن ز بے وفـایان.
نتپد کنار کسی آن قلب که از عشق تو ضربان گرفت
آرام نگیرد کنار کسی آن تن که از نفس تو جان گرفت
ایمان مـــرا..،
چشم سیاہ تو بـہ باב בاב.
تمام جانم בلتنگ בیـבار توست.
در غـروب عشقت به غـم نشستم،
در طلــوع خیالت از جان گسستم!
ایستگاه،
سوت و کور..
فقط
باد
چادر زده
انگار،
هیچ صندلی
برای
هیچ سوتی
دست تکان نداده..
تمام چهار فصل برای من
در شهریور تو خلاصه می شود
فصل به فصل از تو خواهم گفت
مصرع به مصرع از تو خواهم نوشت
و بیت به بیت تو را
برای عاشقانه هایم
غزل خواهم کرد.
روز شده و باید دوست داشتنت
را از نو شروع کنم
پس آغوش تو باید بن بستی باشد
برای رسیدن به آزادی
میان لفاظی فالم
چشم های تو بی نظیرند
همچو کهکشانی که در خود
ستاره ها را جای داده باشد
پُر از دلبری و چشمک
و قرص روی ماهت
سالهاست
مرا چله نشین این
عاشقانه کرده است
به همین فال سوگند
من به زیباییت بارها غبطه خواهم خورد
به عطر گیسویت شب بو را خواب خواهد بُرد
هر کجا باشم با تو عاشقی ها خواهم کرد
مصرع به مصرع برایت در این عشق خواهم مُرد
گویند استادم و من شاگردی بیش نیستم
دقیقا بدونِ او من هیچ نیستم
کاش بیاید و برهاندم از برهوت عشق
کاش بیاید و بگویم با او کیستم
کنارم که نه.،
ولی در خاطراتم فراوانی.
حتی با خیالت عاشقی کردن
دلتنگی خود را دارد
حق دارد زبانم لکنت بگیرد
وقتی این واژه ها و کلمات
در زندان گلویم محبوس
و از توصیف زیباییت عاجزند
بنظر
باید خط به خط زیباییت را
فرهنگ لُغت جدیدی رقم زد...
تا تو هستی پُر از حس عاشقانه می شوم
با یک بغل اطلسی به دیدار آفتاب می روم
تو خورشید منی لَختی بتاب جانم تازه شود
با جان و دل بهانه نه پر از ترانه می شوم
می شود کوتاه بیایی
من جای خود
فصل ها هم در انتظار آمدنت
بهم ریخته اند
بیا ببین بهار دیوانه شده
و روز به روز دارد برگ میریزد
پاییز مو سپید کرده
تابستان هزار رنگ به خود گرفته
و از زمستان باران آتش می بارد
به راستی که عاشق تو...
نیستی و همان به که تو را ندارمت...
امین غلامی (شاعر کوچک)
بی تو...
تنهاتر از آن فصل برگریزانم.
مبادا کنون که بر سر سفره ی عقد نشسته ای،حتی برای لحظه ای به فکر فرو روی و بغض گلویت را فرا گیرد.در این لحظات خاص آرامش داشته باش و مطمئن باش تصمیم درست را گرفته ای.
خدا پشت و پناهت باشد.
دوربین ها آماده اند تا زیباترین لحظه ی...
خوش باش
چه میشد گاهگاهی هم بیاید نام ما یادت
سراغی از شکار خود بگیرد پلک صیادت
میان گفتگوهای من و تشویش چشمانت
به یاد آرزو های من و گلگونه ی شادت
تصور کن که زیر نم نم باران پائیزی
بیافتد برگ زردی پیش پای سبز شمشادت
بخاطر آوری روزی...
من از تبار لالههای واژگونم،
بر شانههای سترگ کوه،
غرق در اندوهِ خویش،
هر بهار،
با اشکهایی نو،
رگهای خشک خاک را میشکافم.
در ژرفای رگهایم،
نبض خاموش هزاران دانه انار میتپد؛
آنها در تاریکی محض،
سرخترین رویاها را در خود بلعیدهاند.
و من،
زنی گمشده در آینههای غبارآلودم،
در...