متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
مَن دوبار زاده شُدَم، دوبار زاده،
از مادَر و دِگَری از چِهرِ دِل داده،
امیرطاها ظهری....
در قلبم
خانه ایی از عشق بنا کرده ایی
و در جانم اشتیاقی
برای دیدن چشمانت
آنقدر زیبا بر دلم نشسته ایی
که حس حضور تو
جان می بخشد این منِ بی جان را؛
تو در خیالم چه زیبا شعر می شوی
از تو می سرایم
با قلمی از احساس...
شبها که مستأصل پنجره را سر میکشم
و به غمزه ی آسمان چشم می بازم،
ماه پاره برایم می رقصد
باد آواز می خواند
و خدا بر تخت شب نشسته
نگاهم را
با چشمک پرانی ستارگان به بازی میگیرد.،،
با خود می گویم
کاش هشیاری هیچگاه زاده نمی شد.....
✍️آدل...
آنکه همدم بود، رفت و دیگری
آمد و در دل به غوغایی نشست
یادگاری آنچه بود از بین برد
شد خلیلی در گمان بُت شکست
بعدِ آن خانه تکانی هر بهار
بذر تازه در دل ویرانه کاشت
از من درمانده ی بی خواب و خور
انتظار عاشقی دیوانه داشت
ناشکیبا...
دل داده حلاوت چشد از حال دلِ خون
شکاکِ به این شاکله از دایره بیرون
مشمولِ شبیخونِ شبِِ چشمِ شراری
لیلی صفتم، ملتفت از فطرت مجنون
افشانِ پریشانِ به هنگامه باران
پاشیده به نقش شب ماهِ ترِ جیحون
آرامشِ جان بر دل دیوانه حرامست
اشکم به بسامد بسر اندازه ی...
تلخ ترین قهوهٔ تلخ منی
رابعهٔ بلخیِ بلخِ منی
مسلخ دل جان به بلا شد رضا
خبطِ من و حاصلِ طبخِ منی
چرخه ی ادراک درکِ ملال
خنجر چنگیز ، به چرخ منی
طعنه به شیرین زده تلخِ لبت
راز کهف سرنخِ مسخِ منی
نسخه ی دل طاقت بکتاش را...
حالا دیگر تو نیستی
اما من
با خیال حضورت
جرعه جرعه می نوشم
از تلخی و شیرینی
این عشق که نمی میرد
بخاطر تو می نویسم،
زیرا جز کلام تو، قلم من،
چیز دیگری نمی تواند، بنویسد.
در فراق تو هیچ چیز زیبایی در این جهان نمی بینم،
با نگاهی غمگین، جلوی در خانه ، چمباته زده ام!
هیچ نمی توانم که سر پا بیاستم و قدم از قدم بردارم،
هرچقدر هم...
پریدم باز،از،خوابی شبانه
که پر بود از،خیالی عاشقانه
سر. ذوق آمدم. با دیدن تو
دویدم در هوایت کودکانه
قلم بر داشتم از،دل نوشتم
نوشتم از،سر شوقم. ترانه
تمام بیت بیتش را سرودم
لطیف و دلنشین و شاعرانه
عجب بزم قشنگی بود امشب
زدم بر تار گیسو دلبرانه
بدست تیر مژگانت...
در زندگانی من
نه سایه ای باش که گذراست
و نه ردّی که
با اولین باران محو شود
تو تمامی هستی منی
آن پایان که
با عشق نقطه می گیرد
و آن آغاز که
همیشه با یک واژه می شکفد:
دوستت دارم
فیروزه سمیعی
دل به تو دادن
شبیه غرق شدن تو دریاست
نمی ترسم
چون غریق نجات من
تو هستی
حانیه سادات باغبانی
بغلت را به من بده
در میان این همه بی کسی
در میان این همه خستگی
بغلت را بده تا گم شوم
در امانِ دستانت
در پناهِ آغوشت
بغلت یعنی فراموشی دردها
یعنی پایان شب های سرد
یعنی بودن در لحظه ای
که فقط آرامش است
بغلت یعنی بی زمان...
هر چه کاش داشتم
به باد رفت
آخرِ آذر است
و تنها یک کاش با من؛
کاش برای شالت
- دخیلی که بستی به شاخه ام-
برگردی...
«آرمان پرناک»
در رقصِ خزان/
می آمیزد/
عطرِ بوسه های تو/
با رؤیای عشق/
نگاهت/
آتشی ست/
که از درد و داغ/
گل می کارد/
در دلم…
ای رؤیای شیرینِ زردپوش!....
....
فیروزه سمیعی
زندگی کوتاه است
درست مثل موهایت
درست مثل دست هایم.
بیرون بپر
از این خوابِ طولانی
و لمس کن
پلکِ حقیقت را...
«آرمان پرناک»